گرشاسپ (پهلوان)
گرشاسپ (پهلوان) | |
---|---|
اطلاعات کلی | |
نام | گرشاسپ |
منصب | نگهبان تاج و تخت فریدون |
لقب | گرشاسپ پهلوان |
ملیت | ایران |
دوره | پیشدادی |
نبرد اول | جنگ سلم و تور |
نبرد دوم | جزیره اژدهاها |
خانواده | |
نام پدر | اترت |
همسر | دختر شاه روم |
گرشاسپ پهلوان بزرگِ ایرانی و نیای بزرگ رستم و نامور به اژدهاکُش است. منظومهٔ گرشاسپنامه از اسدی طوسی در شرح دلاوریهای اوست. این پهلوان از چهرههای نامدار اساطیر ایران است. او را نباید با گرشاسپ پادشاه پیشدادی اشتباه گرفت. گرشاسب یکی از مشهورترین پهلوانان ایرانی است که بخشهای مهمی از ادبیات اسطورهایی و حماسی ایران به توصیف اعمال او و فرزندانش است. در اوستا نام او گرشاسب و لقب وی نریمان و از قبیله سام است.
گرشاسپ در اوستا[ویرایش]
نام گرشاسپ از اوستایی کِرِساسپَ گرفته شده و به معنی «دارندهٔ اسب لاغر» است. اَترَت (ثریته) پدر گرشاسپ از خاندان سام سومین کسی از مردمان بود که نوشابه آیینی هوم را آماده کرد و به پاداش این کار مقدس دو پسر به نامهای گرشاسپ و اورواخشیه به او عطا شد.
صفتهای گرشاسپ در اَوستا[ویرایش]
در اوستا، از گرشاسپ با صفتهای زبردست، گیسوَر (موبلند) و گُرزبُردار (حامل گرز) یاد میشود.
نامیرایی[ویرایش]
گرشاسپ از جاودانگان و در شمار یاوران سوشیانت (موجود موعود آخرالزمان) است. او نمردهاست و تا روزگار سوشیانت در خواب خواهد بود. در این هنگام ضحاک از بند فریدون میگریزد و گرشاسپ او را برای همیشه نابود خواهد کرد.
گرشاسپ در شاهنامه[ویرایش]
گرشاسپ از پهلوانان مقدم شاهنامه بوده و در زمان فریدون از او در کنار معدود پهلوانانی چون شاپور، سامنریمان و قارنرزمزن یاد میگردد. چون منوچهر جانشین سلطنت ایران در آیندهٔ نزدیک گشت، این موضوع برای سلم و تور پسران فریدون گران آمد و در صدد برآمدند منوچهر را نیز مانند ایرج دعوت نموده تا به حیات او خاتمه دهند تا وارث قانونی تخت فریدون شوند. توسط قاصدی از پدر در خواست نمودند تا منوچهر را نزد ایشان گسیل نماید تا از کردار زشت گذشته از بابت قتل ایرج پوزش آورند و جبران نمایند. اما فریدون به قاصد گفت جز شمشیر در میان نخواهد بود و قاصد برگشت اینگونه از فریدون و ایرانیان نزد تور و سلم خبر آورد:
فرستاده گفت آنکه روشن بهار | بدید و ببیند در شهریار | |
بهاریست خرّم در اردیبهشت | همه خاک عنبر همه زرّ خشت | |
سپهر برین کاخ و میدان اوست | بهشت برین روی خندان اوست | |
به بالای ایوان او راغ نیست | به پهنای میدان او باغ نیست[۱] | |
چو رفتم به نزدیک ایوان فراز | سرش با ستاره همی گفت راز | |
. | . | |
نشسته بر شاه بر دست راست[۲] | تو گویی زبان و دل پادشاست | |
به پیش اندرون قارن زرمزن | به دست چپش سرو شاه یمن | |
چو شاه یمن سرو دستورشان | چو پیروز گرشاسپ گنجورشان |