Uncategorized

مصر علیا

مصر علیا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نقشه مصر علیا و سفلی

مصر علیا (در عربی: صعید مصر)، یا همان مصر بالایی، منطقه‌ای در جنوب مصر کنونی است. از هنگامه‌های دور، رود نیل بیشترین توجه را در میان مصریان ایجاد می‌کرده است و به همین دلیل، این بخش را «مصر علیا» می‌نامیده‌اند.

رود نیل از مرکز آفریقا (جایی که دریاچه‌های بزرگ قرار دارند) سرچشمه می‌گیرد و پس از در نوردیدن مصر به سوی شمال، در دلتای نیل به دریای مدیترانه می‌ریزد. از روی قانون حرکت آب‌ها روی زمین می‌توان پی برد که جنوب مصر بالاتر از شمال آن قرار دارد. این می‌تواند دلیلی برای آن باشد که مصر علیا در جنوب آن، از گورستان تبس تا سد اسوان و آغاز نوبیه، قرار گرفته‌است.

نماد مصر علیا تاج سپید رنگ هچت بوده‌است.[۱]

شهرهای مصر علیا[ویرایش]

جستارهای وابسته[ویرایش]

Uncategorized

منس

منس

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

مِنِس فرعونی از دوره آغازین دودمانی مصر بود که گمان می‌رود بنیان‌گذار دودمان نخست پادشاهی مصر باستان در ۳۱۵۰ پیش از میلاد باشد.

اینکه منس در اصل چه کسی بوده موضوعی است که هم‌اکنون نیز در میان مصرشناسان بحث می‌شود. گمان غالب بر این است که منس با نارمر یکی بوده و همو بوده که مصر علیا و سفلی را یکپارچه کرده، با این حال احتمال آن نیز هست که منس در واقع هور آها بوده باشد.

Uncategorized

اسکندر مقدونی

اسکندر مقدونی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
اسکندر بزرگ
Alexander the Great
باسیلئوس مقدونیه
هژمون اتحادیهٔ هلنی
شاهنشاه ایران
فرعون مصر
ارباب آسیا
Istanbul - Museo archeol. - Alessandro Magno (firmata Menas) - sec. III a.C. - da Magnesia - Foto G. Dall'Orto 28-5-2006 b-n.jpg
شاه مقدونیه
سلطنت ۳۳۶–۳۲۳ ق م
پیشین فیلیپ دوم
جانشین اسکندر چهارم
فیلیپ سوم
فرعون مصر
سلطنت ۳۳۲–۳۲۳ ق م
پیشین داریوش سوم
جانشین اسکندر چهارم
فیلیپ سوم
شاه ایران
سلطنت ۳۳۰–۳۲۳ ق م
پیشین داریوش سوم
جانشین اسکندر چهارم
فیلیپ سوم
ارباب آسیا
سلطنت ۳۳۱–۳۲۳ ق م
پیشین دورهٔ جدید
جانشین اسکندر چهارم
فیلیپ سوم
زادهٔ ۲۰ یا ۲۱ ژوئیه ۳۵۶ ق م
پلا، مقدونیه
درگذشت ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م (۳۲ سال)
بابل
همسر روشنک
استاتیرای دوم
پروشات دوم
فرزند(ها) اسکندر چهارم
نام کامل
اسکندر سوم مقدونیه
یونانی
  • Μέγας Ἀλέξανδροςiii[›] (Mégas Aléxandros, اسکندر کبیر)
  • Ἀλέξανδρος ὁ Μέγας (Aléxandros ho Mégas, اسکندر کبیر)
خاندان دودمان آرگید
پدر فیلیپ دوم مقدونیه
مادر المپیاس اپیروسی
دین و مذهب چندخدایی یونانی

اسکندر سوم مقدونیه (۲۰ یا ۲۱ ژوئیهٔ ۳۵۶ ق م در پلا – ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م در بابل)، معروف به اسکندر کبیر (به یونانی: Ἀλἑξανδρος ὁ Μἑγας الکساندروس هو مگاس)، پادشاه بخش مقدونیه در یونان باستان بود[۱]. او در سال ۳۵۶ ق م در شهر پلا متولد شد و تا سن ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو قرار داشت. اسکندر توانست تا پیش از رسیدن به سن سی سالگی یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگ‌ها شکست‌ناپذیر می‌نمود. از اسکندر به‌عنوان یکی از ده فاتح بزرگ در سرتاسر تاریخ یاد می‌شود.

پس از آنکه پدر اسکندر، فیلیپ دوم مقدونیه، به قتل رسید، اسکندر در سال ۳۳۶ ق م به جای او بر تخت سلطنت نشست.[۲] اسکندر کشوری نیرومند و ارتشی کارآزموده را از سلطنت پدرش به ارث می‌برد. سرلشکری یونان به او اعطا شد و او از این موهبت برای تحقق بخشیدن به بلندپروازی‌های نظامی پدرش نهایت استفاده را برد. در سال ۳۳۴ ق م به آسیای صغیر که تحت کنترل هخامنشیان قرار داشت هجوم برد و سلسله نبردهایی را به راه انداخت که ده سال به درازا انجامیدند. اسکندر طی سلسله نبردهای سرنوشت‌سازی، به‌ویژه نبردهای ایسوس و گوگمل، اقتدار ایران در منطقه را در هم شکست. او متعاقباً داریوش سوم، شاهنشاه ایران، را به زیر کشید و سرتاسر شاهنشاهی ایران را تسخیر کرد. در آن زمان امپراتوری اسکندر گستره‌ای از دریای آدریاتیک تا رود سند را در بر می‌گرفت.

در سال ۳۲۶ قبل از میلاد اسکندر در پی دست‌یابی به «انتهای دنیا و دریای بزرگ بیرونی» به هند حمله کرد اما بنا بر تقاضای سربازانش سرانجام مجبور شد ناکام بازگردد. اسکندر در نظر داشت تا رشته نبردهایی را ترتیب دهد که با هجوم به عربستان آغاز می‌شد اما پیش از عملی‌کردن این رشته نبردها در سال ۳۲۳ ق م در بابل درگذشت. پس از مرگ اسکندر، وقوع جنگ داخلی میان بازماندگانش منجر به ازهم‌گسیختگی امپراتوری پهناور او و ظهور حکومت‌هایی شد که توسط سرداران و وارثانش، موسوم به دیادوخوی، اداره می‌شدند.

کشورگشایی‌های اسکندر موجب بروز پراکنش فرهنگی در دنیای آن روزها شد. او بیست شهر جدید بنیان گذاشت که نام اسکندر را بر خود داشتند و مشهورترینشان اسکندریه در مصر است. اسکندر با اسکان‌دادن مهاجران یونانی در جای جای متصرفات خود و به تبع آن با اشاعهٔ فرهنگ یونانی در شرق باعث پدیدآمدن تمدن هلنیستی نوینی شد که وجهه‌هایی از آن حتی در رسوم و سنن امپراتوری روم شرقی در اواسط سدهٔ پانزدهم میلادی نیز مشهود بودند. اسکندر به‌سرعت به قهرمانی افسانه‌ای در همان ریخت و هیئت آشیل مبدل شد و در تاریخ و اساطیر فرهنگ‌های یونانی و غیر یونانی نقش عمده و برجسته‌ای را بازی کرد. او به معیاری مبدل شد که سایر فرماندهان نظامی خود را در قیاس با او محک می‌زدند. مدارس نظامی در سرتاسر جهان همچنان تاکتیک‌های نظامی او را آموزش می‌دهند.

اسکندر پس از تسخیر تخت جمشید هفت سال بر ایران حکومت کرد.[۳]

از سال ۳۲۷ تا ۳۲۶ پیش از میلاد اسکندر به هندوستان حمله می‌کند.[۲] در سال ۳۲۳ پیش از میلاد اسکندر به بابل بازمی‌گردد، اسکندر بیمار شده و نهایتاً در ۳۳ سالگی می‌میرد.[۲]

آغاز زندگی[ویرایش]

تبار و کودکی[ویرایش]

سردیس جوانی اسکندر متعلق به عصر هلنیستی، موزهٔ بریتانیا

ارسطو در حال آموزش اسکندر، اثر ژان لئون ژروم فریس

اسکندر در روز ششم از ماه باستانی یونانی، هکاتومبایون، که احتمالاً متناظر با ۲۰ ژوئیهٔ سال ۳۵۶ ق م است در شهر پلا، پایتخت پادشاهی یونانی مقدونیهٔ باستان، زاده شد. پدر او، فیلیپ دوم، پادشاه مقدونیه بود و مادرش، المپیاس، دختر نئوپتولموس یکم، پادشاه اپیروس. المپیاس چهارمین همسر فیلیپ بود و با وجود آنکه فیلیپ هفت یا هشت همسر دیگر نیز داشت، المپیاس برای مدتی همسر اصلی او محسوب می‌شد احتمالاً به این دلیل که اسکندر را به دنیا آورده بود.

دربارهٔ تولد و کودکی اسکندر چندین افسانه نقل کرده‌اند. بنا به گفتهٔ پلوتارک، زندگی‌نامه‌نویس یونان باستان، المپیاس در شب زفافش خواب می‌بیند که صاعقه‌ای به رحمش اصابت می‌کند و شعله‌ای را می‌افروزد که زبانه‌هایش «دور و نزدیک» را در بر می‌گیرند و سپس خاموش می‌شود. گفته می‌شود که فیلیپ نیز چندی پس از ازدواج با المپیاس خواب می‌بیند که رحم همسرش را با مهری که تصویر یک شیر بر آن نقش بسته‌است مهر و موم می‌کند. پلوتارک تفسیرهای گوناگونی برای این رؤیاها ذکر کرده‌است از جمله آنکه: المپیاس پیش از همبستری با فیلیپ باردار بوده‌است و این امر از مهر و موم کردن رحم او فهمیده می‌شود، یا اینکه زئوس پدر اسکندر بوده‌است. مفسران باستان دربارهٔ اینکه آیا المپیاس جاه‌طلب داستان اصل و نسب اُلوهی اسکندر را ترویج داده‌است متفق‌القول نیستند؛ برخی بر این باورند که او موضوع را به اسکندر گفته‌است و برخی دیگر نیز بر این عقیده‌اند که او اعلام این موضوع را بی‌عفتی می‌دانسته و سکوت اختیار کرده‌است.

در روز تولد اسکندر، فیلیپ در حال مهیا شدن برای محاصرهٔ شهر پوتیدایا در شبه‌جزیرهٔ خالکیدیکه بود. در همان روز فیلیپ اخباری دریافت کرد مبنی بر اینکه سردارش پارمنیون سپاهیان مختلط ایلیریا و پئونیا را شکست داده و اسب‌هایش در بازی‌های المپیک پیروز شده‌اند. همچنین گفته می‌شد که در این روز معبد آرتمیس در اِفِسوس، یکی از عجایت هفت‌گانهٔ جهان باستان، آتش گرفته و به تلی از خاک مبدل شده‌است. هگسیاس در این باره گفته که معبد آرتمیس خاکستر شده‌است زیرا که آرتمیس به قصد مراقبت از زاده‌شدن اسکندر معبد را ترک کرده بود. ممکن است چنین افسانه‌هایی در هنگامی که اسکندر به قدرت رسیده بود و احتمالاً به دستور خود او رواج پیدا کرده باشند، تا اثباتی باشند بر قدرت مافوق بشری اسکندر و سرنوشت مقدر او برای سروری بر جهانیان از همان لحظه‌ای که نطفه‌اش بسته شد.

مجسمه‌ای در ادینبرو که اسکندر را در حال رام کردن بوکفالوس نشان می‌دهد.

اسکندر را پرستاری به نام لانیکه بزرگ کرد. لانیکه خواهر کلیتوس سیاه، یکی از سرداران اسکندر در سال‌های آتی، بود. لئونیداس سخت‌گیر که از خویشاوندان مادر اسکندر بود و لوسیماخوس که از سرداران فیلیپ بود مربیان خصوصی اسکندر شدند. اسکندر به شیوهٔ نجیب‌زادگان مقدونی تربیت شد و خواندن و نوشتن، نواختن چنگ، سوارکاری، جنگیدن، و شکار را آموخت.

وقتی که اسکندر ۱۰ ساله بود، تاجری از تسالی اسبی برای فیلیپ آورد و قیمت گزافی معادل ۱۳ تالان به ازای آن خواست. فیلیپ خواست که سوار آن شود ولی اسب تمرد کرد و فیلیپ دستور داد تا اسب را از او دور کنند. اسکندر که پی برده بود اسب از سایهٔ خودش می‌ترسد، فرصت خواست تا اسب را رام کند و سرانجام نیز موفق به انجام این کار شد. پلوتارک اظهار می‌کند که فیلیپ سرمست از نمایش شجاعانه و جاه‌طلبانهٔ پسرش، با چشمانی پر از اشک شوق او را می‌بوسد و می‌گوید: «پسرم، تو باید قلمرو وسیعی داشته باشی که کفاف بلندپروازی‌هایت را بدهد. مقدونیه برای تو خیلی کوچک است» و اسب را برای او می‌خرد. اسکندر نام بوکفالوس را بر اسب می‌گذارد که به معنای «گاوسر» است. بوکفالوس اسکندر را تا پاکستان امروزی حمل کرد و زمانی که بر اثر پیری در سن سی سالگی مرد، اسکندر شهر بوکفالا را به یاد او نامگذاری کرد.

نوجوانی و آموزش[ویرایش]

اسکندر که سیزده ساله شد فیلیپ به دنبال یک مربی خصوصی برای او گشت و فرهیختگانی چون ایسوکراتس و اسپئوسیپوس را مد نظر گرفت و حتی اسپئوسیپوس پیشنهاد داد تا برای بر عهده گرفتن آموزش اسکندر، از ریاست آکادمی کناره‌گیری کند. فیلیپ در نهایت ارسطو را انتخاب کرد و معبد نیمف‌ها در میزا را به محل تشکیل کلاس‌های آنان اختصاص داد. در ازای آموزش اسکندر، فیلیپ متعهد شد که شهر استاگیرا، زادگاه ارسطو، را که روزگاری خودش ویران کرده بود از نو بسازد و شهروندان سابق آن را که بردگی گرفته شده بودند آزاد کند یا بخرد و آنان را دوباره در زادگاهشان اسکان دهد و نیز کسانی را که در تبعید به سر می‌بردند عفو کند.

میزا برای اسکندر و فرزندان نجیب‌زادگان مقدونیه، همچون بطلمیوس، هفستیون، و کاساندر همانند یک مدرسهٔ شبانه‌روزی بود. بسیاری از دانش‌آموزان میزا در آینده به دوستان و سرداران اسکندر مبدل شدند و اغلب از آنان با نام «ملازمان اسکندر» یاد می‌شود. ارسطو به اسکندر و ملازمانش علم طب، فلسفه، اخلاقیات، دین، منطق، و هنر آموزش داد. اسکندر تحت تربیت ارسطو به آثار هومر و به‌ویژه ایلیاد علاقه‌مند شد؛ ارسطو نسخه‌ای حاشیه‌نویسی‌شده از ایلیاد را به اسکندر داد و اسکندر در لشکرکشی‌هایش این کتاب را همواره به همراه داشت.

وارث فیلیپ[ویرایش]

نیابت سلطنت و ترقی مقدونیه[ویرایش]

فیلیپ دوم مقدونیه، پدر اسکندر

آموزش اسکندر توسط ارسطو تا شانزده سالگی او طول کشید. فیلیپ درگیر جنگی علیه بیزانتیوم شد و به هنگام ترک مقدونیه، اسکندر را نایب‌السلطنه و ولیعهد خویش قرار داد. در نبود فیلیپ، قبیلهٔ تراکیانی مایدی سر به شورش برداشتند. اسکندر به‌سرعت واکنش نشان داد و شورشیان را از قلمروشان بیرون راند و به جایشان یونانیان را در آنجا اسکان داد و شهری به نام الکساندروپولیس بنیان نهاد.

فیلیپ که بازگشت، برای سرکوب شورش‌ها در تراکیهٔ جنوبی، اسکندر را در معیت سپاه کوچکی به منطقه اعزام کرد. گفته می‌شود اسکندر با دست زدن به عملیات نظامی علیه شهر یونانی پرینتهوس جان پدرش را نجات داده‌است. در همین گیرودار، اهالی شهر آمفیسا زمین‌هایی در نزدیکی دلفی را که نزد آپولون مقدس به‌شمار می‌آمدند آمادهٔ کشت کردند و این هتک حرمت این فرصت را به فیلیپ داد تا در امور یونان بیش از پیش دخالت کند. فیلیپ که همچنان در تراکیه به سر می‌برد، به اسکندر فرمان داد تا سپاهی جمع‌آوری کند و به عملیات نظامی در یونان دست بزند. اسکندر که نگران مداخلهٔ سایر دولت‌شهرهای یونانی بود، طوری وانمود کرد که گویی در حال مهیا شدن برای لشکرکشی به ایلیریا است. در این آشفته بازار ایلیریانی‌ها به مقدونیه هجوم آوردند اما اسکندر یورش آنان را دفع نمود.

در سال ۳۳۸ ق م، فیلیپ و سربازانش به سپاهیان اسکندر پیوستند تا از طریق ترموپیل به سمت جنوب پیشروی کنند. آنان پس از در هم شکستن مقاومت سرسختانهٔ پادگان تبی ترموپیل توانستند آن شهر را تسخیر کنند. فیلیپ و اسکندر به قصد اشغال شهر الاتیا به پیشروی‌شان ادامه دادند. شهر الاتیا به فاصلهٔ تنها چند روز پیاده‌نظام از هر دو شهر تب و آتن قرار داشت. اهالی آتن، به رهبری دموستن، به برقراری اتحاد با تب علیه مقدونیه رأی دادند. آتن از یک سو و فیلیپ از سویی دیگر نمایندگانی به تب فرستادند تا حمایت آن شهر را علیه دیگری جلب کنند. تبی‌ها پیشنهاد فیلیپ را رد کردند و پیشنهاد آتنی‌ها را پذیرفتند. فیلیپ به آمفیسا رفت و مزدورانی را که دموستن در آنجا اجیر کرده بود اسیر کرد و آمفیسا تسلیم شد. سپس فیلیپ به الاتیا بازگشت و آخرین پیشنهاد صلح را به آتن و تب ارائه داد اما هر دو این پیشنهاد را رد کردند.

همان‌طور که فیلیپ به سوی جنوب پیشروی می‌کرد، دشمنان او در خایرونیا، بئوسی راهش را سد کردند. در نبرد خایرونیا فیلیپ فرماندهی جناح راست سپاه را در دست داشت و اسکندر به همراه گروهی از سرداران معتمد فیلیپ جناح چپ را فرماندهی می‌کرد. بنا بر منابع تاریخی، هر دو طرف برای مدتی به‌سختی با یکدیگر جنگیدند. فیلیپ عامدانه به سربازانش دستور عقب‌نشینی داد تا سربازان آتنی آنان را دنبال کنند و در نتیجه خطوط سپاه دشمن از هم بپاشد. در جناح چپ، اسکندر زودتر از سرداران کارآزمودهٔ فیلیپ توانست خطوط سپاه تبی‌ها را در هم بشکند. با از بین رفتن پیوستگی سپاه دشمن، فیلیپ به سربازانش فرمان داد که جلو بکشند و بدین ترتیب به‌سرعت دشمن را تار و مار کرد. با شکست خوردن آتنی‌ها، تبی‌ها تنها ماندند و محاصره شدند و در نهایت آنان نیز مغلوب شدند.

فیلیپ و اسکندر پس از پیروزی در نبرد خایرونیا بی‌دردسر در پلوپونز پیشروی کردند و مورد استقبال تمامی شهرها قرار گرفتند. اگرچه وقتی به اسپارت رسیدند مورد بی‌مهری قرار گرفتند ولی به جنگ نیز متوسل نشدند. فیلیپ در کورنت بین اکثر دولت‌شهرهای یونانی به‌جز اسپارت یک «اتحادیهٔ هلنی» برقرار کرد و خود را هژمون (فرمانده اعظم) این اتحادیه نامید و طرح‌هایش برای حمله به امپراتوری هخامنشیان را علنی کرد.

تبعید و بازگشت[ویرایش]

فیلیپ که به پلا بازگشت، عاشق کلئوپاترا ائورودیکه، برادرزادهٔ یکی از سردارانش به نام آتالوس شد و با او ازدواج کرد. این وصلت موقعیت اسکندر را به عنوان وارث تخت و تاج متزلزل می‌ساخت زیرا که پسر کلئوپاترا ائورودیکه، یک مقدونیه‌ای با خون پاک و اصیل در نظر گرفته می‌شد حال آنکه اسکندر نیمه مقدونی بود (مادر اسکندر یونانی بود). در مراسم عروسی، آتالوس در حالی که سیاه‌مست بود با صدای بلند از درگاه خدایان خواست که حاصل این وصلت، وارثی مشروع برای سلطنت باشد.

در مراسم عروسی کلئوپاترا، همانکس که فیلیپ عاشقش شده بود و با او ازدواج نیز کرد، عموی کلئوپاترا، آتالوس، در حالت سیاه‌مستی از مقدونیان خواست که به درگاه خدایان دعا کنند تا از بطن برادرزاده‌اش جانشینی مشروع و حلال‌زاده برای تاج و تخت به آنان ببخشایند. این امر خشم اسکندر را برانگیخت به نحوی که یکی از جام‌ها را به سوی سر آتالوس پرتاب کرد و گفت «ای رذل، مرا حرامزاده می‌خوانی؟» فیلیپ جانب آتالوس را گرفت و از جایش بلند شد و خواست به سمت پسرش برود که، از بخت خوب هر دویشان، به خاطر دستپاچگی زیاد یا بر اثر بدمستی پایش لیز خورد و با سر روی زمین فرود آمد. اسکندر به نحو ملامت‌باری پدرش را مورد اهانت قرار داد و گفت: «ببینید، مردان، ببینید چه کسی می‌خواهد از اروپا به آسیا بتازد، مردی که از میزی به میز دیگر تلو تلو می‌خورد»

— توصیف خصومت پیش آمده در مراسم ازدواج فیلیپ از زبان پلوتارک

اسکندر همراه مادرش از مقدونیه گریخت. مادرش را نزد دایی‌اش (دایی اسکندر)، الکساندر یکم اپیروس در دودونا برد و خودش به ایلیریا رفت و از پادشاه آنجا پناه خواست. با وجود آنکه اسکندر چند سال پیش پادشاه ایلیریا را طی نبردی مغلوب کرده بود اما به او پناه دادند و همچون یک مهمان از او پذیرایی کردند. اما فیلیپ هرگز نمی‌خواست که پسرش را که آن همه تعلیم نظامی و سیاسی دیده بود به همین سادگی از دست بدهد. این چنین بود که با تلاش‌های یکی از دوستان خانوادگی‌شان به نام دماراتوس میان فیلیپ و اسکندر وساطت کردند و اسکندر پس از شش ماه دوری، دوباره به مقدونیه بازگشت.

سال بعد، پیکسوداروس، ساتراپ ایرانی کاریا، پیشنهاد کرد که بزرگ‌ترین دخترش را به عقد برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، درآورد. المپیاس و چند تن از دوستان اسکندر به او تلقین کردند که این موضوع حاکی از قصد فیلیپ برای وارث قرار دادن آریدایوس به جای اوست. اسکندر بازیگری به نام تسالوس از اهالی کورنت را به نزد پیکسوداروس فرستاد تا به او بگوید که او نباید دخترش را به عقد پسر نامشروع فیلیپ درآورد و به جایش اسکندر را انتخاب کند. فیلیپ که از موضوع باخبر شد، مذاکرات را متوقف کرد و اسکندر را به خاطر تمایلش برای ازدواج با دختر یک کاریایی مورد شماتت قرار داد و اظهار کرد که عروس بهتری را برای او در نظر داشته‌است. فیلیپ چهار تن از دوستان اسکندر به نام‌های هارپالوس، نئارخوس، بطلمیوس، و اریگیوس را تبعید کرد و به اهالی کورنت دستور داد تا تسالوس را در غل و زنجیر کنند و به او تحویل دهند.

پادشاه مقدونیه[ویرایش]

رسیدن به قدرت[ویرایش]

پادشاهی مقدونیه در سال ۳۳۶ ق م

در سال ۳۳۶ ق م در مراسم عروسی کلئوپاترا، دختر المپیاس و فیلیپ، با برادر المپیاس، الکساندر یکم اپیروس، در آیگای فیلیپ توسط سردستهٔ محافظانش به نام پاوسانیاس کشته شد. پاوسانیاس به هنگام فرار پایش به یک گیاه پیچکی گیر کرد و زمین‌خورد و تعقیب‌کنندگانش او را کشتند. دو تن از ملازمان اسکندر به نام‌های پردیکاس و لئوناتوس نیز در میان تعقیب‌کنندگان پاوسانیاس بودند. اشراف و فرماندهان نظامی، اسکندر را در حالی که بیست سال بیشتر نداشت شاه جدید مقدونیه خواندند.

تحکیم قدرت[ویرایش]

اسکندر سلطنتش را با از میان برداشتن رقبای بالقوه‌اش در راه دستیابی به تخت و تاج آغاز کرد. اسکندر دستور داد که پسرعمویش، آمونتاس چهارم، را اعدام کنند. او همچنین دو تن از شاهزادگان مقدونی از منطقهٔ لونکستیس را کشت اما شاهزادهٔ سوم، الکساندر لونکستیس، را امان داد. المپیاس نیز دستور داد کلئوپاترا ائورودیکه (همسر فیلیپ) و دخترش ائوروپا (دختر فیلیپ و کلئوپاترا ائوریدیکه) را زنده زنده بسوزانند. اسکندر که از این موضوع باخبر شد، بسیار عصبانی شد. اسکندر نیز دستور قتل آتالوس، فرمانده گارد پیشروی ارتش در آسیای صغیر و عموی کلئوپاترا، را صادر کرد. آتالوس در آن زمان دربارهٔ احتمال پشت کردن به مقدونیه و پیوستن به آتن با دموستن نامه‌نگاری می‌کرد. همچنین آتالوس پیشتر در جریان مراسم عروسی فیلیپ با کلئوپاترا شدیداً به اسکندر توهین کرده بود و پس از ماجرای زنده زنده سوزاندن کلئوپاترا، اسکندر زنده ماندن آتالوس را بسیار خطرناک می‌پنداشت. اسکندر از خون برادر ناتنی‌اش، آریدایوس، گذشت. بنا بر تمامی روایت‌های تاریخی، آریدایوس در آن زمان از نظر ذهنی معلول شده بود. علت معلولیت او احتمالاً زهری بوده که المپیاس به او خورانده بود.

با شنیدن خبر مرگ فیلیپ، بسیاری از دولت‌شهرها سر به شورش برداشتند. تب، آتن، تسالی، و قبائل تراکیایی شمال مقدونیه در میان شورشیان بودند. خبر این شورش‌ها که به اسکندر رسید، به‌سرعت واکنش نشان داد. اگرچه به اسکندر توصیه کرده بودند که راه دیپلماسی را در پیش گیرد، اما او سواره‌نظامی متشکل از سه هزار مرد جنگی جمع‌آوری کرد و به جنوب به سوی تسالی لشکر کشید. اسکندر پی برد که ارتش تسالی گذرگاه بین کوه المپ و کوه اوسا را اشغال کرده‌است لذا به سربازانش دستور داد که از روی کوه اوسا بگذرند. روز بعد که سپاهیان تسالی از خواب برخاستند، اسکندر و سواره‌نظامش را در عقب خود دیدند؛ بی‌درنگ تسلیم شدند و سواره‌نظامشان را در اختیار اسکندر قرار دادند. اسکندر برای سرکوب سایر شورش‌ها همچنان به حرکتش به سوی جنوب ادامه داد و این بار به سمت پلوپونز حرکت کرد.

اسکندر در ترموپیل توقف کرد و در آنجا خود را به عنوان رهبر اتحادیهٔ آمفیکتوئونی مورد تأیید قرار داد و سپس به سمت کورنت حرکت کرد. آتن تقاضای صلح کرد و اسکندر شورشیان را مورد عفو قرار داد. دیدار مشهور اسکندر با دیوژن کلبی در مدت اقامت او در کورنت رخ داد. وقتی اسکندر به دیوژن گفت که «هرچه می‌خواهی از من بخواه» دیوژن فیلسوف با لحن تحقیرکننده‌ای از اسکندر خواست که اندکی کنار برود و جلو نور خورشید را نگیرد. اسکندر از پاسخ دیوژن محظوظ شد و گفته می‌شود که جواب داده‌است «براستی که اگر اسکندر نبودم، دوست داشتم دیوژن باشم». در کورنت اسکندر به لقب هژمون (رهبر) مفتخر شد و همانند پدرش، فیلیپ، به عنوان فرمانده جنگ قریب‌الوقوع با هخامنشیان انتخاب شد. همچنین در کورنت بود که خبر شورش تراکیایی‌ها به او رسید.

نبرد بالکان[ویرایش]

پیش از لشکرکشی به آسیا، اسکندر می‌خواست مرزهای شمالی‌اش را ایمن کند تا از این بابت آسوده‌خاطر باشد. در بهار سال ۳۳۵ ق م، به طرف شمال رفت تا چندین شورش شکل‌گرفته را سرکوب کند. او از آمفیپولیس شروع کرد و سپس به سمت شرق و به کشور «مستقل تراکیایی‌ها» رفت. در کوه‌های هایموس ارتش مقدونیه به نیروهای تراکیان که در پشت ارتفاعات مستقر شده بودند حمله کرد و شکستشان داد. مقدونیان به درون قلمرو تریبالی پیشروی کردند و ارتش آنان را در نزدیکی رود لوگینوس مغلوب ساختند. سپس به طرف رود دانوب حرکت کردند و با قبیلهٔ گتای که در آنسوی رود مستقر شده بودند روبه‌رو شدند. اسکندر با عبور دادن سپاهیانش از عرض رودخانه در شب، دشمن را غافلگیر کرد و پس از بروز اولین زدوخورد مابین سواره‌نظام‌ها، دشمن مجبور به عقب‌نشینی شد. پس از آن اسکندر باخبر شد که کلیتوس، پادشاه ایلیریا، و گلاوکیاس، پادشاه تاولانتی، ضد او علم مخالف برکشیده‌اند. اسکندر سپاهش را به سمت غرب به حرکت درآورد و هر دو فرمانروا را مجبور کرد که به همراه سربازانشان بگریزند و بدین ترتیب هر دو شورش را خواباند. اسکندر با نایل شدن به این پیروزی‌ها مرزهای شمالی قلمروش را مستحکم و ایمن ساخت.

وقتی اسکندر به شمال لشکر کشیده بود، تبی‌ها و آتنی‌ها بار دیگر دست به شورش زدند. اسکندر بدون فوت وقت به جنوب رفت. با وجود آنکه سایر شهرها نسبت به جنگ با اسکندر مردد بودند، تبی‌ها تصمیم به جنگ گرفتند. مقاومت تبی‌ها دوام نیاورد و اسکندر شهر تب را با خاک یکسان کرد و قلمروش را مابین سایر شهرهای بئوسیایی تقسیم کرد. فرجام تب، آتنی‌ها را ترساند و از جنگ منصرفشان کرد. بدین ترتیب موقتاً در یونان صلح برقرار شد و اسکندر با انتخاب آنتیپاتر به عنوان نایب‌السلطنهٔ خود، برای جهانگشایی عازم آسیا شد.

سالشمار جنگ‌های اسکندر با هخامنشیان[ویرایش]

  • در سال ۳۳۴ پیش از میلاد اسکندر مقدونی به آسیا حمله می‌کند و سپاه هخامنشیان در تنگه داردانل شکست می‌خورد.[۲]
  • در سال ۳۳۳ پیش از میلاد در نبرد ایسوس ارتش اسکندر مقدونی، قوای هخامنشیان به فرماندهی داریوش سوم را شکست می‌دهد.[۲]
  • در سال ۳۳۱ پیش از میلاد قوای هخامنشیان به وسیله اسکندر مقدونی در جنگ گوگمل در شرق موصل امروزی شکست سنگینی متحمل می‌شوند.[۲]
  • در سال ۳۳۰ پیش از میلاد داریوش سوم کشته شده و هگمتانه فتح می‌شود، همچنین تخت جمشید به وسیله اسکندر مقدونی ویران شده و حکمرانی هخامنشیان بر ایران پایان می‌پذیرد.[۲]
  • از سال ۳۳۰ تا ۳۲۸ پیش از میلاد اسکندر مقدونی به شمال شرق و شرق ایران حمله می‌کند و تعدادی شهر تحت عنوان اسکندریه، بنا می‌نماید. همچنین تعدادی از ایرانیان توسط اسکندر به عنوان ساتراپ انتصاب می‌شوند و برخی از فرماندهان ایرانی در ارتش اسکندر مشغول به کار می‌گردند.[۲]

تسخیر شاهنشاهی ایران[ویرایش]

آسیای صغیر[ویرایش]

نقشهٔ امپراتوری اسکندر و مسیر لشکرکشی او

در سال ۳۳۴ پ. م اسکندر با ارتشی مشتمل بر حدوداً ۴۸٬۰۰۰ سرباز پیاده، ۶٬۱۰۰ سوار و ۱۲۰ کشتی جنگی با ۳۸٬۰۰۰ خدمه از تنگهٔ داردانل گذشت. برخی از سربازان از اهالی مقدونیه و دولت‌شهرهای یونانی بودند؛ برخی مزدور بودند و اجیر شده بودند؛ برخی نیز رعایایی بودند که از مزارع اربابان تراکیه، پایونیا، و ایلیریا جمع‌آوری شده بودند. اسکندر با پرتاب یک نیزه به خاک آسیا و بیان این مطلب که او آسیا را به عنوان هدیه‌ای از جانب خدایان قبول کرده‌است، نیتش برای تسخیر سرتاسر شاهنشاهی هخامنشیان را آشکار کرد. همچنین این امر اشتیاق اسکندر به جنگ را در قیاس با ترجیح پدرش به دیپلماسی به‌خوبی نمایان می‌ساخت. اسکندر پس از کسب اولین پیروزی در برابر ایرانیان در نبرد گرانیک، تسلیم شهر سارد و خزانهٔ آن را پذیرفت و به حرکتش در امتداد ساحل ایونیا ادامه داد. اسکندر شهر هالیکارناس واقع در کاریا را با موفقیت محاصره کرد و سرانجام توانست دشمنانش، کاپیتان ممنون رودسی و ساتراپ ایرانی کاریا به نام اورونتوباتس، را مجبور به عقب‌نشینی از راه دریا کند. اسکندر حکمرانی بر کاریا را به آدا، که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفته بود، واگذار کرد.

اسکندر حرکتش را از هالیکارناس به سوی سرزمین کوهستانی لیکیه و دشت پامفیلیه ادامه داد. او بر در دست داشتن کنترل تمامی شهرهای ساحلی اصرار می‌ورزید تا از پهلو گرفتن ناوگان دریایی ایرانیان جلوگیری کند. از پامفیلیه به سوی ساحل هیچ بندر مهمی وجود نداشت لذا اسکندر به سوی نواحی داخلی و بدور از ساحل حرکت کرد. در حالی که از یورش بردن به ترمسوس با تمام قوا و به صورت غافلگیرانه اجتناب ورزید اما در آن شهر توانست دشمنش را به‌آسانی از پای درآورد. اسکندر در گردیوم، پایتخت فریگیهٔ باستان، گره گوردی را که تا آن زمان ناگشودنی می‌نمود گشود؛ شاهکاری که گفته می‌شد تنها از دست «پادشاه آتی آسیا» بر می‌آید. بنا بر افسانه‌ها، اسکندر اعلام کرد که نحوهٔ گشودن گره اهمیت ندارد فلذا آن را با یک ضربهٔ شمشیر برید.

شام[ویرایش]

اطلاعات بیشتر: نبرد ایسوس و محاصره صور

جزئیات موزائیک اسکندر که نبرد ایسوس را به تصویر کشیده‌است، خانه فائون، پمپئی.

سپاهیان اسکندر پس از سپری کردن زمستان، در سال ۳۳۳ ق م از دروازه‌های کیلیکیه گذشتند و در ماه نوامبر با سپاه اصلی ایران تحت فرماندهی داریوش سوم، شاهنشاه ایران، مصاف دادند. اسکندر در نبرد ایسوس شکست سختی را به داریوش تحمیل کرد و داریوش به‌ناچار از میدان جنگ گریخت و همسرش، دخترانش، مادرش، سیسیگامبیس، و خزانه‌ای افسانه‌ای را پشت سرش رها کرد. با گریختن داریوش از میدان جنگ، سپاه ایران نیز از هم پاشید. داریوش با ارائهٔ پیشنهاد باج ۱۰٬۰۰۰ هزار تالانی برای آزادسازی خانواده‌اش و نیز بخشیدن تمام سرزمین‌هایی که اسکندر تا آن زمان به دست آورده بود خواستار انعقاد پیمان صلح شد. اسکندر پاسخ داد از آنجا که اکنون او شاه آسیاست، تصمیم‌گیری دربارهٔ تقسیمات ارضی تنها بر عهدهٔ اوست.

اسکندر برای در دست گرفتن کنترل سوریه و اکثر نواحی ساحلی شام به لشکرکشی‌هایش ادامه داد. او سال بعد مجبور شد که به صور حمله کند و پس از یک محاصرهٔ طولانی و طاقت‌فرسا سرانجام توانست آن شهر را نیز تسخیر کند. اسکندر مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند از دم تیغ گذراند و زنان و کودکان را نیز به بردگی فروخت.

مصر[ویرایش]

اطلاعات بیشتر: محاصره غزه

نام اسکندر کبیر به هیروگلیف مصری (از راست به چپ) در حدود سال ۳۳۰ ق م در موزهٔ لوور

پس از آنکه اسکندر صور را ویران کرد، اکثر شهرهایی که بر سر راه مصر قرار داشتند بی‌درنگ تسلیم شدند، به‌جز غزه. دژ غزه بر روی یک تپه ساخته شده و به‌خوبی مستحکم و مسلح شده بود؛ بنابراین تصرف آن مستلزم محاصرهٔ آن بود. پس از سه بار دفع حمله، سرانجام دژ تاب مقاومت نیاورد و سقوط کرد اما این امر تنها زمانی میسر شد که شانهٔ اسکندر به‌شدت زخم برداشته بود. همچون صور، در غزه نیز مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند قتل‌عام کردند و زنان و کودکان را به بردگی فروختند.

در عوض اورشلیم به نشانهٔ تسلیم دروازه‌هایش را به روی سپاهیان اسکندر گشود؛ و بنا بر یوسفوس، پیشگویی کتاب دانیال (احتمالاً فصل هشتم) را به او نشان دادند که به توصیف تسخیر شاهنشاهی ایران به دست یک شاه مقتدر یونانی می‌پردازد. اسکندر از خون اهالی اورشلیم گذشت و به جنوب و به سوی مصر حرکت کرد.

اسکندر در سال۳۳۲ ق م در مصر پیشروی کرد و در آنجا به عنوان یک ناجی مورد استقبال قرار گرفت. او را در واحهٔ سیوا واقع در صحرای لیبی، «ارباب جدید عالم» و پسر آمون خواندند. از این زمان به بعد، اسکندر اغلب از زئوس-آمون به عنوان پدر حقیقی خود یاد می‌کرد و سکه‌هایی که متعاقباً ضرب شدند اسکندر را با شاخ‌های قوچ که نشانهٔ الوهیت بود، به تصویر کشیدند. در مدت اقامتش در مصر شهر اسکندریه را بنیان نهاد که در آینده به پایتخت باشکوه دودمان بطالسه مبدل شد.

آشور و بابل[ویرایش]

اطلاعات بیشتر: نبرد گوگمل

اسکندر در سال ۳۳۱ ق م مصر را ترک و به سمت بین‌النهرین حرکت کرد و در نبرد گوگمل بار دیگر داریوش را شکست داد. داریوش بار دیگر از میدان جنگ گریخت و اسکندر او را تا اربیل تعقیب کرد. نبرد گوگمل آخرین و سرنوشت‌سازترین رویارویی بین اسکندر و داریوش بود. داریوش از راه کوهستان به هگمتانه فرار کرد و اسکندر بابل را تسخیر کرد.

پارس[ویرایش]

اسکندر در حال بلند کردن تائیس برای آتش زدن پرسپولیس اثر جرج روچه گروس، ۱۸۹۰ میلادی.

اطلاعات بیشتر: نبرد دربند پارس

اسکندر از بابل به شوش، که یکی از پایتخت‌های هخامنشیان به‌شمار می‌آمد، رفت و ثروت افسانه‌ای آن شهر را از آن خود کرد. او قسمت اعظم سپاه خود را از طریق راه شاهی به پایتخت تشریفاتی ایرانیان، تخت جمشید، فرستاد و خود با سربازانی دست‌چین‌شده از مسیر مستقیم رهسپار آن شهر شد. از آنجا که گذرگاه دربند پارس توسط آریوبرزن و سپاهیانش مسدود شده بود، اسکندر ناچار شد به آن گذرگاه یورش ببرد. اسکندر با در هم شکستن مقاومت آریوبرزن، با عجله خود را به تخت جمشید رساند تا مبادا سربازان ایرانی مستقر در آن شهر، خزانه‌اش را غارت کنند. اسکندر با ورود به تخت جمشید به سپاهیانش اجازه داد تا چندین روز به غارت شهر بپردازند. او پنج ماه در تخت جمشید اقامت کرد و در این هنگام بود که قسمت شرقی کاخ خشایارشا آتش گرفت و به باقی نقاط شهر گسترش یافت. دلایل مختلفی از جمله بدمستی یا انتقام عمدی آتش‌سوزی آکروپولیس در جنگ دوم یونانیان با ایرانیان را عامل بروز این حادثه دانسته‌اند.

سقوط شاهنشاهی و شرق[ویرایش]

اسکندر در تعقیب داریوش ابتدا به ماد و سپس پارت رفت. سرنوشت شاهنشاه ایران دیگر دست خودش نبود و توسط بسوس، ساتراپ ایرانی باختر، دستگیر شد. با نزدیک شدن اسکندر، بسوس دستور داد تا شاهنشاه ایران را به ضرب چاقو از پای درآورند و آنگاه خود را اردشیر پنجم، جانشین داریوش، خواند. سپس به آسیای مرکزی عقب کشید تا جنگی چریکی علیه اسکندر به راه بیندازد. اسکندر بقایای داریوش را طی مراسمی شاهانه و شکوهمند در نزدیکی مقبرهٔ نیاکانش به خاک سپرد. اسکندر همچنین مدعی شد که داریوش در لحظهٔ جان سپردن او را به عنوان جانشینش برگزیده‌است. اما معمولاً مورخان مرگ داریوش را پایان کار شاهنشاهی هخامنشیان قلمداد می‌کنند.

اسکندر، بسوس را غاصب می‌پنداشت و عزم کرد که او شکست دهد. این لشکرکشی که در ابتدا به منظور شکست بسوس انجام گرفت، به سیاحتی عظیم در آسیای مرکزی مبدل گشت. اسکندر رشته‌ای از شهرهای جدید تأسیس کرد که همگی اسکندریه نامیده شدند: از جمله قندهار امروزی در افغانستان و اسکندریه اسخاته در تاجیکستان امروزی. اسکندر در طول این لشکرکشی از ماد، پارت، هریوا (غرب افغانستان)، زرنگ، رخج (جنوب و مرکز افغانستان)، باختر (شمال و مرکز افغانستان)، و سکائستان گذر کرد.

اسپنتمان، که سمتی نامعلوم در ساتراپی سغد داشت، در سال ۳۲۹ ق م به بسوس خیانت کرد و او را به بطلمیوس، از ملازمان معتمد اسکندر، لو داد و بسوس اعدام شد. با وجود این، بعدها وقتی اسکندر در سیردریا مشغول رسیدگی به تاخت و تاز یک ارتش ایلیاتی سواره بود، اسپنتمان اهالی سغد را به شورش برانگیخت. اسکندر شخصاً سغدیان را در نبرد سیردریا مقهور ساخت و بلافاصله به عملیاتی علیه اسپنتمان دست زد و در نبردی موسوم به گابای او را شکست داد. پس از این شکست، اسپنتمان را افراد خودش به قتل رساندند و سپس درخواست صلح کردند.

مشکلات و توطئه‌ها[ویرایش]

اسکندر کلیتوس را می‌کشد، اثر آندره کاستنی.

در این هنگام، اسکندر خود را به لقب «شاهنشاه» مفتخر نموده و برخی از نمودهای پوششی و رسوم ایرانی را در دربارش به کار گرفته بود؛ به‌ویژه رسم پروسکونسیس یا بوسیدن نمادین دست یا به خاک افتادن و سجده کردن که ایرانیان در مقابل مقامات مافوق خود انجام می‌دادند. یونانیان این نوع رفتار را تنها در مقابل خدایان جایز می‌شمردند و معتقد بودند که اسکندر با الزامی‌کردن این گونه رفتارها در مقابل خود، خود را خدا پنداشته‌است. این امر به قیمت روی برگرداندن بسیاری از مقدونیان از او تمام شد اما مآلاً اسکندر از این گونه رفتارها دست شست.

توطئه‌ای برای گرفتن جان اسکندر برملا شد و یکی از افسرانش، فیلوتاس، به خاطر اینکه نتوانسته بود اسکندر را از این خطر آگاه کند، کشته شد. مرگ پسر مستلزم مرگ پدر بود و در نتیجه پارمنیون که مسئول حفاظت از خرانه در هگمتانه بود به قتل رسید تا جلو هرگونه تلاش برای انتقام گرفته شود. اما شرم‌آورتر از همه اینکه اسکندر شخصاً مردی را کشت که جانش را در نبرد گرانیک نجات داده بود. این امر در حین مشاجره‌ای شدید و در حال مستی در ماراکاندا (سمرقند امروزی در ازبکستان) روی داد و در آن کلیتوس سیاه، اسکندر را به ارتکاب چند اشتباه متهم کرد که مهم‌ترین‌شان از یاد بردن راه و روش مقدونیایی زندگی و اتخاذ شیوهٔ فاسد زندگی شرقی بود.

بعداً و در هنگام لشکرکشی به آسیای میانه، توطئه‌ای دیگر ضد جان اسکندر برملا شد که به تحریک پیشخدمتان خود او صورت گرفته بود. پای تاریخ‌نگار رسمی او، کالیستنس اهل اولونتوس، نیز به میان کشیده شد. با این همه مورخان هنوز دربارهٔ دخیل بودن یا نبودن او به اجماع نرسیده‌اند. کالیستنس با رهبری کردن مخالفان رسم پروسکونسیس، از چشم اسکندر افتاده بود.

مقدونیه در نبود اسکندر[ویرایش]

اسکندر عزم آسیا که کرد، آنتیپاتر را که سرداری کارآزموده و رهبری سیاسی و از اعضای گارد سلطنتی فیلیپ بود، مسئول حفاظت از مقدونیه کرد. چپاول تب از سوی اسکندر، او را مطمئن ساخت که در نبودش، یونان آرام خواهد نشست. تنها استثناء زمانی روی داد که شاه آگیس سوم در سال ۳۳۱ ق م فراخوان جنگ داد اما آنتیپاتر او را در نبرد مگالوپولیس به سال ۳۳۲ ق م شکست داد و کشت. آنتیپاتر مجازات اسپارتیان را به اتحادیهٔ کورنت سپرد و آن نیز تعیین مجازات را به عهدهٔ اسکندر گذاشت و اسکندر آنان را بخشید. همچنین تنش چشمگیری مابین آنتیپاتر و المپیاس وجود داشت و هر کدام از دیگری به اسکندر شکایت می‌کرد.

در کل، یونان مدت زمان لشکرکشی اسکندر به آسیا را با صلح و بهروزی و رونق اقتصادی گذراند. اسکندر مقدار معتنابهی غنیمت از سرزمین‌های مفتوح به یونان می‌فرستاد که چرخ اقتصاد را به گردش درمی‌آورد و تجارت را در سرتاسر امپراتوری‌اش رونق می‌داد. با این همه، نیاز دائمی او به سربازان تازه‌نفس و مهاجرت مقدونیان به سرتاسر امپراتوری او، مقدونیه را از نیروی انسانی مرد خالی کرده بود. این امر باعث شد که مقدونیه پس از عصر اسکندر رو به ضعف نهد و سرانجام تحت انقیاد روم در بیاید.

لشکرکشی به هند[ویرایش]

هجوم به شبه قارهٔ هند[ویرایش]

فالانکس در کشاکش نبرد هوداسپس به جبههٔ دشمن می‌تازد، اثر آندره کاستنی.

پس از مرگ اسپنتمان و ازدواج با روشنک که به منظور تحکیم روابط با ساتراپ‌های جدیدش انجام گرفت، توجه اسکندر به سوی شبه قارهٔ هند معطوف شد. او رؤسای قبایل ساتراپی گنداره، واقع در شمال پاکستان امروزی، را دعوت کرد که پیش او بیایند و از او اطاعت کنند. اومفیس، فرماندار تاکسیلا که قلمروش از رود سند تا جهلم گسترده بود، از اسکندر تبعیت کرد اما رؤسای برخی قبایل منجمله بخش‌های آسپاسیوی و آساکنوی از کمبوجه، حاضر به متابعت نشدند.

در زمستان سال ۳۲۷/۳۲۶ ق م، اسکندر شخصاً به سوی قبائل آسپاسیوی در دره کونار، گوراین‌ها در درهٔ گورایوس، و آساکنوی در دره‌های سوات و بونیر لشکر کشید. نبردی سهمگین ضد آسپاسیوی درگرفت و زوبینی شانهٔ اسکندر را زخمی‌کرد اما سرانجام آسپاسیوی شکست خورد. سپس نوبت آساکنوی رسید که در استحکامات ماساگا، اورا، و آئورنوس پناه گرفته و می‌جنگیدند. دژ ماساگا بالاخره پس از چندین روز نبرد خونین سقوط کرد و در کوران همین نبردها بود که قوزک پای اسکندر به‌شدت مجروح شد. بنا به گفتهٔ کوینت کورس «اسکندر نه تنها همهٔ اهالی ماساگا را قتل‌عام کرد بلکه ساختمان‌های را نیز به تلی از خاک مبدل ساخت». کشتاری مشابه در او را روی داد. پس از کشتارهای ماساگا و اورا، بسیاری از آساکنی‌ها به دژهای آئورنوس گریختند. اسکندر به تعقیب آنان پرداخت و آن دژ استراتژیک را پس از چهار روز نبرد خونبار تسخیر کرد.

پس از آئورنوس، اسکندر از رود سند گذشت و در نبردی حماسی علیه شاه پور جنگید و‍ پیروز شد. شاه پور بر منطقه‌ای در منطقه پنجاب فرمان می‌راند. این نبرد در سال ۳۲۶ ق م روی داد و به نبرد هوداسپس موسوم گشت. اسکندر تحت تأثیر شجاعت و دلاوری شاه پور قرار گرفت و با او پیمان اتحاد بست. او پور را به مقام ساتراپ برگماشت و قلمروی بیش از قلمرو پیشینش بدو بخشید. انتخاب یک فرد محلی، او را در مدیریت و کنترل مناطقی اینچنین دور از یونان یاری می‌رساند. اسکندر دو شهر جدید در دو طرف رود جهلم تأسیس کرد؛ یکی را به افتخار اسبش که در همین حوالی و در همین دورهٔ زمانی مرده بود، بوکفالا نام نهاد. دیگری نیکایا نام داشت که در موقعیت امروزی شهر مونگ قرار گرفته بود.

نافرمانی ارتش[ویرایش]

تهاجم اسکندر به شبه‌قارهٔ هند

شرق قلمرو پور، در نزدیکی رود گنگ، امپراتوری ناندا از ماگادها قرار گرفته بود و در ماورای آن امپراتوری گانگاریدای از بنگال. ارتش اسکندر که از رویارویی با سایر ارتش‌های بزرگ دشمن به واهمه افتاده بود و در نتیجهٔ سال‌ها نبرد رمقی برایش نمانده بود، در گذر از رود هوفاسیس از فرمان اسکندر سرپیچی و از رفتن به سوی شرق امتناع کرد؛ لذا این رود کرانهٔ شرقی فتوحات اسکندر به‌شمار می‌آید.

و اما مقدونیان، نزاع با پور شجاعتشان را فرو کشانده و پیشرویشان به هند را متوقف ساخته بود. زیرا که هر چه را در توان داشتند گذاشته بودند تا دشمنی را که تنها از بیست هزار پیاده و دو هزار سوار تشکیل شده بود، پس زنند. آن‌ها وقتی که اسکندر بر گذر از رود گنگ پافشاری کرد قویاً به مخالفت با او برخاستند. همچنین آنطور که آن‌ها دریافته بودند عرض رود ۶٬۴۰۰ و عمق آن ۱۸۰ متر بود و سواحل آنطرف رود مملو از مردان مسلح و مردان سوار و فیل‌ها بود. زیرا که به آن‌ها گفته شده بود که شاهان گاندریتس و پرایسیای با هشتاد هزار مرد سوار، دویست هزار مرد پیاده، هشت هزار ارابه، و شش هزار فیل به انتظار آنان نشسته‌اند.

اسکندر کوشید تا سپاهیانش را متقاعد کند به سوی شرق پیش روند اما سردارش، کوینوس، از او تقاضا کرد تا تجدید نظر کند و بازگردد. او گفت: مردان «سخت مشتاقند که دوباره والدینشان، همسرانشان و بچه‌هایشان، و وطنشان را ببینند». سرانجام اسکندر موافقت کرد و به سوی جنوب و در امتداد رود سند رفت. در میانهٔ راه، ارتش اسکندر قبائل مالهی (امروزه مولتان) و سایر قبائل هندی را شکست داد.

اسکندر اکثر سپاهیانش را در معیت سردار کراتروس به کارمانیا فرستاد و ناوگانی را به سرپرستی دریاسالار نئارخوس مأموریت داد تا به اکتشاف سواحل خلیج فارس بپردازند و خود مابقی سربازان را از طریق مسیر جنوبی صعب‌العبورتری که از صحرای گدروزی و مکران می‌گذشت به ایران بازگرداند. اسکندر در سال ۳۲۴ ق م به شوش رسید اما مردان زیادی به دلیل عبور از بیابان‌های سوزان هلاک شدند.

اواخر عمر در ایران[ویرایش]

اسکندر دریافت که بسیاری از ساتراپ‌ها و فرماندهان نظامی‌اش در غیاب او با مردم بدرفتاری کرده‌اند لذا در راه بازگشت به شوش چندین تن از آنان را اعدام کرد تا حساب کار دست سایرین بیاید. او به نشانهٔ قدردانی، بدهی‌های سربازان را بدان‌ها بخشید و اعلام کرد که کهنه‌سربازان مسن و علیل را تحت فرماندهی کراتروس به مقدونیه خواهد فرستاد. سپاهیانش منظور او را درست نفهمیدند و در شهر اوپیس یاغی‌گری کردند. آنان با فرستاده شدن به مقدونیه مخالفت کرده، از خو گرفتن اسکندر به آداب و سنن ایرانی و پوشیدن جامهٔ ایرانی و افزودن افسران و سربازان ایرانی به یگان‌های ارتش مقدونیه انتقاد کردند. سه روز گذشت و اسکندر نتوانست مردانش را متقاعد کند که کوتاه بیایند در نتیجه به ایرانیان جایگاه فرماندهی در ارتش را داد و به مقدونیان سمت‌های نظامی فرماندهی بر یگان‌های ایرانی را اعطا کرد. مقدونیان به‌سرعت تقاضای عفو نمودند و اسکندر آنان را بخشید و ضیافتی ترتیب داد که چندین هزار نفر از سپاهیانش در آن شرکت داشتند. اسکندر در تلاش برای برقراری هماهنگی ماندگار میان رعایای مقدونی و ایرانی‌اش، ازدواجی دسته‌جمعی ترتیب داد که در آن مقامات ارشد سپاهش با ایرانیان و دیگر نجیب‌زادگان در شوش ازدواج کردند اما به نظر می‌رسد تنها اندکی از آن ازدواج‌ها فراتر از یک سال دوام آورده باشند.

پس از آنکه اسکندر به هگمتانه رفت تا قسمت اعظم خزانهٔ ایران را بردارد، دوست صمیمی و معشوق احتمالی‌اش، هفستیون، بر اثر بیماری یا مسمومیت درگذشت. مرگ هفستیون، اسکندر را در بهت فرو برد. او دستور داد تا تل بزرگی از هیزم در بابل فراهم آورند و همچنین فرمان عزاداری عمومی صادر کرد. اسکندر در بابل رشته‌ای از لشکرکشی‌های جدید را برنامه‌ریزی کرد که با تهاجم به عربستان آغاز می‌گشت اما اجل مهلت نداد و نتوانست آن‌ها را به تحقق برساند.

مرگ و جانشینی[ویرایش]

تابلویی متعلق به قرن نوزدهم که مراسم تدفین اسکندر را بنا بر گفته‌های دیودور به تصویر کشیده‌است.

۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م بود که اسکندر در سن ۳۲ سالگی در کاخ بختنصر در بابل درگذشت. جزئیات مرگ او اندکی متفاوت نقل شده‌است. طبق روایت پلوتارک، اسکندر تقریباً ۱۴ روز پیش از مرگش، از دریاسالار نئارخوس پذیرایی کرد و شب و روز بعد را به همراه مدیوس لاریسایی به باده‌گساری گذراندند. اسکندر تب کرد و حالش وخیم‌تر شد تا اینکه توان حرف زدن را از کف داد. سربازان معمولی که از وضعیت سلامتی او نگران بودند از مقابل او به صف عبور می‌کردند و اسکندر در سکوت مطلق برای آن‌ها دست تکان می‌داد. از دیودور نقل است که اسکندر پس از سرکشیدن کاسهٔ بزرگی از شراب خالص به افتخار هراکلس دچار درد شد و پس از تحمل رنج و الم درگذشت. آریان نیز همین روایت را به عنوان شق ثانی مطرح می‌کند اما پلوتارک صریحاً منکر این روایت می‌شود.

با توجه به گرایش اشراف و نجبای مقدونی به قتل اسکندر، جنایت و نارو زدن در روایت‌های متعددی از مرگ او تبلور یافته‌است. دیودور، پلوتارک، آریان، و یوستین همگی به نظریهٔ مسموم شدن اسکندر اشاره می‌کنند. پلوتارک این روایت را جعلی می‌شمارد و دیودور و آریان، به بیان خود، تنها به سبب حفظ جامعیت به آن اشاره می‌کنند.

با وجود این، روایت‌ها تقریباً متفق‌القولند که آنتیپاتر که به تازگی از سمت نایب‌السلطنه خلع شده بود و با المپیاس اختلاف داشت، توطئهٔ ادعاشده را رهبری کرده‌است. شاید او احضاریه‌اش به بابل را نشانهٔ مجازات مرگ دانسته و با توجه به سرنوشت پارمنیون و فیلوتاس، علی‌الظاهر مسمومیت اسکندر را توسط پسرش، یولاس که ساقی اسکندر بود، ترتیب داده‌است. بنا به اقوالی ممکن است ارسطو نیز در این توطئه‌چینی شرکت کرده باشد. مهم‌ترین استدلال در رد نظریهٔ مسمومیت این است که دوازده روز از شروع بیماری تا مرگ اسکندر فاصله افتاد؛ احتمالاً آن موقع چنین زهرهای دیرعمل‌کنی در دسترس نبوده‌است. اگرچه در سال ۲۰۱۰ نظریهٔ جدیدی مدعی شد که شرایط مرگ اسکندر منطبق با مسمومیت به وسیلهٔ آب رودخانهٔ استوکس (ماورونری) بوده‌است. آب این رودخانه شامل کالیکامیسین بوده که مادهٔ مرکب خطرناکی است که توسط باکتریها ایجاد می‌شود.

چندین عامل طبیعی (بیماری) را نیز دلیل مرگ اسکندر دانسته‌اند از جمله مالاریا و حصبه. مقاله‌ای در سال ۱۹۹۸ در ژورنال پزشکی نیو انگلند منتشر شد که حصبه را عامل مرگ اسکندر دانسته و البته به گفتهٔ این مقاله، سوراخ‌شدگی روده و فلج بالارونده نیز مشکل را بغرنج‌تر نموده‌است. تحلیل تازهٔ دیگری اسپوندیلیت چرکی یا مننژیت را عامل مرگ اسکندر دانسته‌است. التهاب حاد لوزالمعده و ویروس نیل غربی نیز از جمله بیماری‌هایی می‌باشند که علائمی شبیه علائم بیماری اسکندر دارند. نظریه‌های مبتنی بر عوامل طبیعی مایل‌اند تأکید کنند که ممکن است سلامت اسکندر پس از سال‌ها می‌گساری و برداشتن زخم‌های کاری رفته رفته تنزل یافته باشد. عذاب روحی‌ای که اسکندر پس از مرگ هفستیون کشیده‌است نیز ممکن است در تنزل وضعیت سلامتی او دخیل بوده باشد. عامل احتمالی دیگر مصرف بیش از حد مجاز داروهای محتوی خربق بوده‌است که مصرف بیش از حد آن می‌تواند مرگ‌آور باشد. در ژانویه ۲۰۱۹ برخی از دانشمندان نیوزلندی اعلام کردند که علت مرگ اسکند سندرم گیلن باره Guillain-Barré یا GBS است. سندرم گیلن باره یک اختلال نادری است که سیستم ایمنی بدن به اعصاب محیطی حمله می‌کند. این اختلال در ابتدا باعث فلج و در نهایت مرگ بیمار می‌شود.[۴]

پس از مرگ[ویرایش]

تصویر اسکندر بر روی تابوت‌دان اسکندر

جسد اسکندر را درون یک تابوت‌دان طلایی انسان‌نما قرار دادند و آن را درون تابوتی طلایی گذاشتند. بنا به گفتهٔ آیلیان، پیشگویی به نام آریستاندر پیش‌بینی کرد که زمینی که اسکندر را در آن دفن کنند «تا ابد شادمان و شکست‌ناپذیر خواهد ماند». محتمل‌تر آن است که جانشینان، تملک جسد اسکندر را نماد مشروعیت دانسته‌اند زیرا که دفن شاه پیشین امتیازی ویژه محسوب می‌شد. وقتی که تشییع‌کنندگان در حال انتقال جسد اسکندر به مقدونیه بودند، بطلمیوس آن را دزدید و به ممفیس برد. جانشینش، بطلمیوس دوم فیلادلفوس، تابوت‌دان را به اسکندریه منتقل کرد و حداقل تا دوران باستان متأخر در آنجا ماند. بطلمیوس چهارم لاتوروس، از آخرین جانشینان بطلمیوس، تابوت‌دان طلایی اسکندر را با تابوت‌دانی شیشه‌ای عوض کرد تا از طلای تابوت‌دان اصلی برای ضرب سکه استفاده کند. پومپه، ژولیوس سزار، و آگوستوس همگی از آرامگاه اسکندر در اسکندریه بازدید کردند. گفته می‌شود آگوستوس به‌طور اتفاقی بینی جسد را کند. همچنین گفته می‌شود کالیگولا سینهٔ زره اسکندر را از آرامگاهش برای خودش برداشت. امپراتور سپتیموس سوروس در سال ۲۰۰ پس از میلاد آرامگاه اسکندر را بر روی مردم بست. پسر و جانشینش، کاراکالا، از ستایندگان اسکندر، در دورهٔ سلطنت خویش از آرامگاه بازدید کرد. پس از این زمان، جزئیات سرنوشت آرامگاه مبهم مانده‌است.

وجه تسمیه آن به‌اصطلاح «تابوت‌دان اسکندر» که در نزدیکی صیدا پیدا شده‌است و هم‌اکنون در موزهٔ باستان‌شناسی استانبول نگهداری می‌شود، به خاطر آن نیست که تصور می‌شده حاوی بقایای اسکندر است، بلکه از آن روست که نقش‌برجسته‌های آن، اسکندر و ملازمانش را در حال جنگ با ایرانیان و شکار به تصویر کشیده‌است. ابتدا تصور می‌شد که این تابوت‌دان متعلق به آبدالونوموس، شاه صیدا که بلافاصله پس از نبرد ایسوس به سال ۳۳۱ ق م به توسط اسکندر به این مقام گماشته شد، بوده باشد اما جدیداً این نظر قوت یافته‌است که قدمت این تابوت‌دان به پیش از مرگ آبدالونوموس بازمی‌گردد.

تقسیم امپراتوری[ویرایش]

قلمروهای جانشینان (دیادوخوی) در ۲۸۱ ق م: امپراتوری بطلمیوسی (آبی تیره)، امپراتوری سلوکی (زرد)، پادشاهی پرگامون (نارنجی)، و مقدونیه (سبز). همچنین جمهوری روم (آبی روشن)، جمهوری کارتاژ (بنفش)، و پادشاهی اپیروس (قرمز) در نقشه دیده می‌شود.

مرگ اسکندر چنان ناگهانی رخ داد که وقتی خبرش به یونان رسید، مردم باورش نمی‌کردند. اسکندر وارث مشخص یا مشروعی نداشت؛ پسرش از روشنک، اسکندر چهارم، پس از مرگ او به دنیا می‌آمد. بنا به گفتهٔ دیودور، ملازمان اسکندر در بستر مرگ از او پرسیدند که امپراتوری‌اش را برای چه کسی به میراث گذاشته‌است؛ پاسخ کوتاه او «برای قوی‌ترین» بود. آریان و پلوتارک مدعی شده‌اند که اسکندر در این زمان لال شده بود که بیان از این دارد که این داستان ساختگی است. دیودور، کوینت کورس، و یوستین روایت منطقی‌تری از آنچه رخ داده‌است نقل کرده‌اند: اسکندر انگشتر مهردارش را در حضور شاهدان به پردیکاس، از محافظان و رهبر ملازمان سوار، داده‌است فلذا او را به عنوان جانشین برگزیده‌است.

پردیکاس در ابتدا داعیهٔ قدرت نداشت، بلکه حتی پیشنهاد کرد نوزاد روشنک اگر پسر باشد شاه خواهد بود و خودش، کراتروس، لئوناتوس، و آنتیپاتر محافظان او خواهند بود. اما پیاده‌نظام تحت رهبری ملئاگر، این پیشنهاد را نپذیرفت زیرا که آنان در قدرت سهیم نشده بودند. در عوض آنان از برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، پشتیبانی کردند. سرانجام دو طرف مصالحه کردند و پس از تولد اسکندر چهارم، او و فیلیپ سوم مشترکاً شاه نامیده شدند اگرچه تنها در اسم.

با این وجود مقدونیان به‌زودی دچار نفاق و خصومت شدند. ساتراپی‌های که در تجزیهٔ بابل توسط پردیکاس توزیع شدند به پایگاه‌های قدرتی مبدل شدند که هر سردار با استفاده از آن‌ها برای کسب قدرت بیشتر می‌کوشید. پس از قتل پردیکاس در ۳۲۱ ق م، وحدت مقدونیان از هم گسیخت و چهل سال جنگ مابین جانشینان (دیادوخوی) آغاز گشت. سپس در جهان هلنیستی چهار بلوک پایدار قدرت پدید آمدند: سلطنت بطالسه در مصر، امپراتوری سلوکیه در شرق، سلطنت پرگامون در آسیای صغیر، و مقدونیه. در این میان اسکندر چهارم و فیلیپ سوم نیز به قتل رسیدند.

وصیت[ویرایش]

از دیودور نقل است که اسکندر چندی پیش از مرگش دستورالعمل‌های مکتوب مفصلی را به کراتروس داده‌است. کراتروس خواست که دستورهای اسکندر را انجام دهد اما جانشینان به دلیل غیرعملی و پرخرج بودن آن‌ها از اجرایشان منصرف شدند. با این همه پردیکاس وصیت‌نامهٔ اسکندر را برای سربازانش خواند. وصیت‌نامه خواستار توسعهٔ نظامی در جنوب و غرب مدیترانه، احداث سازه‌های یادبود، و ممزوج کردن جماعت شرقی با غربی بود. وصیت‌نامهٔ اسکندر شامل موارد زیر بود:

  • احداث آرامگاه یادبودی برای پدرش فیلیپ که «به پای عظیم‌ترین هرم مصر برسد».
  • بر پا کردن معابد عظیم در دلوس، دلفی، دودونا، دیوم، آمفیپولیس، و معبد یادبودی برای آتنا در تروآ.
  • فتح عربستان و تمامی حوضهٔ مدیترانه
  • کرانه‌نوردی آفریقا
  • گسترش شهرها و «کوچ دادن مردمان آسیا به اروپا و بالعکس از اروپا به آسیا تا از راه برقراری پیوند زناشویی و روابط خانوادگی، اتحاد و دوستی را برای دو قاره به ارمغان آورد».

شخصیت[ویرایش]

سرلشکری[ویرایش]

نبرد گرانیک، ۳۳۴ ق م

نبرد ایسوس، ۳۳۳ ق م

اسکندر لقب «کبیر» را به خاطر موفقیت بی‌مانندش در کسوت یک فرمانده نظامی به دست آورد. او هرگز در هیچ نبردی شکست نخورد، اگرچه سپاه او معمولاً از نظر شمار کمتر از دشمن بود. این امر حاصل استفاده از تاکتیک‌های زمینی، فالانکس، و سواره‌نظام، به‌کارگیری راهبردهای جسورانه، و وفاداری شدید سربازانش بود. فالانکس مقدونی، مسلح به ساریسا یا نیزهٔ ۶ متری، توسط فیلیپ دوم از راه تمرین‌های سفت و سخت پرورش یافته و ورزیده شده بودند و اسکندر از سرعت و قابلیت مانور آن علیه نیروهای بزرگ‌تر اما ناهمگون ایرانی نهایت استفاده را برد. اسکندر از احتمال بروز نفاق در سپاه گونه‌گونش که از زبان‌ها و سلاح‌های متفاوتی بهره می‌بردند باخبر بود. او شخصاً و در هیئت یک پادشاه مقدونی در نبردها شرکت می‌جست و از این راه بر مشکل گونه‌گونی سپاهش غالب می‌آمد.

اسکندر در نخستین نبردش در آسیا، نبرد گرانیک، تنها از بخش کوچکی از سپاهش، شاید ۱۳٬۰۰۰ پیاده و ۵٬۰۰۰ سوار، در برابر سپاه بسیار بزرگ‌تر ایران مشتمل بر ۴۰٬۰۰۰ سرباز استفاده کرد. اسکندر فالانکس را در مرکز سپاه و سواره‌نظام و کمانداران را در جناحین چید تا خط مقدم او برابر با طول خط سواره‌نظام ایران (حدود ۳ کیلومتر) شود. در مقابل، پیاده‌نظام ایران پشت سواره‌نظام قرار گرفت. این امر اسکندر را خاطرجمع کرد که دشمن، سپاه او را دور نخواهد زد و از پشت مورد هجوم قرار نخواهد گرفت و در عین حال فالانکس او، مسلح به نیزه‌های طویل، مزیت قابل ملاحظه‌ای نسبت به شمشیرها و نیزه‌های کوتاه ایرانیان داشت. تلفات مقدونیان در قیاس با ایرانیان قابل اغماض بود.

او در نبرد ایسوس، در نخستین رویارویی با داریوش، از همان آرایش نظام استفاده کرد و دوباره فالانکس مرکزی موجبات موفقیت او را فراهم آورد. اسکندر شخصاً از وسط یورش را هدایت و سپاه دشمن را منهزم کرد. در نبرد سرنوشت‌ساز گوگمل، داریوش بر چرخ‌های ارابه‌هایش داس نصب کرده بود تا فالانکس را متفرق کند و سواره‌نظامش را به نیزه‌های طویل مسلح نموده بود. اسکندر فالانکس را دوتکه کرد به نحوی که وسط آن با زاویه‌ای مشخص پیش رود و هرگاه به ارابه‌های مهاجم رسید دو پاره شود و پس از عبور از آن‌ها مجدداً به آرایش اولیه بازگردد. پیشروی موفقیت‌آمیز بود و مرکز سپاه داریوش را در هم شکست و سپاه داریوش دوباره به هزیمت رفت.

اسکندر در هنگام مواجهه با دشمنانی که از فنون جنگی ناشناخته استفاده می‌کردند (مثلاً در آسیای میانه یا هند)، نیروهایش را به شیوهٔ دشمن وفق می‌داد. فلذا در باختر و سغد، اسکندر با موفقیت از نیزه‌اندازان و کماندارانش استفاده کرد تا از تحرکات دشمن برای دور زدن سپاه جلوگیری کند و هم‌زمان سوارانش را در مرکز جمع کرد. در هند در هنگام مواجهه با سپاه فیل شاه پور، مقدونیان صف خود را باز می‌کردند تا فیل‌ها را احاطه کرده و با استفاده از نیزه‌های طویل به سمت بالا ضربه وارد کرده و فیل‌ران را به پایین بیندازند.

ظاهر فیزیکی[ویرایش]

نسخهٔ بدل رومی از مجسمهٔ لوسیپوس، موزهٔ لوور. از پلوتارک نقل است که مجسمه‌های لوسیپوس قابل اعتمادترین بودند.

پلوتارک، زندگی‌نامه‌نویس یونانی، ظاهر اسکندر را اینچنین توصیف می‌کند:

ظاهر بیرونی اسکندر را مجسمهٔ لوسیپوس به بهترین نحو نمایش می‌دهد و تنها توسط این هنرمند بود که اسکندر مناسب دید مدلی از او تهیه شود. این هنرمند برخی از آن حالات عجیب و غریب او را که جانشینان و دوستانش پس از او سعی کردند تقلید کنند، مثلاً وقار گردنش که اندکی به سمت چپ متمایل بود و آن نگاه نافذ و دلنشین چشم‌هایش، به دقت مشاهده کرده‌است. اما آپلس در تصویرگری او نتوانسته رنگ رویش را به‌خوبی از آب در بیاورد و آن را بسیار تیره و سبزه کرده‌است. در صورتی که پوست او رنگ روشنی داشت، همان‌طور که می‌گویند، و این روشنی بالاخص در قسمت سینه به سرخی متمایل می‌شد و نیز در صورت. به‌علاوه رایحهٔ بسیار خوشی از پوست او متصاعد می‌شد و نکهت خوشی از دهان و همهٔ پوست و گوشتش منتشر می‌شد، بنابراین البسهٔ او پر از بوی خوش بود. این را در خاطرات آریستوکسنوس می‌خوانیم.

آریان، مورخ یونانی، اسکندر را چنین توصیف می‌کند:

فرمانده نیرومند و خوش‌قیافه با یک چشم تیره چون شب و یک چشم آبی چون آسمان.

یکی از رمانس‌های نیمه‌افسانه‌ای اسکندر نیز به این مطلب اشاره دارد که اسکندر دچار ناهم‌رنگی عنبیه بوده‌است: یک چشمش تیره بوده‌است و دیگری روشن.

پیتر گرین، مورخ بریتانیایی، بر پایهٔ بررسی مجسمه‌ها و برخی اسناد کهن توصیف زیر را از ظاهر اسکندر ارائه داده‌است:

اسکندر از نظر فیزیکی جذاب و گیرا نبود. حتی با در نظر گرفتن استانداردهای مقدونیان، اسکندر بسیار کوتاه اما سفت و کلفت بود. ریشش اندک و ناچیز بود و او با از ته تراشیدن آن در برابر نجیب‌زادگان پرموی مقدونی ایستاد. گردنش به نحوی تاب داشت لذا اینطور به نظر می‌رسید که با زاویه‌ای مشخص به بالا زل می‌زند. چشم‌هایش (یکی آبی، یکی قهوه‌ای) حالتی اشک‌آلود و زنانه را برملا می‌کرد. رنگ رویش برافروخته و صدایش نخراشیده بود.

نویسندگان باستان نقل کرده‌اند که اسکندر چنان از شمایلی که لوسیپوس از او می‌آفرید خرسند بوده‌است که دیگر مجسمه‌سازان را از آفرینش تصاویر او منع کرده بود. لوسیپوس از حالت مجسمه‌سازی کونتراپوستو برای چهره‌پردازی از اسکندر و دیگر شخصیت‌ها نظیر آپوکسوئومنوس، هرمس، و اروس استفاده کرده‌است. مجسمهٔ لوسیپوس، که به خاطر طبیعت‌گرایی‌اش مشهور است نه به خاطر ژست ایستاتر و خشک‌ترش، وفادارترین تصویرپردازی از اسکندر محسوب می‌شود.

ویژگی‌های شخصیتی[ویرایش]

اسکندر (چپ) در حال شکار شیر آسیایی به همراه دوستش کراتروس. موزائیک متعلق به قرن سوم ق م، موزهٔ پلا

برخی از خصلت‌های بارز شخصیتی اسکندر در واکنش به رفتار والدینش شکل گرفت. مادرش بسیار جاه‌طلب بود و او را ترغیب می‌کرد که باور کند او مقدر به فتح شاهنشاهی هخامنشیان بوده‌است. تأثیرات المپیاس به او حس تقدیر را تلقین کرد و پلوتارک به ما می‌گوید که جاه‌طلبی او «روحیه‌اش را طی سال‌های پیش رو، مصمم و منیع نگه داشته بود». با وجود این، پدرش نقش نزدیک‌ترین و تأثیرگذارترین الگو را برای او بازی می‌کرد زیرا که اسکندر جوان می‌دید فیلیپ عملاً هر سال به جنگ می‌رود، پشت سر هم پیروزی به دست می‌آورد و هم‌زمان زخم‌های کاری‌اش را نادیده می‌گیرد. رابطهٔ اسکندر با پدرش جنبهٔ رقابت‌جویی شخصیتش را شکل داد؛ او نیاز داشت از پدرش پیشی بگیرد که این امر از رفتارهای بی‌پروای او در میدان‌های رزم مشهود است. در حالی که اسکندر نگران بود که پدرش «هیچ دستاورد مهم یا طراز اولی» را برای او باقی نگذارد تا در مقابل جهانیان خودنمایی کند، هم‌زمان دستاوردهای پدرش را در نزد ملازمانش کوچک می‌شمرد.

بنا بر گفته‌های پلوتارک، از جمله خصلت‌های اسکندر تندخویی و عجولی و تبعیت از امیال آنی بود که تا حدی در تصمیماتش نمود پیدا می‌کرد. اگرچه اسکندر لجوج بود و به‌خوبی به فرامین پدر گوش نمی‌سپرد، نسبت به بحث‌های مستدل روی خوش نشان می‌داد. او جنبهٔ آرام‌تری نیز داشت: تیزهوش، منطقی، و حسابگر بود. میل وافری به دانش داشت، عاشق فلسفه بود، و خورهٔ کتاب. بی‌شک این‌ها تا قسمتی به خاطر تدریس خصوصی ارسطو بود؛ اسکندر باهوش بود و درس را زود فرا می‌گرفت. ذکاوت و عقلانیت او از توانایی و موفقیت او در کسوت یک سرلشکر به‌خوبی آشکار می‌شود. او در «خوشی دادن به بدن» قید و بند زیادی داشت اما در مقابل نمی‌توانست در برابر الکل مقاومت کند.

اسکندر فاضل بود و از هنر و علم حمایت می‌کرد. اما بر خلاف پدرش علاقهٔ کمی به ورزش یا بازی‌های المپیک نشان می‌داد و تنها در جستجوی آرمان‌های هومری عزت (timê) و افتخار (kudos) بود. او جذبه و ابهت فراوانی داشت، شاخصه‌هایی که از او رهبری بزرگ می‌ساخت. توانایی‌های منحصر به فرد او وقتی به خوبی آشکار می‌شود که بدانیم هیچ‌یک از سرداران اسکندر نتوانست مقدونیه را متحد سازد و امپراتوری پهناور او را پس از مرگش حفظ کند — تنها اسکندر چنین توانایی و قدرتی داشت.

در آخرین سال‌های زندگی‌اش، به‌ویژه پس از مرگ هفستیون، نشانه‌های مبنی بر جنون خودبزرگ‌بینی و پارانویا در او بروز کرد. غرور ناشی از دستاوردهای چشمگیرش به همراه اعتقاد وصف‌ناپذیرش به تقدیر و چاپلوسی‌های ملازمانش، احتمالاً در بروز این امراض مؤثر بوده‌اند. هذیان‌های خودبزرگ‌انگاری او به‌سادگی در وصیت‌نامه‌اش و نیز میلش به فتح جهان مشهود است.

به نظر می‌رسد او خود باور کرده بود که خداست یا دست‌کم به دنبال الوهیت بخشیدن به خود بود. المپیاس همواره نزد اسکندر پافشاری می‌کرد که او فرزند زئوس است، فرضیه‌ای که ظاهراً توسط غیب‌گوی آمون در واحهٔ سیوا برای اسکندر تأیید شد. از آن پس او شروع کرد که خود را فرزند زئوس-آمون بشناساند. اسکندر در دربارش رگه‌هایی از نحوهٔ لباس پوشیدن ایرانیان و دیگر سنن ایشان را اتخاذ کرد، بالاخص رسم پروسکونسیس که در میان مقدونیان مقبولیت نیافت و از انجام آن اکراه داشتند. این رفتار موجبات ناخشنودی و نارضایتی بسیاری از هم‌وطنان او را فراهم آورد. با وجود این، اسکندر فرمانروایی عملگرا بود که از مشکلات فرمانروایی بر مردمانی ناهمگون از نظر فرهنگی، باخبر بود؛ مردمانی که بسیاری از آن‌ها در کشورهایی زندگی می‌کردند که پادشاه چون خدا پرستیده می‌شد؛ بنابراین، افزون بر جنون خودبزرگ‌بینی، ممکن است این دست رفتارهای او تنها تلاشی برای استحکام بخشیدن به امپراتوری‌اش و متحد نگه داشتن مردمانش باشد.

روابط خصوصی[ویرایش]

دیوارنگاره‌ای در پمپئی که ازدواج اسکندر با استاتیرا را در سال ۳۲۴ ق م به تصویر کشیده‌است. آن دو ظاهراً همچون آرس و آفرودیته لباس بر تن کرده‌اند.

اسکندر دو بار ازدواج کرد: با روشنک دختر وخش‌ارد، نجیب‌زادهٔ باختری، منتها بدون عشق؛ و با استاتیرای دوم، شاهزادهٔ ایرانی و دختر داریوش سوم، به دلایل سیاسی. او ظاهراً دو پسر داشت: اسکندر چهارم مقدونیه از روشنک و احتمالاً هراکلس مقدونی از رفیقه‌اش، بارسینه. او فرزند دیگری نیز از روشنک در راه داشت اما در بابل سقط جنین شد.

همچنین اسکندر رابطه‌ای نزدیک با دوست، سردار، و محافظش، هفستیون، داشت. هفستیون پسر نجیب‌زاده‌ای مقدونی بود. مرگ هفستیون اسکندر را ویران کرد. این حادثه ممکن است در تنزل وضعیت سلامت جسمانی و روانی اسکندر در ماه‌های آخر زندگی‌اش نقش مهمی ایفا کرده باشد.

دربارهٔ گرایش جنسی اسکندر گمانه‌زنی‌ها شده و این امر به موضوعی جنجالی مبدل شده‌است. در هیچ‌یک از منابع باستان نیامده که اسکندر رابطه همجنس‌گرایانه داشته یا رابطهٔ او با هفستیون جنسی بوده‌است. با این وجود آیلیان دربارهٔ بازدید اسکندر از تروا می‌نویسد که «اسکندر مقبرهٔ آشیل و هفستیون مقبرهٔ پاتروکل را با تاج گل آراستند. دومی عزیزکردهٔ اسکندر بود، درست همان‌طور که پاتروکل عزیزکردهٔ آشیل بود». قابل توجه است که از واژهٔ یونانی باستان eromenos به معنی «عزیزکرده» لزوماً مفهوم جنسی مستفاد نمی‌گردد. ممکن است اسکندر دوجنس‌گرا بوده باشد که در زمان او موضوعی جنجال‌برانگیز نبوده‌است.

گرین استدلال می‌کند که شواهد کمی دربارهٔ علاقهٔ جسمانی اسکندر به زنان در منابع باستانی وجود دارد؛ او تا اواخر عمرش نایب‌السلطنه‌ای نداشت. اما به هنگام مرگ نسبتاً جوان بود و اوگدن بیان می‌دارد که سابقهٔ زناشویی اسکندر نسبت به پدرش در همان سن و سال پربارتر و جالب توجه‌تر است. اسکندر به جز همسر، چندین و چند رفیقه داشت. اسکندر حرمی به سبک و سیاق شاهان هخامنشی برای خود گرد آورد اما در استفاده از آن جانب امتساک را می‌گرفت و در «خوشی دادن به بدن» نفسش را کنترل می‌کرد. با این وجود پلوتارک از شیفتگی و دلباختگی اسکندر نسبت به روشنک می‌گوید و اسکندر را به خاطر تحمیل نکردن خود بر آن زن تحسین می‌کند. به عقیدهٔ گرین، با توجه به دورهٔ زمانی اسکندر، او دوستی نسبتاً عمیقی با زنان برقرار می‌کرد از جمله آدای کاریه‌ای که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفت و حتی مادر داریوش، سیسیگامبیس، که گفته می‌شود در اثر حزن و اندوه پیش‌آمده پس از شنیدن خبر مرگ اسکندر درگذشت.

میراث[ویرایش]

نمای جهان هلنیستی پس از اسکندر: نقشهٔ جهان باستان اثر اراتوستن، حاوی اطلاعاتی در باب لشکرکشی‌های اسکندر و جانشینان او

میراث اسکندر تنها به فتوحاتش محدود نمی‌شود. لشکرکشی‌های او ارتباط و تجارت را بین شرق و غرب به‌شدت افزایش داد و مناطق پهناوری از شرق در معرض تمدن و فرهنگ یونانی قرار گرفتند. برخی از شهرهایی که او بنا کرد به مراکز مهم فرهنگی مبدل شدند و بسیاری از آن‌ها تاکنون به حیات خود ادامه داده‌اند. وقایع‌نگاران او اطلاعات ذی‌قیمتی را دربارهٔ مسیرهای لشکرکشی او ثبت کردند و هم‌زمان یونانیان حس کردند به دنیای عظیم‌تری تعلق دارند؛ اکنون وسعت دید به فراسوی مدیترانه می‌رسید.

پادشاهی‌های هلنیستی[ویرایش]

عاجل‌ترین میراث اسکندر انضمام قطعه‌های بزرگی از خاک آسیا به قلمرو مقدونیه بود. در هنگام مرگ اسکندر، امپراتوری‌اش ۵٬۲۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت داشت و بزرگ‌ترین دولت وقت به حساب می‌آمد. بسیاری از این مناطق تا ۲۰۰ الی ۳۰۰ سال آینده در دستان مقدونیان یا تحت نفوذ فرهنگ یونانی باقی ماندند. دولت‌های جانشینی که پس از مرگ اسکندر سر برآوردند، حداقل در ابتدا، قدرت غالب منطقه بودند و از این ۳۰۰ سال غالباً با عنوان عصر هلنیستی یاد می‌شود.

نقشهٔ اسکندریه در عهد باستان

مرزهای شرقی امپراتوری اسکندر حتی در زمان حیات خود او در حال فروپاشی بود. خلأ قدرتی که او در شمال غربی شبه‌قارهٔ هندوستان بر جای گذاشت، به ظهور یکی از قدرتمندترین دودمان‌های هندی در تاریخ انجامید. چاندراگوپتا مائوریا با استفاده از خلأ قدرت پیش‌آمده، بر پنجاب مسلط شد و از این پایگاه قدرت، بر امپراتوری ناندا تاخت و موفق به فتح آن شد.

شهرسازی[ویرایش]

اسکندر در مسیر لشکرکشی‌اش، در حدود بیست شهر جدید بنا کرد که نام اسکندر را بر خود داشتند و اکثرشان در شرق دجله بودند. نخستین و مهم‌ترین آنان، اسکندریه در مصر بود که در آینده به یکی از مهم‌ترین شهرهای مدیترانه مبدل گشت. شهرها در مسیر راه‌های بازرگانی و نیز موقعیت‌های دفاعی واقع شده بودند. قاعدتاً در ابتدا شهرهای تازه تأسیس برای زندگی نامساعد بوده‌اند و شرایط تنها اندکی از پادگان‌های دفاعی بهتر بوده‌است. پس از مرگ اسکندر، بسیاری از یونانیان ساکن در شهرهای تازه تأسیس تلاش کردند به یونان بازگردند. وانگهی تقریباً یک سده پس از مرگ اسکندر، بسیاری از اسکندریه‌ها شکوفا شدند و زندگی در آن‌ها رونق گرفت؛ ساختمان‌های عمومی مجللی در آنجاها ساخته شد و جماعت فراوانی اعم از یونانی و بومی در آن‌ها ساکن شدند.

یونانی‌سازی[ویرایش]

اصطلاح «یونانی‌سازی» را ابتدا یوهان گوستاف درویزن برای دلالت بر گسترش زبان، فرهنگ، و جماعت یونانی در قلمرو پیشین شاهنشاهی هخامنشی پس از تسخیر آن به توسط اسکندر به کار برد. در وقوع این صدور فرهنگی جای هیچ شکی باقی نیست و در شهرهای بزرگ هلنیستی، چون اسکندریه، انطاکیه، و سلوکیه، به‌خوبی مشهود است. اسکندر در پی آن بود که رگه‌هایی از فرهنگ یونانی را به آنِ ایرانی وارد کند و کوشید فرهنگ یونانی و ایرانی را به هم بیامیزد. او آرزو داشت تا جماعت آسیا و اروپا را همگون کند. اما جانشینانش چنین سیاست‌هایی را صراحتاً رد کردند. با این وجود، در سرتاسر منطقه یونانی‌سازی به وقوع پیوست و هم‌زمان روند مخالف و مجزای «شرقی‌سازی» در دول جانشینان صورت گرفت.

مجسمهٔ بودا در ریخت یونانی-بودایی، متعلق به قرن اول یا دوم میلادی، گنداره

هستهٔ فرهنگ هلنیستی اساساً آتنی بود. سپاهیان اسکندر از گوشه و کنار یونان به دور هم جمع شده بودند. معاشرت و مصاحبت آنان با یکدیگر منجر به پیدایش لهجهٔ جدید «کوینه» یا «یونانی عامی» شد که عمدتاً مبتنی بر گویش آتیک بود. کوینه در سرتاسر جهان هلنیستی اشاعه یافت و به عنوان زبان میانجی در آن سرزمین‌ها به کار گرفته شد و در نهایت نیای زبان یونانی جدید گشت. افزون بر این، طراحی شهری، آموزش، حکومت‌داری محلی، و جریان هنری در عصر هلنیستی همگی در آرمان‌های یونان کلاسیک ریشه داشتند و به‌تدریج به اشکال کاملاً جدیدی فرگشت یافته، در زمرهٔ «هلنیستی» جای گرفتند. حتی وجهه‌های از فرهنگ هلنیستی در سنن و رسوم امپراتوری بیزانس در اواسط قرن پانزدهم میلادی مشهود است.

برخی از عجیب‌ترین آثار یونانی‌سازی در هند، در موطن پادشاهی‌های نسبتاً دیر ظهور هندی-یونانی، قابل مشاهده است. در آن سرزمین‌های دور از اروپا، ظاهراً فرهنگ یونانی با آنِ هندی، به‌ویژه بودایی، در هم آمیخته‌است. اولین تصویرپردازی واقعی از بودا در این زمان به تقلید از مجسمه‌های یونانی آپولون شکل گرفت. برخی از رسوم بودایی احتمالاً تحت تأثیر دین یونان باستان قرار گرفته‌است: مفهوم بوداسف یادآور قهرمانان الوهی یونان است و برخی از مناسک عبادی مهایانه (سوزاندن عود، اهدای گل، گذاشتن غذا بر مذبح) مشابه همین مناسک در یونان باستان می‌باشند. احتمالاً شاهی یونانی به نام مناندر یکم به کیش بوداییان وارد شده و در متون بودایی تحت نام «میلیندا» جاودانه شده‌است. فرایند یونانی‌سازی به حیطهٔ علم نیز تسری یافته بود؛ به گونه‌ای که نظریات اخترشناسی یونان به هند رسیده و اخترشناسی آنان را طی سده‌های نخستین میلادی عمیقاً متأثر نموده بود. به عنوان مثال ابزارهای اخترشناسی یونانی متعلق به قرن سوم قبل از میلاد در شهر یونانی-باختری آی‌خانم در افغانستان و امروزی پیدا شده‌است. این ابزارها مربوط به دورهٔ زمانی‌ای بوده‌اند که دیدگاه یونانیان مبنی بر کروی بودن زمین و احاطه شدن آن به وسیلهٔ سیارات کروی در هند مورد پذیرش قرار گرفت و نهایتاً جایگزین دیدگاه دیرینهٔ هندیان مبنی بر مسطح و دایره‌وار بودن زمین گشت.

تأثیر بر روم[ویرایش]

رومیان بسیاری، بالاخص سرداران، اسکندر و دلاوری‌هایش را تحسین کردند. آن‌ها می‌خواستند خود را به نحوی به دستاوردهای اسکندر مربوط سازند. پولوبیوس کتابش تواریخ را با متذکر شدن دستاوردهای اسکندر به رومیان آغاز کرد و بنابراین رهبران روم او را به مثابه الگوی خویش دیدند. پومپه لقب «مگنوس» به معنی «کبیر» را بر خود نهاد و حتی از مدل موی اسکندر تقلید کرد و سرزمین‌های فتح‌شدهٔ شرق را جست تا ردای ۲۶۰ سالهٔ او را بیابد و آن را به نشانهٔ بزرگی به تن کرد. ژولیوس سزار از سواردیس برنزی اسکندر ساختهٔ لوسیپوس در محل اجتماعات شهر پرده‌برداری کرد اما سر خود را به جای سر اسکندر گذاشت. اوکتاویان از مقبرهٔ اسکندر در اسکندریه بازدید کرد و موقتاً تصویر مهرش را از ابوالهول به چهرهٔ اسکندر تغییر داد. تراژان، نرون، و کاراکالا اسکندر را تحسین کردند. خاندان ماکریانی، خاندانی رومی که به توسط ماکرینوس برای مدتی کوتاه به قدرت رسید، تصاویر اسکندر را همواره همراه خود داشتند، یا بر روی جواهراتشان یا به صورت گلدوزی‌شده بر روی لباس‌هایشان.

از سوی دیگر، برخی از نویسندگان رومی، به‌ویژه شخصیت‌های جمهوری‌خواه، از داستان اسکندر به عنوان حکایتی عبرت‌انگیز برای تبیین این موضوع که چگونه می‌توان یکه‌سالاری را با ارزش‌های جمهوری‌خواهی تعدیل کرد، استفاده کرده‌اند. این نویسندگان از اسکندر به عنوان مثالی از یک حکمران با فضایلی چون amicita (دوستی) و clementia (رأفت)، و رذایلی چون iracundia (خشم) و cupiditas gloriae (تمایل بیش از حد به عزت و افتخار) استفاده کرده‌اند.

افسانه[ویرایش]

روایت‌های افسانه‌ای فراوانی پیرامون زندگی اسکندر وجود دارد که بسیاری از آن‌ها ریشه در زمان حیات خود او دارند و احتمالاً به توسط خودش ترویج شده‌اند. کالیستنس، تاریخ‌نگار درباری اسکندر، دریای کیلیکیه را به گونه‌ای ترسیم کرد که در حال انجام پروسکونسیس از اسکندر پس می‌کشد. اونسیکریتوس چند صباحی پس از مرگ اسکندر قراری عاشقانه بین او و تالستریس، ملکهٔ اسطوره‌ای آمازون‌ها، از خود سر هم کرد و وقتی داستان را برای لوسیماخوس، سردار اسکندر و پادشاه آتی مقدونیه، خواند گفته می‌شود لوسیماخوس به شوخی گفته‌است «متعجبم که من آن موقع کجا بودم».

در نخستین سده‌های پس از مرگ اسکندر، احتمالاً در اسکندریه، چندین داستان افسانه‌ای مختلف در هم آمیخته شدند و متن واحدی را به نام رمانس اسکندر شکل دادند. رمانس اسکندر بعدها به‌اشتباه به کالیستنس نسبت داده شد و از این رو به کالیستنس-نما معروف است. این متن که در دوران باستان و قرون وسطی چندین مرتبه مورد بسط و بازنگری قرار گرفت، حاوی داستان‌های مشکوک فراوانی است و به چندین زبان ترجمه شده‌است.

در فرهنگ نوین و باستان[ویرایش]

موفقیت‌ها و میراث اسکندر در بسیاری از جوامع و فرهنگ‌ها توصیف و تشریح شده‌است. نام او در فرهنگ عوام و خواص از عصر خودش تا به امروز مطرح بوده‌است. رمانس اسکندر، به‌طور خاص، تأثیر قابل توجهی بر تصویرپردازی‌ها از اسکندر در جوامع آتی، از ایران گرفته تا اروپای قرون وسطی تا یونان امروزی، گذاشته‌است.

اسکندر در فولکلور یونان امروزی بیش از هر شخصیت باستانی دیگر، به نحو بارزی برجسته است. شکل محاوره‌ای نام او در زبان یونانی نوین («او مگالکساندروس») نامی بسیار رایج است و او تنها قهرمان باستانی است که در سایه‌بازی کاراگیوزیس ایفای نقش می‌کند. قصه‌ای مشهور بین دریانوردان یونانی وجود دارد که در آن یک پری دریایی گوشه‌گیر در حین طوفان، سینهٔ کشتی را در چنگ می‌گیرد و می‌پرسد «آیا شاه اسکندر زنده است؟». جواب صحیح «او زنده و سرحال است و بر جهان فرمان می‌راند» است و دادن پاسخ صحیح منجر به ناپدید شدن پری دریایی و آرام گرفتن دریا می‌شود. هر جواب دیگری داده شود، پری دریایی به یک گورگون وحشتناک تبدیل می‌شود و کشتی را به اعماق دریا می‌کشاند و غرق می‌کند.

مینیاتور ایرانی متعلق به قرون پس از اسلام. خضر و اسکندر در حال مشاهدهٔ آب حیات که به ماهی مرده جان دوباره بخشیده‌است.

در ادبیات فارسی میانه (پیش از اسلام) از اسکندر با لقب «گجستک» به معنی «ملعون» یاد شده‌است و او متهم به ویران کردن معابد و سوزاندن متون مقدس زرتشتیان است. در ایران پس از اسلام تحت تأثیر اسکندرنامه چهره‌ای خوش‌بینانه‌تر از اسکندر شکل می‌گیرد. اسکندرنامهٔ فردوسی، اسکندر را در خط شاهان مشروع ایران جای می‌دهد و از او چهره‌ای اسطوره‌ای ترسیم می‌کند که در طلب آب حیات دورادور جهان را جست. بعدها نویسندگان ایرانی اسکندر را به فلسفه مربوط می‌سازند و او را همنشین اشخاصی چون سقراط و افلاطون و ارسطو در جستجوی جاودانگی به تصویر می‌کشند.

نسخهٔ سوری رمانس اسکندر، او را در هیئت کشورگشایی مسیحی و آرمانی به تصویر می‌کشد که به درگاه «خدای احد و راستین» دعا کرد. در مصر، اسکندر به عنوان پسر نک‌نتانبوی دوم، آخرین فرعون پیش از استیلای ایرانیان، به تصویر کشیده شد. پیروزی او بر داریوش، رستگاری مصر دانسته شد و ثابت کرد که همچنان یک مصری بر مصر فرمانروایی خواهد کرد.

برخی از محققین عقیده دارند شخصیت ذوالقرنین که در قرآن ذکر آن رفته‌است، همان اسکندر کبیر می‌باشد و دلیل آن را وجود قرائنی در رمانس اسکندر ذکر کرده‌اند. ذوالقرنین قهرمانی است که سدی بنا می‌کند تا گروهی مستضعف را در برابر ستم قوم یأجوج و مأجوج یاری رساند. سپس در دنیای شناخته‌شدهٔ آن روز لشکر می‌کشد تا آب حیات و جاودانگی را بیابد و در نهایت پیامبر می‌شود.

در هند و پاکستان، به‌طور دقیق‌تر در پنجاب، نام «سکندر» که از زبان فارسی برگرفته شده‌است، بیانگر جوان مستعد نوخاسته است. در اروپای قرون وسطی، اسکندر از اعضای نه دلاور به‌شمار می‌آمد؛ نه دلاور گروهی از قهرمانان بودند که همهٔ خصوصیت‌های آرمانی شوالیه‌گری را داشتند.

اوستا در آتش[ویرایش]

دانشنامه کتابخانه و دانش اطلاعات:[۵] «به گفته ابن ندیم، نویسنده الفهرست، که در حدود سال ۹۸۷ میلادی نوشته شده؛ در قصر آپادانا در تخت جمشید نوشته‌هایی به صورت لوح‌های چوبی، سنگ و خاک رس در موضوعات متعدد وجود داشت. تعداد بسیاری از این الواح به وسیله اسکندر مقدونی(۳۳۳ پیش از میلاد) نابود شد یا به کتابخانه اسکندریه فرستاده شد. کشف سی هزار لوحه از گل رس در سال ۱۹۳۴ میلادی در زیر زمین ویرانه‌های کاخ آپادانا در تخت جمشید این گفته را تأیید می‌کند. باستانشناسان این بخش را خزانه تخت جمشید یا کتابخانه استخر نامیده‌اند. اسکندر همین‌طور ۲۰۰۰۰ چرم گاوی را که اوستا بر روی آن‌ها نوشته شده بود سوزاند. به ما گفته شده که این کتاب‌ها در بایگانی تخت جمشید نگهداری می‌شدند و زمانی که اسکندر آن قصر را به آتش کشید این کتاب‌ها هم از میان رفتند.»

زبی بلال اسماعیل تاریخ‌دان می‌نویسد: «در ابتدا اوستا به زبان اوستایی نوشته شد اما در زمان حمله اسکندر، اسکندر اوستا را نابود کرد و بیشتر قسمت‌های آن ازبین رفت تا اینکه یک بار در زمان پارتها و و بار دیگر در زمان ساسانیان به جمع‌آوری آن پرداختند و این بار به وسیله خطی به نام -دین دبیر- نوشته شد»

تاریخ‌نگاری[ویرایش]

به جز چند کتیبه و قطعهٔ بازمانده، نوشته‌های کسانی که اسکندر را از نزدیک می‌شناختند یا از خادمان او اطلاعاتی را جمع‌آوری کرده بودند، همه از میان رفته‌است. کالیستنس، تاریخ‌نگار اسکندر؛ بطلمیوس و نئارخوس، سرداران اسکندر؛ آریستوبولوس، افسر جزء سپاه اسکندر؛ و اونسیکریتوس، سکان‌دار ارشد اسکندر، از جمله هم‌عصران اسکندر بودند که شرح حال او را نوشتند. این آثار همه از بین رفته‌اند اما آثار بعدی که بر پایهٔ آن آثار اولیه نوشته شده‌اند باقی مانده‌اند. قدیمی‌ترین آن‌ها دیودور سیسیلی (قرن اول ق م) است. بعد از آن کوئینتوس کورتیوس روفوس (اواسط تا اواخر قرن اول میلادی) است و بعدی آریان (قرن اول تا دوم میلادی) و بعدی پلوتارک (قرن اول تا دوم میلادی) و در نهایت یوستین است که آثار او متعلق به قرن چهارم میلادی می‌باشد. از میان این آثار، آریان را موثق‌ترین دانسته‌اند زیرا که او از آثار بطلمیوس و آریستوبولوس به عنوان منبع بهره برده‌است. اثر دیودور از لحاظ توثیق در ردهٔ دوم قرار می‌گیرد.

اسکندر در تاریخ روایی ایران[ویرایش]

تصویر اسکندر در تاریخ روایی ایران شامل دو چهرهٔ کاملاً متفاوت است که هردوی آن‌ها احتمالاً توسط زرتشتی‌ها نقل شده‌اند و در نتیجه می‌توان به آن‌ها برچسب «زرتشتی» زد. یکی از این داستان‌ها، اسکندر را با دیدی مثبت به‌تصویر می‌کشد و در قالب اسکندر افسانه‌ای در متون فارسی تداوم می‌یابد، و به نظر می‌رسد که این سنت دستکم تا حدی دارای منشأ غیرایرانی باشد، اما روشن است که کاملاً با سنت داستان‌سرایی زرتشتیان ساسانی ادغام شده‌است. دومین داستان دربارهٔ اسکندر، او را به‌عنوان چهره‌ای «ملعون» (گُجَستَک) و مخرب دین زرتشی توصیف می‌کند.[۶] در متونی از جمله ارداویراف‌نامه،[۷] بندهشن، دینکرد، زند وهمن یسن، نامهٔ تنسر، و روایت‌های پهلوی آذرفرنبغ و فرنبغ سروش از اسکندر به‌عنوان کسی که اوستا را سوزاند و در دین زرتشتی گسست و خلل ایجاد کرد، یاد می‌شود.[۶]

این پرسش که تصویرهای ذکرشده در بالا، تا چه اندازه بر واقعیت‌های عینی استوارند و تا چه مقدار نقش فرهنگی، مذهبی و ملاحظات سیاسی دوران بعدی در شکل‌گیری آن‌ها مؤثر بوده‌است، به شیوه‌های گوناگونی توسط پژوهشگران پاسخ داده شده‌است. بهرام آنکلِساریا و گراردو نیولی داستان تخریب متون مقدس زرتشتی توسط اسکندر را حقیقتی تاریخی می‌دانند، حال آنکه اکثر پژوهشگران دیگر در این زمینه تردید دارند و «زمان روزگار زندگی زرتشت» و نوشتن اوستا بر «۱۲ هزار پوست گاو» را به‌عنوان افسانه رد می‌کنند.[۶] در زند وهمن یسن، از اسکندر با لقب «بدکار مسیحی» یاد می‌شود، که نشان‌دهندهٔ اختلافات دینی اواخر عصر ساسانی و منازعات زرتشتیان و مسیحیان است.

جستارهای وابسته[ویرایش]

Uncategorized

نارمر

نارمر

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نارمر نخستین پادشاه دودمان نخست مصر باستان بود که میان سال‌های ۳۱۵۰–۳۰۵۰ پیش از میلاد فرمانروایی می‌کرد. گمان بر این می‌رود که او پس از دوران فرمانروایی شاه عقرب در ۳۲۰۰ قبل از میلاد و کا، دو پادشاه دوره پیش دودمانی مصر، به پادشاهی رسیده باشد. نارمر از سوی عده‌ای به عنوان متحدکننده مصر شناخته می‌شود و از این رو نخستین فرعون مصر متحد به‌شمار می‌رود. اینکه نارمر در اصل چه کسی بوده موضوعی مورد بحث در میان مصرشناسان است و بعضی او را با منس (یا همان «مرینار» اگر دو هیروگلیفی که «نارمر» خوانده می‌شوند را برعکس کرد) برابر می‌دانند.[۱]

نگارخانه[ویرایش]

Uncategorized

نیل

نیل

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
نیل
رود
رود نیل در اوگاندا
کشور اتیوپی، سودان، مصر، اوگاندا، جمهوری دموکراتیک کنگو، کنیا، تانزانیا، رواندا، بوروندی، سودان جنوبی، اریتره
شهرها جینجا، اوگاندا، جوبا، خارطوم، قاهره
اولین سرچشمه نیل سفید
 – ارتفاع ۲۷۰۰ متر (۸٬۸۵۸ فوت)
سرچشمه دوم نیل آبی
 – موقعیت دریاچه تانا, Ethiopia
Source confluence نزدیکی خارطوم
دهانه رود
 – موقعیت دریای مدیترانه, مصر
 – ارتفاع ۰ متر (۰ فوت)
طول ۶۸۵۳ کیلومتر (۴٬۲۵۸ مایل)
عرض ۲٫۸ کیلومتر (۲ مایل)
عمق ۸-۱۱ متر (-۲۸ فوت)
حوزه ۳۴۰۰۰۰۰ کیلومترمربع (۱٬۳۱۲٬۷۴۷ مایل‌مربع)
تخلیه
 – میانگین ۲٬۸۳۰ m3/s (۹۹٬۹۴۱ cu ft/s)
Nile watershed topo.png

نیل (به انگلیسیNile)، عربیالنيل‎، طولانی‌ترین رود جهان است. این رود در شمال شرقی قاره آفریقا قرار گرفته و رگ حیاتی کشور مصر به‌شمار م در مصر باستان نیز این رود را خِپی می‌گفته‌اند. رود نیل با حدود ۶٬۶۵۰ کیلومتر طول، طولانی‌ترین رود جهان است.[۱] این رود از رشته کوه‌هایی در مرکز قاره آفریقا سرچشمه می‌گیرد و راه طولانی خود را به سمت شمال آغاز می‌کند؛ در طی مسیر، رودهای زیادی که از کوه‌های غرب این قاره سرچشمه گرفته‌اند، به آن می‌پیوندند. رود نیل از کشورهای اوگاندا، سودان و مصر و از شهرهای مهمی چون خرطوم، پایتخت سودان، و قاهره، پایتخت مصر، می‌گذرد و سرانجام به دریای مدیترانه می‌ریزد. نیل شاهراه حیاتی این کشورهای خشک و بیابانی و سبب برتری موقعیت آنها بر دیگر کشورهای آفریقایی است.

تمدن‌های بزرگ دوران باستان همه در کنار رودهای بزرگ و پرآب پدید آمده‌اند، مانند تمدن میانرودان در اطراف رودهای دجله و فرات، و تمدن سند در حاشیه رود سند. تمدن مصر باستان نیز چند هزار سال قبل از میلاد مسیح در کنار رود نیل شکل گرفت و آثار درخشانی از خود باقی گذاشت. بنابر قول مشهور، این رود همان رودی است که برای عبور بنی اسرائیل به رهبری موسی به امر خدا شکافته شد و پس از ورود فرعون و سپاهیانش، به هم آمد و آنها غرق شدند. در جایی که رود نیل به مدیترانه می‌ریزد، منطقه‌ای حاصلخیز به نام دلتای نیل قرار دارد. آغاز علم هندسه عملی نیز بدین صورت بود که:در مصر باستان، زندگانی مردم از راه کشاورزی در سرزمین‌های اطراف نیل می‌گذشت، اما هر سال در فصل بهار، نیل طغیان می‌کرد و زمین‌های مردم زیر آب می‌رفت؛ و زمانی که شدت آب کم می‌شد، زمین‌ها دوباره پیدا می‌شدند، اما تمام نشانه‌های مرز و حد هر زمین، به کلی از میان رفته بود؛ بنابراین مصریان قدیم برای حل این مشکل به محاسبه طول و عرض زمین‌ها پرداختند و بدین صورت شالوده هندسه عملی را بنا کردند.

رود نیل در واقع از بهم پیوستن دو رود نیل سفید و نیل آبی در خارطوم به وجود می‌آید. سرچشمه نیل سفید دریاچه ویکتوریا و سرچشمه نیل آبی دریاچه تانا (واقع در اتیوپی) است. رود نیل در دلتای مصر و قبل از رسیدن به مدیترانه به دو قسمت تقسیم می‌شود. بخش باختری روست (roset) و بخش خاوری دامت (damet) نام دارد. شهاب‌الدین حجازی، شاعر و نویسنده‌ای در سدهٔ نهم قمری، کتابی با عنوان «نَیل الرائد فی النِیل الزاید» نگاشت که دربرگیرندهٔ جداول افزایش‌های رود نیل برپایه زمان در عصر خودش است.[۲]

نگارخانه[ویرایش]

Uncategorized

آفریقا

آفریقا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
آفریقا
Africa (orthographic projection).svg
مساحت ۳۰٬۲۲۱٬۵۳۲ کیلومتر مربع (۱۱٬۶۶۸٬۵۹۹ مایل مربع)، قاره
جمعیت بیش از ۱/۳۳ میلیارد[۱][۲] (۲۰۱۹، فهرست قاره‌ها براساس جمعیت)
ترکم جمعیت ۳۶٫۴/km2 (۹۴/sq mi)
نام اهلیت آفریقایی
کشورها ۵۴ (و ۲ مورد مناقشه) (فهرست کشورها)
متعلقات
زبان‌ها زبان‌های آفریقایی
منطقه زمانی یوتی‌سی ۱:۰۰- تا یوتی‌سی ۴:۰۰+
بزرگترین شهرها List of metropolitan areas in Africa
فهرست شهرهای آفریقا
نیجریه لاگوس
مصر قاهره
جمهوری دموکراتیک کنگوجمهوری کنگو کینشاسابرازاویل
آفریقای جنوبی ژوهانسبورگ
سومالی موگادیشو
سودان خرطومام درمان
تانزانیا دارالسلام (تانزانیا)
مصر اسکندریه
ساحل عاج آبیجان
مراکش کازابلانکا

اتیوپیآدیس آبابا

الجزایرالجزیره

آفریقا یا اِفریقا دومین قاره پهناور جهان (پس از آسیا، و دومین؛ در متد قاره آمریکای شمالیقاره آمریکای جنوبی، پس از آسیا)، است که با مساحتی حدود ۳۰٬۲۲۱٬۵۳۲ کیلومتر مربع ۲۰٫۳٪ از مجموع خشکی‌های زمین را در بر می‌گیرد. عرض این قاره حدود ۸۰۰۰ کیلومتر از شمال به جنوب و طول آن در حدود ۷۴۰۰ کیلومتر از شرق به غرب است. آفریقا با بیش از ۱٬۳۳۰٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر جمعیت،[۱][۲] دارای ۶۱ کشور بوده که حدود یک هفتم از جمعیت کنونی جهان را در خود جای داده‌است.

این قاره از شمال به دریای مدیترانه، از شمال شرق به کانال سوئز و دریای سرخ، از شرق به خلیج عدن، از جنوب شرق به اقیانوس هند، و از غرب به اقیانوس اطلس محدود می‌شود.

آفریقا در دو سوی خط استوا قرار گرفته و نواحی اقلیمی مختلفی را در بر می‌گیرد؛ آفریقا تنها قاره‌ای است که از منطقه معتدله شمالی تا منطقه معتدله جنوبی امتداد یافته‌است (با فرض در نظر نگرفتن قاره پیوسته آمریکا). به دلیل فقدان بارش‌های منظم طبیعی و آبیاری، و نیز تاحدودی عدم وجود سیستم‌های توده‌ای یخ یا سفره‌های زیرزمینی کوهستانی، هیچگونه اثر معتدل‌کننده طبیعی بر اقلیم به استثنای نزدیک سواحل در آن وجود ندارد. در مرکز آفریقا (نزدیک استوا) نیمی از سال بارانی می‌باشد که دارای هوای گرم و مرطوب است و جنگل‌های زیبایی را پدیدمی‌آورد که عمری بیشتر از یک نیم سال ندارد چرا که بعد از این فصل بارانی، گرمایی سخت و طاقت فرسا تمام منطقه را فرا می‌گیرد و هیچ جانوری طاقت آن را ندارد و پس مدتی آن جنگل‌ها به بیابانی خشک و بی آب و علف تبدیل می‌شود. (نیمه دیگر سال گرم و خشک است که در مجموع طبیعتی ۲ فصل را پدیدمی‌آورد)

اگرچه گمانه‌زنی‌های اروپاییان دربارهٔ ماهیت صحرای اتیوپی در جنوب آفریقا به زمانی بیش از دو هزار سال قبل بازمی‌گردد، آفریقا به عنوان قدیمی‌ترین قاره‌ای که بشر در آن سکونت داشته به‌شمار می‌آید.[۳]

نام آفریقا[ویرایش]

دربارهٔ ریشه‌شناسی واژه آفریقا نظرهای گوناگونی آمده‌است. برخی آن را از واژه فنیقی آفِر به معنی گرد و غبار دانسته‌اند[نیازمند منبع]، برخی از نام تیرهٔ آفریدی ساکن شمال آفریقا در پیرامون کارتاژ و برخی از واژه یونانی آفریکه (aphrike) به معنی بی سرما و همیشه گرم یاد می‌کنند.[۴]

جغرافیا[ویرایش]

تصویر ماهواره‌ای مرکب آفریقا

بزرگ‌ترین کشور آفریقا الجزایر و کوچک‌ترین منطقه آن جزایر سیشل که در اقیانوس هند می‌باشد. کوچک‌ترین کشور ناحیه خشکی آن گامبیا است.[۵]

شمالی‌ترین نقطهٔ آفریقا دماغه الغیران (درکشور تونس)، جنوبی‌ترین نقطه دماغه آگولهاس (در کشور آفریقای جنوبی)، شرقی‌ترین نقطه دماغه گوآردافوئی (در کشور سومالی)و غربی‌ترین نقطه نوک المادی (در کشور دماغه سبز) می‌باشد.

آب و هوای آفریقا از اقلیم گرمسیری تا فراشمالگان در بالاترین قله‌های آن در نوسان است. در ناحیه شمالی آن عمدتاً بیابان یا مناطق بایر وجود دارد، در حالی که مناطق مرکزی یا جنوبی شامل دشت‌های گرم (استوایی) و نواحی جنگلی بارانی بسیار متراکم می‌باشد. با این همه دو نوعی همگرایی در الگوهای گیاهی همچون ساحل و استپ غالب است.[۳]

پر جمعیت‌ترین کشورهای آفریقا[ویرایش]

۱۰ کشور پر جمعیت آفریقا[ویرایش]

  1.  نیجریه بیش از ۲۰۶ میلیون و ۲۳۰ هزار نفر
  2.  اتیوپی بیش از ۱۱۵ میلیون و ۱۱۷ هزار نفر
  3.  مصر بیش از ۱۰۲ میلیون و ۴۰۰ هزار نفر
  4.  جمهوری دموکراتیک کنگو ۸۹ میلیون نفر
  5.  تانزانیا بیش از ۵۹ میلیون و ۹۱۰ هزار نفر
  6.  آفریقای جنوبی بیش از ۵۹ میلیون و ۸۶۰ هزار نفر
  7.  کنیا بیش از ۵۳ میلیون و ۴۳۰ هزار نفر
  8.  اوگاندا بیش از ۴۵ میلیون نفر
  9.  سودان بیش از ۴۳ میلیون و ۶۳۲ هزار نفر
  10.  الجزایر بیش از ۴۳ میلیون و ۵۰۸ هزار نفر

پیشینه[ویرایش]

آفریقا کهنترین قاره جهان است و تاریخ آن به دوران اولیه پیش از نون سنگی نیز بازمی‌گردد.

قدیمی‌ترین منطقه مسکونی زمین با گونه‌های بشری بر روی کره خاکی در آفریقا است. طی اواسط سده بیستم، انسان‌شناسی سنگواره‌ها و شواهدی از وجود بشر که احتمالاً به قبل از ۷ میلیون سال پیش برمی‌گردد، دست یافتند. فسیل از گونه‌های متعددی از بشرهای میمون‌وار که تصور می‌شود به انسان نوین امروزی تکامل یافته، باقی‌مانده‌است، همچون «جنوبی‌کپی عفاری» که از لحاظ پرتوسنجی دیرینگی آن به ۳ تا ۳/۹ میلیون سال پیش بازمی‌گردد،[۶] پرامردم بویسی (۳/۲ تا ۴/۱میلیون سال پیش از میلاد مسیح)[۷] کشف شده‌است(۶۰۰ هزار تا ۹/۳میلیون سال پیش از میلاد مسیح) و «انسان کاروَرز»[۸]

استخوان ایشانگو که حدود ۲۵هزار سال قدمت دارد، که خطوط محاسباتی را در ملاحظات ریاضی نشان می‌دهد. در سراسر دوران پیشاتاریخ بشر، آفریقا (همانند دیگر قاره‌ها) هیچگونه سرزمین‌های (مدون) کشوری نداشت، و در عوض گروه‌های شکارچی همچون خویی و سان در آن اقامت داشتند.[۹][۱۰][۱۱]

باستان[ویرایش]

عصر آهن[ویرایش]

عصر برنز[ویرایش]

عصر مس[ویرایش]

اواخر دوران باستان[ویرایش]

قرون وسطی[ویرایش]

در دوران بعد از اسلام آفریقا شکوفا شد

دوران مدرن[ویرایش]

استعمار آفریقا[ویرایش]

منطقه آزاد[ویرایش]

سیاست[ویرایش]

اتحادیه آفریقا (AU)، یک فدراسیون متشکل از تمام کشورهای آفریقایی به جز مراکش می‌باشد. این اتحادیه در آدیس آبابا به عنوان مقر خود در ۲۶ ژوئن ۲۰۰۱ تشکیل شد. در ژوئیه ۲۰۰۴، مقر اتحادیه آفریقا به می‌درند در جمهوری مشروطه آفریقای جنوبی منتقل شد. اما، کمیسیون اتحادیه آفریقا دارای مراکزی در آدیس آبابا می‌باشد. در واقع سیاست اتحادیه در جهت تمرکز زدایی در موسسات فدراسیون آفریقا بوده تا تمام کشورها در آن سهیم باشند.

اتحادیه آفریقا، نباید با کمیسیون AU، اشتباه شود که بر اساس مصوبه اتحادیه تشکیل شده و هدف آن تغییر دادن جامعه اقتصادی آفریقا، به عنوان یک مشترک المنافع فدراتیو، به یک مرجع تحت شرایط کنوانسیون‌های مقرر بین‌المللی می‌باشد. اتحادیه آفریقا دارای یک دولت پارلمانی تحت عنوان دولت اتحادیه آفریقا است که شامل سازمان‌های قانونگذاری، قضائی و اجرائی شده، و توسط رئیس‌جمهور اتحادیه آفریقا و رئیس مجمع، که همچنین رئیس‌جمهور پارلمان اتحادیه آفریقا نیز هست، رهبری می‌شود. شخصی که رئیس‌جمهور AU می‌شود از سوی PAP (پارلمان اتحادیه آفریقا) انتخاب می‌گردد، و در نتیجه حمایت اکثریت را در PAP به دست می‌آورد.

رئیس‌جمهور گرترود ایبنگوه منگلا رهبر مرجع و رئیس دولت اتحادیه آفریقا است با عنایت به این واقعیت که او رئیس‌جمهور پارلمان اتحادیه آفریقا نیز می‌باشد. او توسط پارلمان در جلسه افتتاحی در مارس ۲۰۰۴ برای یک دوره پنجساله انتخاب گردید. PAP شامل ۲۶۵ قانونگذاراست که ۵ تن از آنان جزو مجمع مشروطه اتحادیه آفریقا هستند. حدود ۲۱٪ از اعضای PAP زن هستند.

توان‌ها و اختیار رئیس‌جمهور پارلمان آفریقا از مصوبه اتحادیه و پروتکل پارلمان اتحادیه آفریقا ناشی می‌شود، و نیز انتقال (میراث) اختیار ریاست جمهوری از طریق معاهده‌های آفریقایی و بین‌المللی مطرح می‌شود از جمله آن مواردی که تابع دبیرکل دبیرخانه OAU (کمیسیون AU) نسبت به PAP می‌باشد. دولت AU شامل تمام مقامات اتحادیه (فدرال)، منطقه‌ای، کشوری، و شهرداری و نیز صدها موسسه‌ای می‌باشد که با همدیگر امور روز به روز آن مؤسسه را مدیریت می‌کنند.

سیاستهای ناکام کشوری، اقدامات تجاری ناکارآمد جهانی، و اثرات تغییر اقلیم جهانی منجر به قحطی‌های گسترده‌ای شده، و بخش‌های عمده آفریقا با سیستم‌های توزیع خود برای پخش غذا و آب کافی برای زنده نگهداشتن جمعیت مردم نا توان مانده‌اند. آنچه پیش از استعمار منبع ۹۰٪ طلای جهان بوده، فقیرترین قاره موجود بر زمین بوده‌است، و مردم دیگر قاره‌ها از ثروتهای سابق آن برخوردار شده‌اند. گسترش بیماری نیز بی‌حد و حصر است، به ویژه شیوع بیماری ویروس ناتوانی ایمنی بدن انسان (HIV) و نیز سندروم ناتوانی اکتسابی ایمنی (AIDS) که به واگیر مرگباری در این قاره تبدیل شده‌است. با وجود مشقتهای بیشمار، نشانه‌هایی از امید برای آینده این قاره وجود داشته‌است. ظاهراً حکومت‌های دموکراسی دولتهای دموکراتیک، شیوع پیدا می‌کنند، اما هنوز اکثریت (جامعه ملی جغرافیایی ادعا می‌کنند که تنها ۱۳ کشور آفریقایی را واقعاً می‌توان دموکراتیک به حساب آورد الگو:نیاز به بیان است). تعدادی ≈≠از کشورها حقوق بشر اساسی را برای همه شهروندان به رسمیت شناخته‌اند و (مجامع) قضائی دادگاه‌های قضائی مستقل تشکیل داده‌اند.

نشانه‌های روشنی از ایجاد فزاینده شبکه‌ها در میان سازمان‌ها و کشورهای آفریقائی وجود دارد. در جنگ داخلی در جمهوری دموکراتیک کنگو (زئیر پیشین) علاوه برمداخله کشورهای غیر آفریقائی ثروتمند، کشورهای آفریقائی همسایه هم شرکت داشتند (همچنین نگاه کنید به جنگ دوم کنگو). چون این درگیری در سال ۱۹۹۸ آغاز شد، نسبت تخمینی مرگ به ۴ میلیون نفر رسید.[۱۲] بسیاری از ناظران اظهار می‌نمایند که این درگیری نقشی مشابه با جنگ جهانی دوم ایفا نموده، پس از آن که کشورهای اروپائی جوامع آن‌ها را یکپارچه می‌نماید به نحوی که جنگ بین آن‌ها غیرقابل تصور می‌شود. انجمنهای سیاسی همچون اتحادیه آفریقا نسبت به همکاری بیشتر و صلح بین تعدادی از کشورهای این قاره اظهار امیدواری می‌نماید. نقض‌های گسترده حقوق بشر هنوز در تعدادی از بخش‌های آفریقا واقع می‌شود که اغلب در اثر غفلت آن کشورها است. بیشتر یک چنین تجاوزاتی به علل سیاسی و معمولاً به عنوان اثر جانبی جنگ داخلی اتفاق می‌افتد. کشورهایی که در آن‌ها تجاوزات عمده به حقوق بشر در زمان‌های اخیر گزارش شده‌است عبارت‌اند از جمهوری دموکراتیک کنگو، سیرالئون، لیبریا، سودان، ساحل عاج.

اقتصاد[ویرایش]

افریقا از فقیرترین قاره‌ها است. مصر وافریقای جنوبی را می‌توان به عنوان اقتصادهای برتر این قاره عنوان کرد.

نقشه کمیته اقتصادی آفریقا

  CEN-SAD
  COMESA
  EAC
  ECCAS
  ECOWAS
  IGAD
  SADC
  UMA

تا حدود زیادی به دلیل اثرات استعمار، دولت‌های فاسد و استبداد، آفریقا فقیرترین قاره مسکونی دنیا است. بر طبق گزارش توسعه انسانی سازمان ملل متحد در سال۲۰۰۳، ۲۵ رده پایینی جدول کشورها (از رتبه ۱۵۱ ام تا ۱۷۵ ام) همگی کشورهای آفریقایی بوده‌اند.[۱۳]

در حالی که رشد سریع در چین و اکنون در هند، و نیز رشد میانه در آمریکای لاتین میلیون‌ها (واحد) فراتر از زندگی موجود رفته‌است، آفریقا از نظر تجارت، سرمایه‌گذاری خارجی، و درآمد سرانه روند قهقرائی داشته‌است. این فقر اثراتی از جمله امید به زندگی پایین، تنش، و بی‌ثباتی – که عوامل دخیل در فقر قاره هستند، گسترش داده‌است.

برخی نواحی، به خصوص بوتسوانا و آفریقای جنوبی موفقیت اقتصادی را تجربه نموده‌اند، از جمله افتتاح بازار سهام ژوهانسبورگ. این مسئله تا حدودی در اثر ثروت منابع طبیعی شان به عنوان تولیدکننده عمده طلا و الماس با هم بوده، و تا حدودی نیز به دلیل نظام قانونی مناسب و پایدار آن می‌باشد. همچنین آفریقای جنوبی به سرمایه مالی، بازارهای متعدد، کار مهارتی، و اولین زیرساختار در بیشتر (بخش‌های) کشور خود دست یافته‌است. کشورهایی همچون غنا، کنیا، کامرون و مصر، دیگر کشورهای آفریقائی هستند که پیشرفتهای قابل مقایسه داشته‌اند.

آفریقا به لحاظ برخورداری از منابع طبیعی و معدنی نیز یکی از قاره‌های ثروتمند و برخوردار جهان به‌شمار می‌آید. نیجریه بر روی یکی از بزرگ‌ترین ذخایر ثابت شده نفت در جهان قرار گرفته‌است و ضمن داشتن یکی از سریعترین اقتصادهای در حال رشد در جهان، بیشتر جمعیت را در میان کشورهای آفریقایی دارد.

از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵، رشد اقتصادی با متوسط ۵٪ در سال ۲۰۰۵، به اوج خود رسید. اما برخی کشورها رشد اقتصادی بیشتری (٪+۱۰) را داشته‌اند، به خصوص آنگولا، سودان و گینه استوائی، که هرسه کشور اخیراً شروع به استخراج ذخایر نفتی خود کرده‌اند.

ایجاد نیروگاه خورشیدی در کشور ‘مالی’، احداث نیروگاه بادی در ‘کنیا’، ساخت بزرگ‌ترین تلسکوپ جهان در آفریقای جنوبی یا ایجاد دیوار بزرگ سبز از شرق تا غرب این قاره که با مشارکت بسیاری از کشورهای آفریقایی و با هدف ممانعت از پیشروی صحرا صورت می‌گیرد از جمله اقداماتی است که برای تقویت زیرساخت‌های آفریقا صورت می‌گیرد.[۱۴]

زبان‌ها[ویرایش]

نقشه نشان دهنده توزیع خانواده‌های زبان آفریقائی و برخی زبانهای اصلی آفریقائی است.

پراکندگی زبان‌های آفریقا- آسیایی از ساحل تا جنوب غرب آفریقا امتداد یافته‌است. زبان‌های نیجر- کنگو تقسیم شده‌است تا عظمت زبان‌های زیرمجموعه خانواده بانتو را نشان دهند.[نیازمند منبع]

بر اساس بیشترین برآوردها، آفریقا کلاً شامل بیش از هزار زبان می‌باشد، برخی این رقم را تا بیش از دوهزار تخمین زده‌اند (بیشتر آفریقایی تا دارای ریشه اروپایی). آفریقا عمده‌ترین قاره چند زبانه در جهان است؛ و این مسئله نادر نیست که افرادی را بتوان یافت که نه تنها به زبان‌های مختلف آفریقایی، بلکه یک یا دو زبان اروپایی نیز به روانی تکلم می‌نمایند.[نیازمند منبع]

عمدتاً پنج خانوادهٔ زبانی بومی در آفریقا وجود دارند.[نیازمند منبع]

فرهنگ[ویرایش]

Mami Wata poster.png

فرهنگ آفریقا توسط یک نظام کاملاً یکپارچه از ارزش‌های اجتماعی مشخص می‌شود، از طریق فرآیندهای تاریخی اطلاع داده می‌شود که از سازمان اجتماعی خود پشتیبانی می‌کند. جالب‌ترین ویژگی فرهنگ آفریقایی ماهیت تقریباً یکدست از یک شبه-زبان آفریقایی است، که عناصر غیر کلامی برقراری ارتباط آن برای تغییر مفهوم و انتقال احساس بکار می‌روند. همچون اروپایی‌های جنوبی، آفریقایی‌ها بیشتر حراف، گرم و متعهد می‌باشند. این شبه-زبان آفریقایی در مجموعه‌ای از روابط تاریخی و باورهای معنوی باستانی ریشه دارد که در نسل، زبان، سیاست در حال شکوفایی، و نیز تراژدی‌های توأمان برده‌داری و استعمار آفریقا جای گرفته‌اند.

گویش‌های شبه زبان‌شناختی آفریقایی‌ها، و تنفس‌های اجتماعی بنیادی به سادگی قابل تشخیص بوده و در یک فلسفهٔ باستانی قوی و عمیقاً جا افتاده ریشه دوانده که حتی در مواجهه با جابجایی‌های گستردهٔ اجتماعی و جغرافیای سیاسی حاصل از تغییر نمودار جمعیتی نیز مستلزم تداوم و تعالی آن‌ها است.

فرهنگ نوین آفریقایی از طریق پاسخ‌های پیچیده به امپریالیسم عربی و امپریالیسم اروپایی بروز می‌یابد. در آغاز اواخر دههٔ ۱۹۹۰، آفریقایی‌ها به‌طور فزاینده‌ای می‌خواستند هویت خود را مجدداً اظهار نمایند. خصوصاً در شمال آفریقا خودداری از پذیرش برچسب عربی یا اروپایی منجر به یک نوع سرریز تقاضاها برای پاسداشت زبان‌ها و فرهنگ بومی آمازیغ در مراکش، مصر، الجزایر و تونس منجر شد. پیدایش (باور) همه- آفریقایی‌گرایی از زمان افول آپارتاید، سبب افزایش تقاضاها برای حسی احیا شده از هویت آفریقایی گردید. در جنوب آفریقا، روشنفکران جوامع مقیم از اعقاب اروپایی به‌طور فزاینده‌ای به خاطر دلایل فرهنگی تا علل جغرافیایی یا نژادی هویت آفریقایی پیدا کردند. معروف است که برخی افراد، مراسم مذهبی انجام می‌دادند تا عضو جوامع زولو یا سایر شوند.

مذهب[ویرایش]

آفریقایی‌ها گسترهٔ وسیعی از اعتقادات مذهبی را عرضه می‌کنند،[۱۵] ضمن آن که مسیحیت و اسلام رایج‌ترین آن‌ها هستند. تقریباً، ۴۵٪ کل آفریقایی‌ها مسیحی و ۴۵٪ آن‌ها را مسلمانان تشکیل می‌دهند. حدود ۹٫۵٪ آفریقایی‌ها عمدتاً پیرو مذاهب آفریقایی بومی می‌باشند. تعداد اندکی از آفریقایی‌ها هندو هستند، یا دارای اعتقاداتی از سنت یهودی می‌باشند. نمونه‌هایی از یهودیان آفریقایی مردمان بتا اسرائیل، لمبا و آبایودایا در شرق اوگاندا هستند.

مذاهب بومی نواحی پایین صحرای آفریقا حول محورهای آنیمیسم و پرستش اجداد می‌چرخد. تهدید مشترک در نظام‌های سنتی اعتقادی، تقسیم جهان معنوی به دو بخش «مفید» و مضر است. ارواح مفید معمولاً ارواحی محسوب می‌شوند که شامل ارواح اجدادی بوده که به اعقاب خود کمک می‌کنند، و ارواح توانمند که از کل جوامع در برابر بلای طبیعی و حملات دشمنان محافظت می‌نمایند؛ در حالی که ارواح مضر، روح‌های قربانیان کشته شده‌ای را در برمی گیرد که بدون انجام مراسم تدفین صحیح دفن شده‌اند، و این ارواح توسط روح خشن (شرور) به عنوان واسطه (معنوی) سبب بیماری در میان دشمنانشان می‌شوند. با این که تأثیر این اشکال بدوی از پرستش تداوم می‌یابد تا اثری عمیق به دنبال داشته باشد، نظام‌های اعتقادی ضمن تعامل با دیگر مذاهب تکامل یافته‌اند.

تشکیل قلمرو قدیم مصر در هزارهٔ سوم پیش از میلاد، نخستین نظام مذهبی پیچیده و شناخته شده در این قاره است. حدود قرن نهم پیش از میلاد، کارتاژ (در تونس امروزی) توسط فنیقی‌ها بنیان‌گذاری شد، و تداوم یافت تا به مرکز اصلی چند ملیتی تبدیل شد که در آن الهه‌ها در همسایگی مصر، رم و تمدن اتروسکان پرستش می‌شدند. امروزه، بسیاری از یهودیان نیز در شمال آفریقا، به خصوص در تونس، الجزایر و مراکش زندگی می‌کنند.

کلیسای ارتودوکس اتیوپی و کلیسای ارتودوکس اریتره رسماً قدمت‌شان به قرن چهارم میلادی بازمی‌گردد، و از اینرو یکی از نخستین کلیساهای ساخته شدهٔ مسیحی در کل جهان هستند. در ابتدا، (شعبه) ارتودوکسی مسیحی در سودان امروزی و دیگر نواحی همسایه رواج یافت. اما، پس از گسترش اسلام، این رشد کند و محدود به سرزمین‌های مرتفع شد.

اسلام با فتح شمال آفریقا بین سال‌های ۶۴۰ و ۷۱۰ میلادی توسط مسلمانان وارد این قاره شد، که از مصر آغاز گردید. آن‌ها در پی تجارت دریایی در ساحل آفریقای شرقی، شهرهای مگادیشو، ملینده، ممباسا، کیلوا، و سفالا را تأسیس نمودند، و از میان کویر صحرا در داخل آفریقا عبور می‌کردند که خصوصاً در پی آن مسیرهایی برای تجارت مسلمانان شد. مسلمانان همچنین در میان مردمان آسیایی بودند که بعدها در آفریقای تحت حکومت بریتانیا ساکن شدند.

بسیاری از آفریقایی‌های پایین صحرا، طی دورهٔ استعماری به اشکال اروپای غربی مسیحیت گرویدند. در دهه‌های پایانی قرن بیستم، فرقه‌های مختلفی از جنبش مسیحیت جذبه گرا به سرعت رشد نمودند. تعدادی از اسقف‌های کاتولیک آفریقایی حتی به عنوان نامزدهای احتمالی پاپی در سال ۲۰۰۵ بودند. ظاهراً مسیحیان آفریقایی بیشتر از لحاظ اجتماعی محافظه کارترند تا هم مذهبان خود در بیشتر نقاط جهان صنعتی، که درست در زمان اخیر به تنش بین فرقه‌هایی همچون اتحادیهٔ آنگلیکان و کلیساهای روش‌گرا منجر شده‌است. کلیساهای افتتاح شدهٔ آفریقایی رشد عمده‌ای را در قرن‌های بیستم و بیست و یکم تجربه کرده‌اند.

منطقه‌ها و قلمروها[ویرایش]

نقشهٔ طبیعی آفریقا

نقشهٔ سیاسی آفریقا

نام منطقه[۱۶] و قلمرو
همراه با پرچم
پهناوری
(کیلومتر مربع)
جمعیت[۱۷] سال تراکم جمعیت
(در هر کیلومتر مربع)
پایتخت
آفریقای شمالی
 الجزایر ۲٬۳۸۱٬۷۴۰ ۳۴٬۱۷۸٬۱۸۸ ۲۰۰۹ ۱۴ الجزیره
 جزایر قناری (اسپانیا)[۱۸] ۷٬۴۹۲ ۲٬۱۱۸٬۵۱۹ ۲۰۱۰ ۲۲۶ لاس پالماس،
سانتا کروس (اسپانیا)
 سبته (اسپانیا)[۱۹] ۲۰ ۷۱٬۵۰۵ ۲۰۰۱ ۳٬۵۷۵
 مصر[۲۰] ۱٬۰۰۱٬۴۵۰ ۸۲٬۸۶۸٬۰۰۰ ۲۰۱۲ ۸۳ قاهره
 لیبی ۱٬۷۵۹٬۵۴۰ ۶٬۳۱۰٬۴۳۴ ۲۰۰۹ ۴ طرابلس
 مادیرا (پرتغال)[۲۱] ۷۹۷ ۲۴۵٬۰۰۰ ۲۰۰۱ ۳۰۷ فونچال
 ملیلیه (اسپانیا)[۲۲] ۱۲ ۶۶٬۴۱۱ ۲۰۰۱ ۵٬۵۳۴
 مراکش ۴۴۶٬۵۵۰ ۳۴٬۸۵۹٬۳۶۴ ۲۰۰۹ ۷۸ رباط (مراکش)
 سودان ۱٬۸۶۱٬۴۸۴ ۳۰٬۸۹۴٬۰۰۰ ۲۰۰۸ ۱۷ خرطوم (شهر)
 تونس ۱۶۳٬۶۱۰ ۱۰٬۴۸۶٬۳۳۹ ۲۰۰۹ ۶۴ تونس (شهر)
  صحرای غربی[۲۳] ۲۶۶٬۰۰۰ ۴۰۵٬۲۱۰ ۲۰۰۹ ۲ العیون
شاخ آفریقا یا آفریقای شمال شرقی
 جیبوتی ۲۳٬۰۰۰ ۶۲۳٬۸۹۱ ۲۰۱۲ ۲۲ جیبوتی (شهر)
 اریتره ۱۲۱٬۳۲۰ ۵٬۶۴۷٬۱۶۸ ۲۰۰۹ ۴۷ اسمره
 اتیوپی ۱٬۱۲۷٬۱۲۷ ۸۴٬۳۲۰٬۹۸۷ ۲۰۱۲ ۷۵ آدیس آبابا
 سومالی ۶۳۷٬۶۵۷ ۹٬۸۳۲٬۰۱۷ ۲۰۰۹ ۱۵ موگادیشو
شرق آفریقا
 بوروندی ۲۷٬۸۳۰ ۸٬۹۸۸٬۰۹۱ ۲۰۰۹ ۳۲۳ بوجومبورا
 قلمرو اقیانوس هند بریتانیا – مجمع‌الجزایر چاگوس
(بریتانیا)
۵۶٫۱۳ ۳٬۰۰۰ ۲۰۱۲ ۵۳٫۴ جزیره دیه‌گو گارسیا
 کومور ۲٬۱۷۰ ۷۵۲٬۴۳۸ ۲۰۰۹ ۳۴۷ مورونی
 کنیا ۵۸۲٬۶۵۰ ۳۹٬۰۰۲٬۷۷۲ ۲۰۰۹ ۶۶ نایروبی
 ماداگاسکار ۵۸۷٬۰۴۰ ۲۰٬۶۵۳٬۵۵۶ ۲۰۰۹ ۳۵ آنتاناناریوو
 مالاوی ۱۱۸٬۴۸۰ ۱۴٬۲۶۸٬۷۱۱ ۲۰۰۹ ۱۲۰ لیلونگوه
 موریس ۲٬۰۴۰ ۱٬۲۸۴٬۲۶۴ ۲۰۰۹ ۶۳۰ پورت‌لوئیس
 مایوت (فرانسه) ۳۷۴ ۲۲۳٬۷۶۵ ۲۰۰۹ ۴۹۰ مامودزو
 موزامبیک ۸۰۱٬۵۹۰ ۲۱٬۶۶۹٬۲۷۸ ۲۰۰۹ ۲۷ ماپوتو
 رئونیون (فرانسه) ۲٬۵۱۲ ۷۴۳٬۹۸۱ ۲۰۰۲ ۲۹۶ سن-دونی، رئونیون
 رواندا ۲۶٬۳۳۸ ۱۰٬۴۷۳٬۲۸۲ ۲۰۰۹ ۳۹۸ کیگالی
 سیشل ۴۵۵ ۸۷٬۴۷۶ ۲۰۰۹ ۱۹۲ ویکتوریا (سیشل)
 سودان جنوبی ۶۱۹٬۷۴۵ ۸٬۲۶۰٬۴۹۰ ۲۰۰۸ ۱۳ جوبا
 تانزانیا ۹۴۵٬۰۸۷ ۴۴٬۹۲۹٬۰۰۲ ۲۰۰۹ ۴۳ دودوما
 اوگاندا ۲۳۶٬۰۴۰ ۳۲٬۳۶۹٬۵۵۸ ۲۰۰۹ ۱۳۷ کامپالا
 زامبیا ۷۵۲٬۶۱۴ ۱۱٬۸۶۲٬۷۴۰ ۲۰۰۹ ۱۶ لوساکا
 زیمبابوه ۳۹۰٬۵۸۰ ۱۱٬۳۹۲٬۶۲۹ ۲۰۰۹ ۲۹ هراره
مرکز آفریقا
 آنگولا ۱٬۲۴۶٬۷۰۰ ۱۲٬۷۹۹٬۲۹۳ ۲۰۰۹ ۱۰ لوآندا
 کامرون ۴۷۵٬۴۴۰ ۱۸٬۸۷۹٬۳۰۱ ۲۰۰۹ ۴۰ یائونده
 جمهوری آفریقای مرکزی ۶۲۲٬۹۸۴ ۴٬۵۱۱٬۴۸۸ ۲۰۰۹ ۷ بانگی
 چاد ۱٬۲۸۴٬۰۰۰ ۱۰٬۳۲۹٬۲۰۸ ۲۰۰۹ ۸ انجامنا
 جمهوری کنگو ۳۴۲٬۰۰۰ ۴٬۰۱۲٬۸۰۹ ۲۰۰۹ ۱۲ برازاویل
 جمهوری دموکراتیک کنگو ۲٬۳۴۵٬۴۱۰ ۶۹٬۵۷۵٬۰۰۰ ۲۰۱۲ ۳۰ کینشاسا
 گینه استوایی ۲۸٬۰۵۱ ۶۳۳٬۴۴۱ ۲۰۰۹ ۲۳ مالابو
 گابن ۲۶۷٬۶۶۷ ۱٬۵۱۴٬۹۹۳ ۲۰۰۹ ۶ لیبرویل
 سائوتومه و پرنسیپ ۱٬۰۰۱ ۲۱۲٬۶۷۹ ۲۰۰۹ ۲۱۲ سائوتومه
جنوب آفریقا
 بوتسوانا ۶۰۰٬۳۷۰ ۱٬۹۹۰٬۸۷۶ ۲۰۰۹ ۳ گابورون
 لسوتو ۳۰٬۳۵۵ ۲٬۱۳۰٬۸۱۹ ۲۰۰۹ ۷۰ ماسرو
 نامیبیا ۸۲۵٬۴۱۸ ۲٬۱۰۸٬۶۶۵ ۲۰۰۹ ۳ ویندهوک
 آفریقای جنوبی ۱٬۲۱۹٬۹۱۲ ۵۱٬۷۷۰٬۵۶۰ ۲۰۱۱ ۴۲ بلومفونتن، کیپ‌تاون، پرتوریا[۲۴]
 اسواتینی ۱۷٬۳۶۳ ۱٬۱۲۳٬۹۱۳ ۲۰۰۹ ۶۵ مبابانه
آفریقای غربی
 بنین ۱۱۲٬۶۲۰ ۸٬۷۹۱٬۸۳۲ ۲۰۰۹ ۷۸ پورتو نووو
 بورکینافاسو ۲۷۴٬۲۰۰ ۱۵٬۷۴۶٬۲۳۲ ۲۰۰۹ ۵۷ اوآگادوگو
 کیپ ورد ۴٬۰۳۳ ۴۲۹٬۴۷۴ ۲۰۰۹ ۱۰۷ پرایا
 گامبیا ۱۱٬۳۰۰ ۱٬۷۸۲٬۸۹۳ ۲۰۰۹ ۱۵۸ بانجول
 غنا ۲۳۹٬۴۶۰ ۲۳٬۸۳۲٬۴۹۵ ۲۰۰۹ ۱۰۰ آکرا
 گینه ۲۴۵٬۸۵۷ ۱۰٬۰۵۷٬۹۷۵ ۲۰۰۹ ۴۱ کوناکری
 گینه بیسائو ۳۶٬۱۲۰ ۱٬۵۳۳٬۹۶۴ ۲۰۰۹ ۴۳ بیسائو
 ساحل عاج ۳۲۲٬۴۶۰ ۲۰٬۶۱۷٬۰۶۸ ۲۰۰۹ ۶۴ آبیجان،[۲۵] یاموسوکرو
 لیبریا ۱۱۱٬۳۷۰ ۳٬۴۴۱٬۷۹۰ ۲۰۰۹ ۳۱ مونروویا
 مالی ۱٬۲۴۰٬۰۰۰ ۱۲٬۶۶۶٬۹۸۷ ۲۰۰۹ ۱۰ باماکو
 موریتانی ۱٬۰۳۰٬۷۰۰ ۳٬۱۲۹٬۴۸۶ ۲۰۰۹ ۳ نواکشوت
 نیجر ۱٬۲۶۷٬۰۰۰ ۱۵٬۳۰۶٬۲۵۲ ۲۰۰۹ ۱۲ نیامی
 نیجریه ۹۲۳٬۷۶۸ ۱۶۶٬۶۲۹٬۰۰۰ ۲۰۱۲ ۱۸۰ آبوجا
 سینت هلینا (بریتانیا) ۴۲۰ ۷٬۷۲۸ ۲۰۱۲ ۱۳ جیمزتاون، سینت هلینا
 سنگال ۱۹۶٬۱۹۰ ۱۳٬۷۱۱٬۵۹۷ ۲۰۰۹ ۷۰ داکار
 سیرالئون ۷۱٬۷۴۰ ۶٬۴۴۰٬۰۵۳ ۲۰۰۹ ۹۰ فری‌تاون
 توگو ۵۶٬۷۸۵ ۶٬۰۱۹٬۸۷۷ ۲۰۰۹ ۱۰۶ لومه
  مجموع ۳۰٬۳۶۸٬۶۰۹ ۱٬۰۰۱٬۳۲۰٬۲۸۱ ۲۰۰۹ ۳۳

Uncategorized

مصر باستان

مصر باستان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
تاریخ مصر

تاریخ مصر

  مصر پیش از تاریخ ۳۱۰۰ پ.م.
مصر باستان
دوره آغازین دودمانی مصر ۳۱۰۰–۲۶۸۶پ.م.
پادشاهی کهن مصر ۲۶۸۶–۲۱۸۱ پ.م.
دوره نخست میانی مصر ۲۱۸۱–۲۰۵۵ پ.م.
پادشاهی میانه مصر ۲۰۵۵–۱۶۵۰پ.م.
دوره دوم میانی مصر ۱۶۵۰–۱۵۵۰ پ.م.
پادشاهی نوین مصر ۱۵۵۰–۱۰۶۹ پ.م.
دوره سوم میانی مصر ۱۰۶۹–۶۶۴پ.م.
دوره پایانی مصر باستان ۶۶۴–۳۳۲ پ.م.
عصر کلاسیک
تاریخ هخامنشیان در مصر ۵۲۵–۳۳۲پ.م.
دودمان بطلمیوسی ۳۳۲–۳۰ پ.م.
مصر رومی و بیزانسی ۳۰ پ.م.–۶۴۱ پس از میلاد
تاریخ ساسانیان در مصر ۶۲۱–۶۲۹
سده‌های میانه
تاریخ مصر اسلامی ۶۳۹–۱۲۵۲
خلفای فاطمی ۹۶۹–۱۱۷۱
ایوبیان ۱۱۷۱–۱۲۵۰
سلطنت مملوک (مصر) ۱۲۵۰–۱۵۱۷
معاصر اولیه
مصر عثمانی ۱۵۱۷–۱۸۶۷
اشغال توسط فرانسه ۱۷۹۸–۱۸۰۱
سلسله محمد علی مصر ۱۸۰۵–۱۸۸۲
خدیوات مصر ۱۸۶۷–۱۹۱۴
معاصر
اشغال توسط بریتانیا ۱۸۸۲–۱۹۵۳
حکومت سلطانی مصر ۱۹۱۴–۱۹۲۲
پادشاهی مصر ۱۹۲۲–۱۹۵۳
جمهوری مصر ۱۹۵۳–امروز
  (انقلاب ۲۰۱۱ مصر ۲۰۱۱ )

مجموعه اهرام جیزه شناخته شده‌ترین نشان تمدن مصر باستان است

مصر باستان به تمدنی در شمال شرقی آفریقا در درهٔ رود نیل گفته می‌شود که در دورهٔ زمانی میان ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد تا زمان تسخیر مصر بدست اسکندر مقدونی وجود داشت. تمدن مصر باستان نمونه‌ای از شاهنشاهی‌های بناشده بر اصل آبیاری است. به فرمانروایان مصر باستان فرعون گفته می‌شد.

تمدن مصر باستان در سال ۳۱۴۰ پیش از میلاد یعنی زمانی که دو قلمروی مصر سفلی و مصر علیا تحت پادشاهی نخستین فرعون به نام نارمر که برخی او را منس می‌نامند، به وحدت سیاسی رسیدند، شکل گرفت. مصر باستان در دوره دراز تمدن خود چندین بار زیر فرمانروایی نیروهای بیگانه از جمله ایرانیان هخامنشی نیز درآمد.[۱]

تاریخ[ویرایش]

قلمروی مصر باستان در گسترده‌ترین دوره خود (سده پانزدهم پیش از میلاد).

جام بجا مانده از مصر باستان

تاریخ مصر را به سه دوره تقسیم می‌کنند :

  1. دوره پادشاهی قدیم
  2. دوره پادشاهی میانه
  3. دوره پادشاهی نوین

کشاورزی تغییرات عمده‌ای را در جامعه مصر به وجود آورد. هنگامی که اغلب مصری‌ها کماکان در کشتزارها کار می‌کردند، بعضی از آن‌ها برای نمونه، سفالگر شدند. بافندگان الیاف کتانی می‌ریسیدند و از آن‌ها پارچه‌های کتانی می‌بافتند.

بیشتر مصری‌ها به قبیله‌ای تعلق داشتند و هر دهکده‌ای در یکی از چند منطقه مستقل جای می‌گرفت. مناطق مقتدرتر یا جذب مناطق ضعیف‌تر از طریق جنگ و گاهی ازدواج پیشرفت می‌کردند تا سرانجام مصر تنها از دو پادشاهی تشکیل شد: مصر سفلی که در ناحیه دلتای نیل قرار داشت و پایتخت آن بیوتو در غرب دلتا بود، و مصر علیا که شامل سرزمین‌های دره نیل می‌شد که از دلتا تا نخستین آبشار نیل نزدیک به آسوان در جنوب مصر گسترده بود. پایتخت مصر علیا، نخب بود که در محل الکب امروزی قرار داشت. صدها سال این دو سلطنت در کنار هم قرار داشتند و با یگانه شدن این دو، روزگار عظمت مصر آغاز شد.

در سال ۳۱۰۰ پیش از میلاد فرمانروای محلی به نام منس همراه با سپاهیانش از مصر علیا جایی که بر استان هشتم آن فرمانروایی داشت خارج شد و به سوی شمال لشکر کشید، شهرهای بسیاری را به تصرف درآورد و به دلتای نیل وارد شد، سپاه منس اشراف و بلندپایگانی را که در مقابلشان مقاومت می‌کردند گردن زدند و به این ترتیب مصر سفلی مغلوب شد. منس در مقام فرمانروای سراسر مصر اجازه داشت که تاج سفید مصر علیا و همچنین تاج سرخ مصر سفلی را بر سر گذارد. او هر دو تاج را در هم آمیخت و پشنت را ابداع کرد، که تاجی جدید بود و بخش بالایی و سفید این تاج در بخش کوتاه و سرخ پایینی قرار می‌گرفت. کرکس مصر علیا و مار کبرای مصر سفلی نیز هر دو با هم جانوران نمادین این پادشاهی یکپارچه شدند.

منس پس از تصرف مصر سفلی به دنبال هیچ فتح و کشورگشایی دیگری نرفت و قلمرو تکه‌تکه شده مصر آن زمان را به صورتی یکپارچه درآورد. منس در برابر بیابان‌نشینان صحرای سینا، نوبی‌های سیاه‌پوست منطقه جنوب و لیبیایی‌های مزاحم غرب از سرزمینش پاسداری کرد و به این ترتیب، نخستین حکومت را در جهان بنا نهاد که قدرتی مرکزی آن را راهبری می‌کرد. منس با بنا نهادن پایتختی جدید به یکپارچگی دو بخش شمالی و جنوبی این سرزمین قطعیت بخشید. او در فاصله‌ای نه چندان دور از راس دلتای نیل، جایی که مصر علیا و مصر سفلی به یکدیگر مربوط می‌شوند (تقریباً در جنوب قاهره امروزی) منطقه‌ای را برای پایتختی جدید ایجاد کرد. منس این شهر را انیب حدج (به معنی دیوارهای سفید) نامید. این پایتخت نوعی دژ بود.

دوره آغازین دودمانی (۲۶۸۶–۳۰۵۰ پ. م)[ویرایش]

لوحه نارمر به تصویر کشنده یکپارچه شدن مصر برای نخستین بار است

آغاز شکل‌گیری حکومت‌های قدرتمند در مصر به صورت یک فرمانروایی یکپارچه نبود، بلکه در دهه‌های پایانی منتهی به هزاره سوم پیش از میلاد مصر توسط حاکمان محلی در دو بخش جنوبی و شمالی اداره می‌شد. با آمدن شاهی به نام منس مصر برای نخستین بار یکپارچه می‌شود و دودمان یکم شکل می‌گیرد.[۲] بنا به نوشته‌های مان‌تو، پایتخت مصر در این هنگام شهر تینیس بود که امروزه هنوز پیدا نشده‌است.[۳] از آنجا که هیچ مدرکی از وجود شاهی به نام منس یافت نشده‌است، برخی مصرشناسان بر این باورند که این شاه افسانه‌ای می‌بایست همان نارمر بوده باشد که در لوحه معروف خود در حالی به تصویر کشیده شده‌است که دو مصر را یکپارچه کرده.[۴] نارمر از شهر ابیدوس در مصر علیا به پا خاست.[۵] به باور تاریخ‌دانان، تاریخ مصر باستان از این نقطه آغاز شد و تا سده چهارم پیش از میلاد که این سرزمین به دست اسکندر مقدونی فتح شد، ۳۱ دودمان یا خاندان پادشاهی بر آن فرمانروایی کردند.[۶]

سامانه حکومتی مصر در سه دودمان نخست پایه‌ریزی شد و روش‌های حکومت‌داری شاهان این دودمان‌ها بنیان چگونگی فرمانروایی در کشور مصر در هزاره‌های پس از آن را ساختند.[۷] افزایش قدرت و ثروت فرعون‌های این دوره را می‌توان در مصطبه‌های ساخته شده توسط آنان مشاهده کرد؛[۸] بناهایی که در دو دوره آغازین دودمانی و پیش‌دودمانی از سوی فرعون و نیز طبقه بالای جامعه به عنوان آرامگاه مورد استفاده قرار می‌گرفتند.[۹]

تا پایان دوره آغازین دودمانی، رشد ساختارهای اشرافی‌گونه در جامعه مصر به همراه قدرت گرفتن فرمانروایان محلی باعث افزایش ثروت ملی و داد و ستد با کشورهای خارجی شد؛ داد و ستدهایی که اغلب زیر نظر خانواده‌های پرنفوذ و به منظور فراهم کردن بهترین ابزارها برای ساخت آرامگاه از منابع گوناگون انجام می‌شدند.[۱۰]

پادشاهی کهن (۲۱۸۱–۲۶۸۶ پ. م)[ویرایش]

مجسمه ای از دوران پادشاهی کهن

سلاطین قدیم مصر فرعون نام داشتند. فراعنهٔ مصر از بیست و شش سلسله بوده و تاریخشان تقریباً سه هزار سال را شامل می‌شود. پایتخت مصر گاهی منفیس و زمانی تب بوده‌است. قدرت و عمران این مملکت در عهد سلطنت توتمس سوم و رامسس دوم که از فراعنهٔ تب بودند، به بالاترین درجه رسید.

تاریخ ادوار فراعنه را می‌توان به چهار دورهٔ اصلی تقسیم کرد.

  • دولت قدیم منفیس
  • اهرام
  • دولت وسطی
  • دولت تازهٔ تب[۱۱]

تندیس سنگی ابوالهول، واقع در جیزه.

پادشاهی کهن دوره‌ای است که بی‌گمان می‌توان آن را نخستین دوره از تاریخ مصر دانست که در آن شکوه و عظمت فرمانروایی فرعون‌ها آشکارا دیده می‌شود. این پادشاهی با دودمان سوم که خاستگاه آن در ممفیس واقع در مصر سفلی بود، آغاز گشت.[۱۲] پادشاهان بزرگی چون خوفو، خفرع، و منکورع در این دوره دست به ساخت اهرام سه‌گانه زدند که تا چندین هزار سال بعد نیز پابرجا ماندند. خفرع همچنین تندیس بزرگ ابوالهول را در کنار اهرام ساخت؛ تندیسی که یکی از نمادهای عظمت و شکوه مصر باستان به‌شمار می‌رود.[۱۳] با آنکه هرم‌های بزرگ جیزه جزو نمادهای بزرگی و قدرت مصر باستان شدند، به دلیل نارضایتی همگانی پدید آمده از هزینه بسیار ساختن این بناها، ساخت سازه‌هایی به بزرگی آن‌ها توسط فرعون‌های آینده در تاریخ مصر پیگیری نشد.[۱۴]

مصر در دوران پادشاهی کهن شاهد موج گسترده‌ای از به بردگی گرفتن مردم مناطقی چون فلسطین، نوبه، لیبی، و حبشه پس از کشورگشایی‌های شاهان گوناگون بود.[۱۵] هزینه بسیار زیاد ساخت و ساز برای فرعون‌ها و اعضای دربار و ستمی که این شاهان به بردگان و زیردستان می‌کردند باعث کم شدن ثروت دولت مرکزی و ناآرامی و شورش در میان مردم شد.[۱۶] این در حالی بود که با کاهش قدرت حکومت مرکزی، خُره‌سالاران (سران خره‌های مصر) قدرت بیشتری به دست آوردند و دست به رقابت و جنگیدن با هم زدند.

پادشاهی میانه[ویرایش]

سال ۲۱۳۴ پیش از میلاد با پیروزی بزرگ استاندار جنوبی، انتف (۲۱۳۴ تا ۲۱۱۸ پیش از میلاد)، علیه دشمنانش آغاز شد. او خود را فرعون مصر علیا نامید و زادگاهش، واست را مرکز این فرمانروایی قرار داد. واست، که بعدها یونانی‌ها آن را طیوه نامیدند و امروز الاقصر نام دارد، با عنوان پایتخت جدید اداره این فرمانروایی را به عهده گرفت.

البته جنگ‌های استانداران با یکدیگر همچنان ادامه داشت. تازه در سال ۲۰۴۰ پیش از میلاد بود که یکی از جانشینان انتف به نام منتوهوتپ اول (۲۰۶۱ تا ۲۰۱۰ پیش از میلاد) توانست مصر سفلی را دوباره تصرف کند. به این ترتیب، بعد از منس، او دومین متحد کننده این سرزمین بود. منتوهوتپ در سراسر کشور صلح برقرار کرد و در نتیجه، آرامش و نظم جدید دوران گذشته به این سرزمین بازگشت. دربارهٔ اواخر دوره دودمان یازدهم اطلاعات چندانی در دست نیست. اما مسلم است که آمنمهات اول (۱۹۹۱ تا ۱۹۶۲ پیش از میلاد)، وزیر آخرین فرعون دودمان یازدهم، فرمانروای خویش را به زور از تخت پایین کشید، فرمانروایی را خود به دست گرفت و به این ترتیب، دودمان دوازدهم را بنیان نهاد.

در زمان آمنمهات اول، که زاده طیوه بود، برای نخستین بار خدایان طیوه‌ای با عنوان برترین خدایان مورد ستایش قرار گرفتند. آمنمهات اول که نامش مفهوم آمون در اوج است را دارد خدای شهر طیوه، آمون (خدای هواها) را خدای سراسر مصر قرار داد. مصری‌ها خیلی زود این خدا را به رع، بزرگ خدایی که تا آن زمان ستایش می‌کردند پیوند دادند و نام آمون-رع در میانشان رواج یافت. فرعون قدرت خداگونهٔ سابق را برای خود مطالبه می‌کرد، اما هرگز نتوانست آن شخصیت فوق انسانی را به دست آورد که در جایگاهی برتر از جایگاه انسان جلوس کند و هیچ‌کدام از جانشینان او نیز هیچ وقت در چنین جایگاهی ظاهر نشدند. فراعنه دودمان ۱۲ که همگی آمنمهات یا سسوستریس نام داشتند، فرمانروایانی فعال بودند که وظایف خود را مسئولانه به انجام رساندند. بعد از جنگ‌های سخت، قدرت استانداران به شکل قطعی درهم شکست و کشور به کمک یکی از کارکنان وفادار و کارآزموده از نو سازماندهی شد. پایتخت دوباره از طیوه به ممفیس منتقل شد. فراعنه از پایتخت، معادن سنگ و کار استخراج آن‌ها در نوبی و سودان را اداره می‌کردند. آن‌ها منطقه باتلاقی واحه فیوم را آباد کردند-با توسعه برنامه‌ریزی شده تأسیسات آبیاری، سطح زمین‌های زیر کشت را در حد چشمگیری گسترش دادند و امکانات رفاهی جدیدی به این منطقه آوردند، که البته فقط جمع کوچکی از مردم از آن بهره‌مند شدند. بیشتر مردم همچنان فقیر بودند و در فقر باقی‌ماندند.

از نظر فرهنگی، سلطنت میانه نقطه‌ای کانونی در تاریخ مصر است. فراعنه این دوره به مناسبت پیروزی‌هایشان در نوبی، سوریه و فلسطین، کاخ‌ها، معابد و بناهای یادبود بزرگی ساختند. ساخت اهرام نیز دوباره رواج یافت، اما اهرام این دوره کوچکتر از اهرام سلطنت قدیم و دیگر نه از سنگ، بلکه از خشت خام ساخته می‌شدند. برای حفظ مقبره‌هایشان از دستبرد سارقان، نیز مجموعه‌های ورودی به این بناها را با باغ‌های هزارتو و دریچه‌های مخفی در کف پیچیده‌تر کردند. ادبیات به اوج شکوفایی رسید. از آن دوره پاپیروس‌های بی‌شماری به دست آمده‌است-از محاسبات مالیاتی، مناظرات مکتوب علمی و متون مذهبی تا نامه‌ها، داستان‌ها و حکایت‌هایی که اغلب به سبک فکاهی هستند.

دوره دوم میانی و فرمانروایی هیکسوس (۱۵۴۹–۱۶۷۴ پ. م)[ویرایش]

با مرگ شهبانو سوبک‌نفرو در سال ۱۷۷۳ پیش از میلاد و در حالی که قدرت شاهان پادشاهی میانی رو به زوال گذاشته بود، عمر این پادشاهی نیز به سر آمد. این در حالی بود که به دلیل سستی قدرت فرعون‌ها در بخش‌های شمالی مصر، قبایل آسیایی سامی و کنعانی نژاد در شهر اواریس حکومت تشکیل داده بودند و با مرگ سوبک‌نفرو و در حالی که او هیچ جانشینی نداشت، آغاز به حمله به مناطق زیر نفوذ دولت مستقر در تبس کردند.[۱۷] قدرت شاهان اواریس تا بدان جا پیش رفت که فرعون‌های تبس ناچار به پرداخت خراج به آن‌ها شدند.[۱۸] مصریان این پادشاهان بیگانه را هیکسوس به معنای «فرمانروایان بیگانه» می‌خواندند؛ نامی که بعدها توسط مان‌تو به اشتباه «فرمانروایان چوپان» بازگردانی شد.[۱۹]

در آن زمان موجی از حرکات جمعی خاور نزدیک را دربر گرفته بود که بیشتر از شرق به سوی غرب جریان داشت. مانتو تاریخ‌نگار از این جمعیت وحشی با نام هیکسوس‌ها یاد می‌کرد، که معانی بسیاری از جمله (فرمانروای کشورهای بیگانه) داشت. اما هیکسوس‌ها از قوم مشخصی نبودند، بلکه از خاور نزدیک بودند که در مسیر مهاجرت خود به مصر ضعیف و درگیر مشکلات راه یافتند و در شمال، حکومتی موقت برقرار کردند. مهاجرانی که از بخش علیای فرات آمده بودند در دلتای نیل ساکن شدند و در سال ۱۶۴۰ پیش از میلاد فرمانروایی مصر سفلی را بدست گرفتند. امکان مقاومت مصریان در مقابل متجاوزان بسیار اندک بود، زیرا آن‌ها اسب داشتند. حیوانی که پیش از آن مصری‌ها هرگر ندیده بودندو سرعت و چالاکی اش از هر جانور دیگری که آن‌ها می‌شناختند بیشتر بود. اما هولناک تر از آن: هیکسوس‌ها این جانوران عظیم و ترسناک را جلوی ارابه‌هایی بسته بودند که با آن‌ها می‌توانستند میدان جنگ را همچون باد درنوردند و حریفان گریخته از جنگ را تعقیب کنند. ارابه‌های جنگی، تانک‌های دوران باستان بودند. شکست مصریان اجتناب ناپذیر بود.

شاهان هیکسوس، که با سه فرعون، سالیتیس، ششی و خیان، پادشاهی دودمان پانزدهم و در نتیجه، دومین دوره بینابینی مصر را افتتاح کردند، ابتدا در حاشیه شرقی دلتای نیل قرارگاهی مستحکم-شهر آواریس- را بنا نهادند. از این پایگاه، آن‌ها می‌توانستند مصر و فلسطین را زیر نظر بگیرند و اداره کنند. اگرچه نخستین هیکسوس‌ها بر سراسر مصر تسلط داشتند، در دوره جانشینان آن‌ها -که هیکسوس کوچک نامیده می‌شدند-دامنه قلمرو هیکسوس‌ها، در شمال، آشکارا محدود شد و این موقعیتی مطلوب برای مصریان بود تا اقدام برای بیرون راندن هیکسوس‌ها را از جنوب آغاز کنند.

با آنکه هجوم هیکسوس به مصر اغلب توسط مصریان به‌مانند یک فاجعه جبران‌ناشدنی که نابودی نیایشگاه‌ها و بنیان‌های فرهنگی مصر را در پی داشته به تصویر کشیده می‌شود،[۲۰] آن‌ها با خود فناوری‌هایی را نیز به مصر آوردند؛ از جمله اسب که تا پیش از آن مصریان با آن ناآشنا بودند و پس از آنکه به توانایی‌های اسبان پی بردند؛ خود از پرورش‌دهندگان آن شدند و این خود یکی از عوامل اصلی در دگرگونی بنیادین یگان‌های لشکری در دودمان‌های آتی گشت.[۲۱]

هیکسوس‌ها روش‌های حکومت‌مداری مصریان را به کار بستند و برای خود لقب «فرعون» اختیار کردند. آن‌ها گاهی با فرعون‌های حاکم در تبس نیز روابط خوبی برقرار می‌کردند که از جمله آن‌ها روابط نزدیک فرعون هیکسوس آپوپی و اینتف هفتم بوده.[۲۲] با این حال پس از قدرت گرفتن دوباره فرمانروایان حاکم بر تبس، نبرد از سوی آنان برای بیرون راندن «اشغالگران» و آزادسازی مصر آغاز شد. تائو دوم ملقب به «تائوی دلیر» و کاموسه دو شاهی بودند که بیشترین نقش را در رهبری خیزش‌های این دوره ضد اشغالگران داشتند که آخری در ادبیات حماسی مصر باستان نیز جایگاه بالایی به خود اختصاص داده‌است.[۲۳] سرانجام پس از نزدیک به ۳۰ سال جنگ، هیکسوس‌ها در سال ۱۵۵۵ پ.م. شکست خوردند و پایتخت آنان توسط اهمسه یکم نابود شد.[۲۴]

پادشاهی نوین (۱۰۶۹–۱۵۴۹ پ. م)[ویرایش]

وسعت سرزمین مصر باستان در قرن پانزدهم قبل از میلاد

پادشاهی نوین با شکست هیکسوس‌ها و یکپارچگی دوباره مصر زیر فرماندهیاهمسه یکم از دودمان هجدهم آغاز شد. این دوره‌ای بود که اصلاحات ژرف اجتماعی، سیاسی، و نظامی در مصر به اجرا درآمدند.

حتشپسوت ملکه‌ای که _خودش را فرعون نامید _پروژه‌های ساختمانی بسیاری از جمله بازسازی معابدی که در گذشته آسیب دیده بودند را به راه انداخت و و هیئت‌های بازرگانی به پونت و سینا فرستاد.[۲۵]

مجسمه سنگی حَتشـِپسوت

در سال ۱۵۵۰ پیش از میلاد، شاهزاده طیوه‌ای اهمسه، با پشتیبانی مردم، طبقه اشراف و کاهنان موفق شد که هیکسوس‌ها را از مصر بیرون براند. او نخستین فرعون دودمان هجدهم و سلطنت جدید شد. اهمسه، زادگاهش طیوه را پایتخت خویش قرار داد. او دشمنان فراری را تا قلب فلسطین تعقیب کرد و این سرزمین را به تصرف مصر درآورد. در جنوب، به سوی نوبی لشکر کشی کرد و تقریباً تا آبشار سوم پیش رفت. قلعه آواریس نیز چنان از بنیان ویران شد که امروزه غیر از تلی از خاک و ماسه، چیزی از آن باقی نمانده‌است. هنگام مرگ اهمسه حکومتی یکپارچه را بر جای گذاشت که اقتصادی مترقی و شکوفا داشت. دوره دودمان هجدهم (۱۵۵۰ تا ۱۳۰۷ پیش از میلاد) را درخشان‌ترین دوره در تاریخ مصر می‌دانند. در این زمان مصر برای نخستین بار قدرت نظامی درجه اولی شده بود. تا آن زمان، همسایگان نیل بیشتر به زندگی مسالمت‌آمیز تمایل داشتند، حتی معلمان در آموزش‌های خود به دانش آموزان پیشنهاد می‌دادند که حرفه سربازی را پیش نگیرند. اما شکست هیکسوس‌ها و انهدام حکومت آن‌ها روحیه عامه مردم را تغییر داد. مصری‌ها، که تا این زمان فقط برای مواهب زندگی یا به دست آوردن ذخایر مواد خام به سرزمینی دیگر لشکرکشی می‌کردند، حالا فقط برای کشورگشایی دست به این کار می‌زدند. آن‌ها در زمان توتمس اول (۱۵۰۴ تا ۱۴۹۲ پیش از میلاد) پسر آمنهوتپ، فتوحات سریعی به دست آوردند و همان‌طور که خود پیشتر تسلیم و شکست را تجربه کرده بودند؛ ملت‌های دیگر را مقهور قدرتشان ساختند. کسب این پیروزی‌ها برای مصریان دشوار نبود:آن‌ها از هیکسوس‌ها آموخته بودند که چگونه با اسب و ارابه‌های جنگی، دشمن را به وحشت اندازند.

در سرزمین مصر، دوران صلح به سر آمد. توتمس سوم به خاورمیانه لشکر کشید و مناطق از دست رفته در فلسطین را دوباره تصاحب کرد. اما برعکس، در سوریه نتوانست اراضی تصاحب شده را مدت زیادی حفظ کند و دوباره از آن‌ها دست کشید. لشکرکشی‌های بیشمار و موفقیت‌آمیز و تاراج اسرا و غنائم سرزمین‌های دیگر، او را با عنوان سپهسالار بزرگ مصر به شهرت رساند. هتیت‌ها، آسوری‌ها، بابلی‌ها و جزیره نشینان قبرس به او خراج می‌دادند. فرمانروایی توتمس از فرات تا قلب سودان گسترده شد-مصر زمان او، نخستین امپراتوری جهان بود.

تندیس آخناتون به شیوه دوره عمارنه

در سال ۱۳۵۳ پیش از میلاد، آمنهوتپ چهارم بر تخت نشست. او بر خلاف پیشینیانش، هیچ جنگجوی بزرگ یا فرمانروای قدرتمندی نبود، بلکه دانشمندی محتاط و متفکر بود، که شانه‌های لاغر و نحیفی داشت. آمنهوتپ از کودکی به خدایان متعدد اعتقاد نداشت و فقط یک خدا، آتون، خدای خورشید را ستایش می‌کرد که قرص خورشید مظهر آن بود و به همین دلیل، در سال ۱۳۴۸ پیش از میلاد او نام آخناتون (به معنی خدمت‌گزار آتون یا خرسندکننده آتون) را برای خود انتخاب کرد.

اخناتون، هجده سال زمام امور مصر را در دست داشت. دگرگونی‌های متعددی که در عرصه‌های فرهنگی و دینی، سیاسی – اقتصادی و بنیادهای دیگر اجتماعی مصر به وقوع پیوست، قرن‌ها مصر را در همهٔ ابعاد و جهات به خود مشغول داشت. آخناتون با رنسانس دینی خود برآن بود تا مصر را به صورت قدرتی نوین و متفاوت با آنچه تاکنون بوده‌است، به جهانیان معرفی کند. وی برآن بود که قدرت فرعون را قدرتی همطراز با خدایان مصری نماید و از این رو برخورد با مجمع کاهنان آمون اجتناب ناپذیر گردید. آخناتون که ملقب به آمنوفیس چهارم است، در پایتخت جدیدش، عمارنه، که پیش از هر کاری به پایه‌گذاری آن پرداخته بود تا ارائه آیین اعتقادی جدیدی را در آن آغاز کند، کانون مذهبی بزرگی با قصرها و معابد گوناگون ایجاد کرد که آفتاب به همه جای آن راه داشت-خدایان قدیمی در اندرونی‌های مرموز و تاریک معابد ستایش می‌شدند. معابد خدایان پیشین بسته و نامشان در همه جا محو شد. اگرچه آخناتون خود را شاهی خداگونه می‌دانست اما مردمی‌تر از برخی فراعنه پیش از خود رفتار می‌کرد. او با همسر اصلی و زیبایش، نفرتیتی همچون موجودی فانی و کاملاً معمولی در میان مردم می‌گشت، حتی وقتی یکی از شش فرزندش مرد، از گریستن در مقابل عامه مردم خودداری نکرد.

اما تنها معدودی از افراد نظریه جدید آخناتون را دربارهٔ خدای واحد درک می‌کردند و چون او در برابر سنت‌های معمول می‌ایستاد، دشمنان بسیاری پیدا کرد و همچنین وقتی اقتدار مصر در آفریقا و آسیا زوال یافت، منابع ثروت او نیز تحلیل رفت. بعد از مرگ آخناتون، در سال ۱۳۳۵ پیش از میلاد، مصری‌ها دوباره به خدایان قدیمی روی آوردند. به دنبال حکومت هشت ساله اسمنخ کارع، توت عنخ آتون (تصویر زنده آتون) بر تخت نشست. او آیین قدیمی و اعتقاد به خدای اصلی، آمون و خدایان دیگر را دوباره رواج داد و نام خود را نیز به توت عنخ آمون تغییر داد. حال، گویی طوفانی در مصر به پا شد:عمارنه، پایتخت آخناتون، با خاک یکسان شد، تندیس‌های آخناتون نابود شدند، و دوباره ممفیس پایتخت کشور قرار گرفت. توت عنخ آمون جوان تنها ده سال حکومت کرد و در سال ۱۳۲۳ پیش از میلاد درگذشت، او نقش مهمی در باستان‌شناسی نوین دارد-هرچند که کمی پس از مرگ وی دزدان تا حجره پیشین آرامگاهش نفوذ کردند و سپس از آنجا بیرون رانده شدند. اما از سر خوش‌اقبالی، حادثه‌ای رخ داد که به ۲۰۰ سال بعد مربوط می‌شود:دویست سال بعد، مقبره فرعون رامسس ششم را درست در مجاورت آرامگاه توت عنخ آمون بنا کردند. هنگام احداث این مقبره خاک و ضایعات به جا مانده از عملیات ساختمانی، همچون پشته‌ای محافظ، روی در ورودی و حجره مقبره آخرین شاه عمارنه ریخته شد و تا ۳۰۰۰ سال، جسد و گنجینه‌های همراهش را از دست دیگر غارتگران طلاجو در امان نگه داشت. از ۶۳۰۰ قطعه عرضه شده در بخش آثار مصری موزه قاهره فقط ۱۷۰۰ قطعه از مقبره توت عنخ آمون به دست آمده‌است، که در سال ۱۹۹۲ کشف و گشوده شد.

چون هُرِمهِب، آخرین فرعون دودمان هجدهم، هیچ فرزندی نداشت، پا-رعمسو، فرمانده کل کمانداران، سواره نظام و پیاده‌نظام را جایگزین خویش قرار داد. پا-رعمسو با نام رامسس اول(۱۳۰۷ تا ۱۳۰۶ پیش از میلاد) بر تخت نشست و دوره خاندان معروف رامسس‌ها را پایه‌گذاری کرد. در سال ۱۲۹۰ پیش از میلاد، رامسس دوم، پسر ستی اول، بر تخت نشست. نام این فرعون بیش از هر چیز به خاطر بناهای عظیمی که وی احداث کرد، در تاریخ ثبت شده‌است. سرانجام، پس از رامسس دوم، دوران با شکوه مصر باستان به پایان خود نزدیک شد. در سراسر آسیاو منطقه مدیترانه، اقوام بیگانه از جمله آخایی‌ها، دانائرها، لیسیایی‌ها، اتروریایی‌ها، سیسیلی‌ها و ساردنی‌ها و همچنین فلسطیایی‌ها کوچ به نقاط دیگر را آغاز کردند. این اقوام، در ابتدا اگرچه برای نفوذ به مصر با ممانعت‌هایی روبرو بودند، اما در نهایت، اقتدار مصر بر فلسطین و فینیقیه را تضعیف کرد.

نگاره‌ای از رامسس سوم در نیایشگاه کارناک.

رامسس سوم (۱۱۹۴ تا ۱۱۶۳پیش از میلاد) نیز توانست که از تجاوزهای گسترده این اقوام جلوگیری کند، اما سربازان فرعون سلاح‌های آهنی اندکی داشتند. زیرا در کنار نیل هیچ معدن سنگ آهنی یافت نمی‌شد. برای مقاومت در برابر دشمنان مجهز به سلاح آهنی، مصریان باید آهن را به کشورشان وارد می‌کردند و این کار بسیار پرهزینه بود. در نتیجه، قیمت همه اجناس بالا رفت، دستمزدها کم شد و نارضایتی مردم بالا رفت. به این ترتیب اوضاع بدتر و بدتر شد. اگرچه رامسس سوم توانست یک بار دیگر فلسطینیان را بیرون براند، اما این بار آن‌ها در فلسطین ساکن شدند، که این وضعیت در نهایت به نابودی مصر انجامید. هر چند آخرین شاه دودمان بیستم رامسس یازدهم (۱۱۰۰ تا ۱۰۷۰ پیش از میلاد) تاج و تخت پادشاهی را حفظ کرد، اما در واقع، اختیار امور را دو کاهن اعظم در دست داشتند که سلطنت را در دو منطقه شمالی و جنوبی میان خود تقسیم کرده بودند. از این رو، دوگانگی حکومت میان شهر رامسس، و طیوهٔ بی‌اعتبار شده نیز دوباره پدید آمد. فرعون ششنک یکم (۹۴۵ تا ۹۲۴ پیش از میلاد)، نخستین لیبیایی که بر تخت پادشاهی فراعنه نشست، توانست اتحاد را دوباره برقرار کند، اما این اتحاد مدت کوتاهی دوام داشت. در دوران دودمان بیست و سوم (۸۲۸ تا ۷۱۲ پیش از میلاد)، مصر سفلی تجزیه شد و به صورت حکومت‌های کوچک بی‌شمار درآمد. در سال ۷۱۲ پیش از میلاد، فاتحانی از نوبی آمدند و بعد از تصرف مصر، آن را به حکومت نوبی ملحق کردند-فرمانروایان نوبی با عنوان جانشین فراعنه در طیوه حکومت می‌کردند. سرانجام در سال ۶۷۰ پیش از میلاد نیز سوریایی‌ها این سرزمین را فتح و آن را از سلطه نوبی‌ها آزاد کردند. بعد از استقلالی کوتاه مدت، در سال ۵۲۵ پیش از میلاد، ایرانی‌ها مصر را تصرف کردند. کمبوجیه ایرانی تخت فراعنه را تصاحب کرد و این سرزمین را به صورت یکی از مناطق تحت فرمان ایران درآورد. این پایان فرمانروایی مستقل فراعنه بود.

در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، سپهسالار جوان مقدونی، اسکندر، ایرانیان را در ایسوس (آسیای کوچک) شکست داد. به این ترتیب، راه او به سوی نیل باز شد. او به سوی مصر حرکت کرد تا پایتخت امپراتوری خود را در آنجا قرار دهد. اسکندر در نزدیکی مصب شاخه غربی نیل شهری بنا کرد که تا به امروز همچنان نام او را به دوش می‌کشد:اسکندریه.

بعد از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳، این فرمانروایی گسترده میان امیران سپاه اسکندر تقسیم شد و مصر به دست فرمانده ارشد، بطلمیوس افتاد که با عنوان بطلمیوس اول(۳۰۴ تا ۲۸۴ پیش از میلاد) فرعون شد. به نظر می‌آمد که یک بار دیگر مصر همچون دوران درخشان باستان شکوفا می‌شود. در سراسر این سرزمین معابدی ساخته شد که همه با تصاویری از بطلمیوس‌ها و خدایان مصری تزئین شده بودند. وقتی کلئوپاترا (۶۹ تا ۳۰ پیش از میلاد)، دختر بطلمیوس دوازدهم و همسر بطلمیوس سیزدهم به کمک ژولیوس سزار رومی همسرش را از تخت پایین کشید و با بطلمیوس چهاردهم ازدواج کرد، دوران این حکومت نیز به پایان رسید. کلئوپاترا شیفته سزار شد، به دنبال او تا روم رفت و تا سال ۴۴ پیش از میلاد که سزار به قتل رسید، همان‌جا زندگی کرد.

بعد از مرگ سزار، وقتی مارکوس آنتونیوس شرق سرزمین روم و در نتیجه، مصر را در اختیار گرفت، کلئوپاترا او را ملاقات کرد. آنتونیوس چنان مجذوب زیبایی کلئوپاترا شد که تا اسکندریه به دنبال او رفت و در آنجا با او ازدواج کرد. اما در این زمان روم با تمام قوای نظامی خود علیه کلئوپاترا بسیج شد: مارک آنتون بعد از نبردی دریایی از اکتاویوس شکست خورد و کلئوپاترا نیز به اسارت درآمد. کلئوپاترا وقتی قرار شد که با راهپیمایی پیروزمندانه فاتحان روم همراه شود، خودکشی کرد. مصر نیز یکی از استان‌های روم شد.

در سال ۶۴۷ بعد از میلاد، اعراب مصر را فتح کردند و به این ترتیب، سرانجام حکومت فراعنه از میان رفت. به جای حکومت فراعنه، مصر اسلامی پدید آمد، که همراه با تغییر و تحول‌های تاریخی فراوان تا امروز برقرار است.

زبان‌ها[ویرایش]

زبان‌های مصری یکی از زبان‌های آفروآسیایی بسیار نزدیک به زبان‌های بربری و زبان‌های سامی است.[۲۶]

فرهنگ[ویرایش]

زندگی روزمره[ویرایش]

در مصر باستان خانواده اساس زندگی روزمره بود. سنت معمول آن جامعه تک همسری بود و چند همسری-مگر نزد شاهان-به ندرت دیده می‌شد. ازدواج میان خواهر و برادر غیرمعمول بود؛ اما غیرمجاز محسوب نمی‌شد. برای مراسم عروسی، عروس و داماد به همراه خانواده‌های خود نزد مسئولی حکومتی می‌رفتند که نام و دارایی دو طرف را ثبت می‌کرد. سپس در سرسرای ویژه قربانی‌های معبد، جشن بزرگی برپا می‌کردند.

برخلاف دیگر سرزمین‌های دوران باستان، زن مصری حقوقی برابر با حقوق همسرش داشت. او می‌توانست در دارایی‌های مشترکشان دخل و تصرف کند، نقش اجتماعی آشکاری در زندگی داشت و دیگران نسبت به وی با احترام رفتار می‌کردند.

بازی‌های بچه‌های آن دوران درست شبیه بازی‌های امروز ما بود. آن‌ها با توپ (گوی) و حلقه بازی می‌کردند. پسرها نیزه می‌انداختند یا با تیر و کمان هدف‌هایی را می‌زدند. دختربچه‌ها عروسک‌هایی با دست و پاهای قابل حرکت و موهای واقعی داشتند. وسایل آشپزخانه و خانه‌های عروسکی، حیوانات اسباب بازی، قایق‌های چوبی کوچک و ماهی‌های چوبی که روی آب شناور می‌ماندند از اسباب بازی‌های محبوب بچه‌ها بود.

زنان و مردان نیز بازیکنان پرشوری بودند. آن‌ها با تاس‌هایی از جنس استخوان یا عاج بازی می‌کردند یا با نوعی تخته نرد سرگرم می‌شدند.

آن‌ها مردمی بسیار موسیقی دوست بودند. مصریان باستان با نغمه چنگ، تنبور، نی و دایره زنگی آواز می‌خواندند. موقع برگزاری جشن‌ها، در کاسه و بشقاب و ظرف‌های رنگارنگ غذا می‌خوردند و نوشیدنی‌ها را درون صراحی‌هایی از رخام و سنگ لوح آبی یا سیاه رنگ به یکدیگر عرضه می‌کردند.

بر تارک جامعه[ویرایش]

تاریخدانان نمی‌توانند دقیقاً در مورد شکل ممفیس نظری بدهند، زیرا شهرهای مصر باستان که بر خلاف نیایشگاه‌ها و آرامگاه‌ها، از چوب و خشت ساخته شده بودند تا حد زیادی از بین رفته‌اند. اما بعضی دانشمندان تصویری از زندگی شهری را در مصر باستان بازسازی کرده‌اند. آن‌ها معتقدند که مردم طبقات گوناگون در این شهر سلطنتی زندگی می‌کرده‌اند. زندگی مصری‌ها در ممفیس، مثل سایر مناطق مصر، بدون در نظر گرفتن طبقه اجتماعی‌شان در اطراف فرعون دور می‌زد.

فرعون و خانواده‌اش در قصری بزرگ در قلب شهر زندگی می‌کردند. این قصر با دیوارهای ضخیم سفید احاطه شده بود. این ساختمان از چوب و خشت ساخته شده بود و روشن و هواگیر بود و نسبت به کاخ‌های امروزی اسباب و اثاثیه کمتری داشت. اسباب قصر شامل صندلی‌هایی با پایه‌های به شکل پنجه شیر، صندوق‌هایی از آبنوس و عاج برای پوشاک و جواهرات و تخت‌هایی باریک با کناره‌های مزین بود و برق طلا در همه جا قابل رویت بود. کف اتاق‌ها، دیوارها و سقف‌ها گچکاری بود و با نقاشی‌هایی که صحنه‌هایی از زندگی شهری را در مصر نشان می‌داد، پوشیده بود.

محتمل است که کف اتاق‌ها با نقش دریاچه‌هایی پر از ماهی و نیلوفر آبی و دیوارها با نی‌های پاپیروس که روی آن‌ها غازهای وحشی در حال پرواز نمایش داده شده بود، تزئین می‌شدند و احتمالاً سقف‌ها چشم‌انداز آسمان مصر را نشان می‌دادند. روز فرعون با استحمام در یک وان مرمر زیبا شروع می‌شد. این کار تنها استحمام نبود، بلکه یک آیین مهم مذهبی بود که در حضور شماری از درباریان و حضار انجام می‌شد. فرعون پس از پوشیدن جامه‌های لطیف، به سر گذاشتن تاج و برداشتن سایر نمادهای پادشاهی‌اش، به تالاری که تخت شاهی در آن قرار داشت می‌رفت تا بازرگانی کشور را راهبری کند. ملکه و شاهزادگان هم به اتاق‌های مخصوص خود می‌رفتند. شهبانوی اعظم، یا به عبارتی همسر خاصه فرعون، از نظر سیاسی قدرتمندترین زن در سراسر کشور بود. فرزندان او مستقیماً وارث تخت پادشاهی بودند. اما فرعون معمولاً چندین همسر صیغه‌ای داشت، که آن‌ها هم فرزندانی می‌آوردند و در همان قصر زندگی می‌کردند. اگر حاکم از ملکه‌اش فرزند پسری نداشت، یکی از دخترانش با یکی از پسران سایر همسران فرعون ازدواج می‌کرد. مصریان هیچ ممنوعیتی برای ازدواج منسوبین سلطنتی با یکدیگر نداشتند. آن‌ها معتقد بودند ازدواج‌های بین خانواده، خون الهی آن‌ها را خالص نگه می‌دارد و دودمان سلطنتی حاکم را نیرومندتر می‌کند.

قدرت و مناصب[ویرایش]

فرعون‌ها معمولاً با نمادهای شاهی و قدرت ترسیم می‌شدند.

بسیاری از اشراف در حومهٔ شهر ممفیس زندگی می‌کردند. تعدادی از مورخان معتقدند که آن‌ها در ویلاهای زیبایی که از چوب و خشت ساخته شده بود، ساکن بودند. این ویلاها را دیوارهای بلندی احاطه می‌کرد و هر یک باغی داشت که دارای یک استخر پر از ماهی بود که سطح آن را نیلوفرهای آبی می‌پوشاندند. در یک سمت استخر، معبدی کوچک قرار داشت که افراد خانواده در آن جا عبادت می‌کردند.

اسباب و اثاثیه ظریف، البته نه به خوبی آنچه فرعون داشت، اتاق‌های ویلا را زینت می‌داد. در تالار بزرگ پذیرایی، که اصلی‌ترین اتاق بود، دیوارها و ستون‌های چوبی، که پایه‌های حایل سقف مسطح ویلا بودند، با صحنه‌هایی از زندگی مصری تزیین می‌شدند. قالی‌های ضخیم در کف اتاق پهن می‌کردند. در این نوع خانه‌ها حتی گرمابه‌هایی در درون خانه وجود داشت که در آن جا خدمتکاران، اشراف را می‌شستند و در کنار گرمابه‌ها، توالت‌هایی بود که شامل نشیمنگاهی آجری می‌شد که روی لگن‌های قابل جابجایی تعبیه شده بود.

پس از شستشو، یک خانواده اشرافی عادی، صبحانه‌اش را که شامل شراب، میوه، نان ادویه‌دار، عسل و خرما بود، می‌خورد. سپس مرد خانواده برای کار نزد فرعون به دربار می‌رفت. این افراد مهم‌ترین و قدرتمندترین کارگزاران فرعون بودند. برای مثال کارگزاری که عنوان «چشم و گوش پادشاه» را داشت، مسئول بازجویی‌ها و پرس‌وجوهای محرمانه برای فرعون بود. بعضی از این افراد به وزیر در انجام وظایف متعددش کمک می‌کردند. برای مثال، یکی از اشراف ممکن بود در سفری همراه با وزیر برای بازدید یکی از ایالت‌ها برود یا به وزیر در نقش قاضی اعظم خدمت کند.

جامعه مصر باستان مردسالار بود. اما وضع زنان، به‌ویژه زنان متمول، در مصر بهتر از زنان در بسیاری از جوامع باستانی هم‌دوره یا حتی بعضی کشورهای امروزی بود. آن‌ها نمی‌توانستند مناصب دولتی داشته باشند و نفوذ سیاسی ناچیزی داشتند، اما گاهی زنی صاحب شأن می‌توانست در غیاب همسرش در کارهای حکومتی یا ادارهٔ یکی از ایالات کشور کمک کند.

زن مصری می‌توانست صاحب ملک و دارایی باشد و غالباً زمین‌های باارزشی جزو جهیزیه ازدواجش بود، ازدواجی که تقریباً همیشه توسط والدین عروس و داماد ترتیب داده می‌شد. گرچه شوهر می‌توانست این زمین‌ها را اداره کند، ولی زن حق داشت وصیت کند و ملک و دارایی‌اش را برای هر که خواست، ارث بگذارد. زن مصری می‌توانست درخواست طلاق کند و معمولاً ثلث دارایی‌های حاصله بعد از ازدواجِ زوجین، به او تعلق می‌گرفت. بعد از طلاق نیز دارایی خودش را پس می‌گرفت و حق سرپرستی فرزندان را نیز داشت.

تفریح و سرگرمی‌ها[ویرایش]

پس از پایان یافتن کار روزانه، اشراف معمولاً به خانه بازمی‌گشتند تا برای میزبانی یا رفتن به میهمانی آماده شوند. خانم‌ها لباس‌های بلند و تنگ و مردان، دامن مردانه می‌پوشیدند. لباس‌ها و دامن‌ها اگر چه شبیه به پوشاک طبقات اجتماعی پایین‌تر بود، اما از پارچه‌های ظریف‌تر تهیه می‌شد و با رشته‌هایی از زر روی آن‌ها نقش‌هایی دوخته می‌شد. آرایش چشم زنان و مردان مشابه هم و بسیار غلیظ بود و هم زنان و هم مردان کلاه‌گیس‌های مشکی داشتند. همگی بهترین جواهراتشان را می‌آویختند. هر خانم یک جعبه آرایش به همراه داشت که حاوی شانه‌ها، تیغ‌ها، روغن‌ها، قاشق‌های پماد، زغال سیاه و مالاکیت سبز برای آرایش چشم‌ها و آینه‌های مسی یا نقره‌ای صیقل داده شده بود.

خدمتکاران برای میهمانان گوشت گاو، بز، غاز، لوبیا، نخود، انگور، خرما، نان و شیرینی می‌آوردند. زنان و مردان مطابق رسوم جداگانه می‌نشستند. آن‌ها با دست غذا می‌خوردند و همراه غذایشان شراب می‌نوشیدند. سپس می‌نشستند و به تماشای کارهای تردستان، نوازندگان، حرکات آکروباتی، دختران رقصنده می‌پرداختند. یک ترانه قدیمی نظر یک مصری متمول را نسبت به زندگی چنین توصیف می‌کند:

تا وقتی زنده هستی، به دنبال خواسته‌های قلبت باش…
شیون کردن هیچ‌کس را از دردسر رها نمی‌سازد…
استراحتی بکن،
کسل و دلسرد نباش
هیچ‌یک از آن‌هایی که این زندگی را ترک گفته‌اند، دوباره باز نخواهند گشت.

نوازندگان و رقصندگان، اشراف را سرگرم می‌کردند. اشراف در میهمانی‌ها بهترین کلاه‌گیس‌ها و لباس‌هایشان را در برمی‌کردند.

البته در مصر قدیم لباس مردم طوری بود که سینه و شکم را نمی‌پوشاند.

در رمان تاریخی سینوهه پزشک فرعون، در جایی توتمس دوست سینوهه خطاب به سینوهه اینطور گفته:

این مردم که امروز در خیابان‌های تبس حرکت می‌کنند گرچه هنوز به آمون و سایر خدایان مصر باور دارند ولی از آن‌ها نمی‌ترسند و در لباس پوشیدن بسیار لاابالی شده‌اند، و این لاابالی گری به درجه بی شرمی رسیده زیرا مردم با وقاحت هر چه تمام تر سینه و شکم خود را در زیر پارچه‌های رنگارنگ می‌پوشانند در صورتی که خدایان انسان را برهنه آفریده تا اینکه انسان پیوسته عریان باشد و هرگز بدن خود را نپوشاند. حتی زن‌ها هم مانند مردها وقیح شده، لباس‌هایی در بر می‌نمایند که سینه و شکم آن‌ها را پنهان می‌کند.

سالشمار استقلال و تابعیت مصر در دوران هخامنشیان[ویرایش]

  • در سال ۵۲۵ پیش از میلاد سپاه ایران تحت فرماندهی کمبوجیه دوم دومین شاه هخامنشی، سرزمین مصر را کاملاً ضمیمه قلمرو پادشاهی این دودمان کرد.[۲۷]
  • در سال ۴۸۵ پیش از میلاد خشایارشا شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش هخامنش را به عنوان فرماندار ساتراپی مصر منصوب کرد.[۲۸]
  • در سال ۴۰۵ پیش از میلاد در دوران داریوش دوم مصر از خاک ایران جدا شد.[۲۹]
  • در سال ۳۴۲ پیش از میلاد در دوران اردشیر سوم مصر باز پس گرفته می‌شود و به خاک ایران ملحق می‌شود. این فتح پس از چندین حمله در دهه گذشته، نصیب امپراتوری هخامنشی گردید.[۳۰]

مصر در زمان سلوکیان و اشکانیان[ویرایش]

در سال ۱۶۸ پیش از میلاد مصر توسط آنتیوخوس چهارم پادشاه سلوکیان تخلیه گردید.[۳۱]

مستخدمان خداوند[ویرایش]

بعضی اشراف مثل کاهنان به فرعون خدمت می‌کردند و عنوان «مستخدم خداوند» را داشتند. آن‌ها علاوه بر ادارهٔ معابد شهر مناصبی دولتی نظیر معمار، ریاضیدان و اخترشناس نیز داشتند. در ابتدا، معابد بزرگ در ممفیس مانند معبد پتاح– خدای شهر که پس از پایتخت شدن ممفیس در پادشاهی قدیم خدای همگان شد- تعداد کمی کارکنان دایمی و تعدادی کارکنان موقتی داشتند. کارکنان دایمی شامل یک کاهن بزرگ و چند دستیار وی بودند و کارکنان موقتی کاهنانی بودند که سالی سه بار، هر بار به مدت یک ماه، خدمت می‌کردند. بعدها، در بعضی معابد بزرگ تعداد کارکنان دایمی بسیار زیاد شد.

برای تمام کسانی که در معابد انجام وظیفه می‌کردند، پاکیزگی مذهبی لازم بود. براساس گفتهٔ هرودوت «کاهنان در حین انجام وظایفشان یکروز در میان تمام بدنشان را می‌تراشیدند تا در برابر وجود شپش یا هر پلیدی دیگری احتیاط کنند.» کاهنان معابد آیین مذهبی مهم را به نیابت از فرعون که در واقع تنها کسی بود که می‌توانست مستقیماً با خدایان ارتباط برقرار کند، انجام می‌دادند. این آیین شامل شستن مجسمهٔ پتاح، تعویض لباس‌هایش و آوردن غذا برای او بود. آدولف اِرمن، مصرشناس می‌گوید: کسی که احترام الهی به او گذاشته می‌شد- چه آمون بود یا ایزیس، پتاح یا فرعون درگذشته- همیشه می‌دیدیم که سرخاب تازه بر گونه اش مالیده شده و جامه‌های تازه بر تندیسش پوشانده شده‌است و محراب مقدس که مجسمه در آن نگه داشته می‌شد همیشه پاکیزه و پر عطر است.

بیش تر غذاهایی که به عنوان هدیه برای خداوند برده می‌شد، از زمین‌هایی که فرعون به معبد داده بود، به دست می‌آمد؛ معبد به این ترتیب می‌توانست پتاح را تأمین و ستایش کند. به همین دلیل، کاهنان علاوه بر انجام آیین مذهبی، باید بر املاک معبد نیز نظارت می‌کردند. علاوه بر محصولاتی که از این زمین‌ها به پتاح می‌رسید، فرعون نیز قسمتی از درآمدش- غلات، شراب، روغن و عسل- را که از مالیات‌ها و زمین‌های سلطنتی اش جمع‌آوری شده بود، تقدیم می‌کرد.

برای احترام به پتاح، کاهنان به‌طور دوره‌ای جشن‌های مذهب، به خصوص جشن‌هایی برای وقایع مهم موجود در افسانه‌های الهی، تدارک می‌دیدند. کاهنان زن که معمولاً زنانی صاحب شأن و به طریقی از منسوبین کارگزاران حکومتی بودند، در رقص و نواختن سازهای موسیقی شرکت می‌کردند. نانوایان، آبجوسازان، قصابان و آشپزانی که برای معبد کار می‌کردند صبح و شب برای تهیهٔ غذا زحمت می‌کشیدند و هنرمندان و صنعتگران معبد هدایای دیگری برای خدا می‌ساختند. تمام این هدایا «به خاطر زندگی، سعادت و سلامت» فرعون تقدیم می‌شدند. بعد از مراسم، مردمی که در جشن شرکت کرده بودند می‌توانستند در صرف اغذیهٔ تقدیمی شریک شوند؛ غذایی که در سایر اوقات توسط کاهنان و کارگران معبد مصرف می‌شد. در یکی از برنامه‌های جشن، مجسمهٔ پتاح را در قایقی مقدس می‌نهادند و به محرابی خارج از معبد می‌بردند. این کار به مردم ممفیس امکان می‌داد تا پتاح را عبادت کنند و از خدا نکاتی را بپرسند. مردم معتقد بودند خدا با نوسان کشتی در یک جهت خاص به سوالات آن‌ها پاسخ می‌دهد.

در دوره فراعنه دودمان پنجم و در پی گسترش باورهای مذهبی جدید بحرانی رخ داد. رع، خدای خورشید، جای هوروس را گرفت (جای خدایی را که فراعنه خود را همو می‌دانستند) رع خدایی بود که اثرش بر سراسر طبیعت و در نتیجه بر باورهای آن زمان آشکار بود و بر خلاف هوروس، مردم کوچه و بازار به راحتی حضور آن را درک می‌کردند و به همین دلیل، همه با رغبت آن را پذیرفتند. به این ترتیب فرمانروا از کسوت خداگونه اش بیرون آمد و میان او و جاودانان فاصله‌ای ایجاد شد و فرعون در حد موجودی فناپذیر و عادی افول کرد. از این گذشته‌استاندارها را دیگر فرعون منصوب نمی‌کرد؛ بلکه به عنوان پاداشی برای خدمت صادقانه آن‌ها اجازه داشتند که منصب خود را به پسرانشان واگذار کنند و هر چه فاصله آن‌ها تا مقر حکومت بیشتر بود، عملکردشان خودسرانه‌تر می‌شد.

و سرانجام، در کنار اشراف و کاهنان که پیوسته قدرت و اختیارات فرعون را محدود تر می‌کردند طبقه جدید قابل توجهی پدید آمد. طبقه‌ای متوسط از کارکنان آموزش دیده و بلندپایه و صنعتگران با استعدادی که هر روز آگاه تر و مستقل تر می‌شدند و به این ترتیب، پادشاهی و دستگاه مرکزی هر روز ضعیف‌تر می‌شد. پس از دودمان ششم، کشور تا ۱۰۰ سال تحت تأثیر جنگ‌های داخلی و شورش‌هایی بود که شاه در ممفیس نمی‌توانست هیچ‌کدام از آن‌ها را کنترل کند. استاندارها و فرمانروایان محلی آشکارا در برابر فرمان‌های فرعون مقاومت می‌کردند و با یکدیگر می‌جنگیدند. همهٔ این جنگ‌ها بر سر قدرت بود. مالیات‌ها دیگر پرداخت نمی‌شد و قحطی‌هایی پدید آمد که در پی آن‌ها انبارهای غله خالی شدند و برای اصلاح این وضع از دست فرعون دیگر هیچ کاری برنمی‌آمد. حدود اواخر دودمان دهم، دوباره اختلافات قدیمی میان شمال و جنوب زنده شد. استان‌های جنوبی علیه استان‌های شمالی می‌جنگیدند و هریک سعی می‌کرد ابتدا مناطق همسایه و سپس سراسر امپراتوری را به تصرف خود درآورد؛ و سپس آشوب سراسر مصر را فرا گرفت.

هنر[ویرایش]

مصریان دوران باستان میراث گران بهایی از خود به جا نهاده‌اند که فصل مهمی از تاریخ هنر را به خود اختصاص داده‌است. مقدمات شکل‌گیری این هنر از هزاره چهارم قبل از میلاد آغاز شد. اما پیدایش ویژگی‌های آن مقارن با اتحاد مصر علیا و سفلی بود. ویژگی‌های مزبور با اندکی تغییرات تا استیلای اسکندر مقدونی پایدار ماند. هنر مصر باستان را به لحاظ تاریخی و در ارتباط با دودمان‌های حاکم بر مصر به دوره‌های مختلف تقسیم می‌کنند:

  • دودمان‌های اولیه
  • پادشاهی کهن
  • دوره بینابینی اول
  • پادشاهی میانه
  • دوره بینابینی دوم
  • پادشاهی جدید
  • واپسین دوره

مصریان وجه خاصی برای هنر نداشتند و هنرمند هم نه یک فرد خالق و مستقل بلکه صنعت‌گری کار آزموده بود که لزوماً باید با یک گروه کار می‌کرد. آنان جادو را به عنوان نیرویی بنیادی می‌انگاشتند و بر همین اساس معتقد بودند که اگر چیزی درست ساخته شود، می‌تواند با طی تشریفاتی خاص پا به عرصه حیات بنهد. تمام تلاش آن‌ها در هنر هم برای رسیدن به همین هدف بود.

آنان با ساختن تصویری از فرعون، قالبی برای سکونت (کا)، یا روح او در دنیای پس از مرگ تدارک می‌دیدند و با تجسم مناسک مذهبی، آرامش خدایان را تأمین می‌کردند؛ و حتی با ثبت رویدادهای تاریخی، استمرار قدرت فرعون و عظمت مصر را منظور می‌داشتند. به همین دلیل آن‌ها از بازنمایی موضوعات ناخوشایند دوری می‌جستند و فقط جلوه‌های آرمانی و مطلوب زندگی را در آثارشان منعکس می‌کردند. هنرمند مصری سعی می‌کرد که همواره حقیقتی عینی و عقلانی و مستقل از زمان و مکان را بیان کند.

او اشیاء را نه بر اساس دریافت‌های بصری متغیر و اتفاقی، که بر آن صورتی که واقعی و ثابت فرض می‌شد، مجسم می‌کرد. صفات اساسی و کیفیت‌های انتزاعی را به صورت نمادین نشان می‌داد. (مثلاً درجه اهمیت بر حسب اندازه، برای زنده نمایی از پیکرها از رنگ‌های قرار دادی و برای تزیین نکات مبهم از خط هیروگلیف بهره می‌برد). هنرمند مصری غالباً خط‌های مستقیم و شکل‌های یکپارچه به کار می‌برد که برای او جنبه کاملاً عملی داشت، تا ذوق هنری.

در حدود ۱٬۵۰۰ پیش از میلاد، بطری‌های شیشه‌ای برای نخستین بار در مصر باستان مورد استفاده قرار گرفت.[۳۲]

باورهای دینی[ویرایش]

تصویر رود نیل، عکس برداری توسط هواپیما

القار که مصریان آن را می‌پرستیدند.

به باور مصریان در ابتدا دریایی عظیم بود. از تلاطم آب‌های بیکران، زمین آراسته پدید آمد؛ و از همان آب‌هایی که خدای آفتاب، راع، از آن‌ها متولد شده بود، تپه اولیه سر برآورد. این تپه چهار فرزند داشت: شو (هوا)، تفنوت (آب)، گب (خاک) و نوت (آسمان). فرزندان گب و نوت نیز ازیریس (زندگی گیاهان)، ایزیس (زمین حاصلخیز)، ست (خشکسالی) و نفتیس (بیابان) بودند. بعدها، وقتی انسان پدید آمد، این خدایان خود را نامرئی کردند. علاوه بر آن‌ها خدایان کوچکتر بی‌شماری نیز بودند که البته در زمره خدایان تاریخ آفرینش به‌شمار نمی‌آمدند. آن‌ها همگی بدون استثناء، از مصر دوران اولیه ریشه می‌گرفتند. هر شهر و هر روستایی، که در آن زمان به اجتماعات بزرگتر می‌پیوست، خدایی خاص خود را داشت. وقتی منس در مقام شاه، مصر را متحد کرد، علاوه بر خدایان محلی هر استان، خدایان بزرگ نیز مورد ستایش قرار گرفتند. خانواده واقعی فرمانروایان همیشه از خدایان شهر یا روستا ریشه می‌گرفتند و در وجود آن‌ها مستقر بودند.

زندگی پس از مرگ[ویرایش]

به باور مصریان، بعد از خاکسپاری، متوفی باید در دادگاه مردگان در مورد زندگی زمینی خویش پاسخ می‌داد-کسی که در آن محکمه مردود می‌شد، برای بار دوم می‌مرد و این مرگ به معنای نابودی قطعی بود. دادگاه مردگان در تالار حقیقت برگزار می‌شد. ازیریس، داور اعظم این دادگاه بود و ۴۲ اهریمن پلید مرده را به شدت مورد بازجویی قرار می‌دادند. تحوت کاتب دادگاه بود و آنوبیس، ایزدی که سری شبیه سر سگ داشت، ترازوی داوری را اداره می‌کرد.

ابتدا آنوبیس مرده را به تالاری هدایت می‌کرد که در آنجا باید دفاعیاتی را ایراد می‌کرد که سوگندی بر بی گناهیش بود. بعد از این سخنرانی و بازپرسی اهریمنان، آنوبیس قلب مرده را درون یک کفه از ترازویی قرار می‌داد که در کفه دیگرش تندیس کوچکی از ماعت، ایزد بانوی حقیقت و عدالت قرار داشت. اگر کفه‌های ترازو در حال تعادل باقی می‌ماندند و ترازو نمی‌لرزید، آن فرد در امتحان پذیرفته شده بود و اجازه داشت به قلمرو مردگان وارد شود. برعکس اگر ترازو به سوی کفه بدی‌های فرد سنگینی می‌کرد و نا متعادل می‌شد او در امتحان مردود شده بود و عفریتی وی را تکه‌تکه می‌کرد و به خورد تمساح‌ها می‌دادند.

آداب و رسوم[ویرایش]

برای مومیایی کردن مردگان، ابتدا همه بافت‌های نرم را از داخل جسد بیرون می‌آوردند تا جداگانه مومیایی و در چهار کوزه مخصوص و در بسته به نام کانوپ نگهداری شوند. سپس جسد را تا ۵۰ روز درون پشته‌ای از جوش شیرین قرار می‌دادند. این ماده همه رطوبت جسد را جذب می‌کرد و بیرون می‌کشید. بعد از این مرحله، جسد با پارچه‌های کتانی که گاهی مقدار آن به ۱۰۰ متر می‌رسید نوارپیچی می‌شد. برای آنکه هوا به این پوشش کتانی نفوذ نکند، آن را به مایع چسبناک و صمغ مانندی آغشته می‌کردند. در میان لایه‌های نوارپیچی، زیور آلات و طلسم‌های جادویی از طلا و سنگ‌های قیمتی قرار می‌دادند تا ارواح خبیث را دفع کند و همچنین مرده در دنیای آخرت با همان تجملاتی به سر برد که در زندگی خاکی این جهان از آن‌ها بهره‌مند بود. آخرین وظیفه کاهن برای مومیایی، که حالا به حالت ایستاده قرار داشت. اجرای آیین دهان گشایی بود و هنگامی که مویه کنندگان ناله‌های هولناکشان را سر می‌دادند، تابوت، کوزه‌های دربسته و وسایل مربوط به متوفی را به درون مقبره اش می‌بردند. کارگران نیز ورودی مدفن اصلی را مسدود می‌کردند و سپس ضیافت ویژه آیین خاک‌سپاری آغاز می‌شد. زندگان در آخرین مرحله می‌توانستند سه وسیله کمکی را نیز با متوفی همراه کنند: کتاب مردگان، سوسک قلب و تعداد زیادی اوشابتی. کتاب اموات شامل تعداد زیادی متون خوش‌ترکیب بود که اگر فرد مورد بازخواست در دادگاه مردگان آن‌ها را با خود داشت، گفته‌هایش بهتر اثر می‌کرد و سوسک قلب نیز می‌توانست به جای قلب مرده روی کفه ترازوی دادگاه مردگان قرار گیرد. این سوسک فهرستی از اعمال نیک مرده را با خود داشت، اما همه گناهان او را پنهان می‌کرد. اوشابتی یا شابتی‌ها مجسمه‌های چوبی یا سنگی کوچکی بودند که بعد از قبولی متوفی در امتحان آخرت، باید زندگی را برای او آسان می‌کردند. در جهان آخرت وقتی فرد درگذشته به همان کاری فراخوانده می‌شد که در این جهان خاکی انجام می‌داد، می‌توانست به جای خودش یک اوشابتی را به انجام آن کار بگمارد.

خط[ویرایش]

مصریان جهت حفظ کردن و ثبت رویدادها به صورت مکتوب خط هیروگلیف را اختراع کردند. فکر حفظ اسناد به صورت مکتوب از سرزمین همسایه، بین‌النهرین، به آن‌ها رسیده بود. اما مصری‌ها خط هجایی اهالی بین‌النهرین را نپذیرفتند بلکه، نشانه‌های نوشتاری خاصی برای خود اختراع کردند. مجموعه علامت‌های هیروگلیف خطی تصویری را می‌سازد. مثال:

A1

بعدها مصریان خط کاهنی را اختراع کردند که با آن می‌توانستند مطالب خود را روی پاپیروس بنویسند. این خطی نوشتاری بود که نشانه‌های تصویری نداشت. به همین دلیل به سرعت گسترش یافت. نشانه‌های خط کاهنی با هم ادغام می‌شدند. برای نوشتن این خط از قلم نی، طومارهای پاپیروسی و همین‌طور از جوهر سرخ استفاده می‌شد، که کاتبان خود آن را می‌ساختند.

اهرام[ویرایش]

View of the Great Pyramid of Giza.jpg

مصطبه زوسر یا جوزر[ویرایش]

پایه اولیه اهرام را ایمهوتپ، در سال ۲۶۲۰ پیش از میلاد، برای فرعون زمان خود زوسر بنا کرد. او در آغاز مصطبه ای (در زبان عربی به معنای نیمکت) ساخت. ساختمانی که جسد شاه مصری پیش از ورود به مقبره اش درون آن قرار می‌گرفت. آرامگاه زوسر از دهلیزی زیر زمینی تشکیل می‌شد که عمق آن از روی زمین ۲۷ متر بود. این مقبره دو طبقه را با سنگ خارای سرخ پوشانده بودند. مدفن اصلی در طبقه زیرین قرار داشت. ورودی محل دفن، دریچه‌ای دایره‌ای شکل بود که بعد از مرگ زوسر آن را با تخته سنگی گرانیتی به وزن سه تن مسدود کردند.[۳۳]

هرم خوفو[ویرایش]

در زمان خوفو (۲۵۵۱ تا۲۵۲۸ پیش از میلاد) و با ساخت هرم او در جیزه، فن هرم‌سازی به نقطه اوج خود رسید. هر ضلع از قاعده هرم خوفو ۱۴۸ متر طول داشت و ارتفاع اولیه هرم نیز ۶/۱۴۶ متر بود. امروزه قسمت راس این هرم دچار فرسایش شده و ارتفاع آن ۱۳۶٫۵ متر است. پایین‌تر از هرم خفرع مجسمه ابولهول قرار دارد. این تندیس در یکی از معادن سنگ قدیمی شاه خفرع (۲۵۲۰ تا ۲۴۹۴ پیش از میلاد) قرار دارد و خفرع ۱۳۸ متر دارد و هرم منکورع ۹۶ متر دارد.

جستارهای وابسته[ویرایش]

Uncategorized

گرنیکا

گرنیکا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
Guernica
شهر
Gernika-Lumo
The Oak of Gernika (Gernikako Arbola)
The Oak of Gernika (Gernikako Arbola)
پرچم Guernica
پرچم
نشان رسمی Guernica
نشان رسمی
Guernica در سرزمین باسک قرار گرفته‌است
Guernica
Guernica

Location of Guernica within the Basque Country

Guernica در اسپانیا قرار گرفته‌است
Guernica
Guernica
مختصات: ۴۳°۱۹′ شمالی ۰۲°۴۰′ غربی
کشور اسپانیا
بخش خودمختار سرزمین باسک (منطقه خودمختار)
استان استان بیسکای
کومارکا Busturialdea
تاسیس‌شده 1366
حکومت
 • شهردار Jose Maria Gorroño Etxebarrieta (EA)
مساحت
 • کل ۸٫۶ کیلومتر مربع (۳٫۳ مایل مربع)
ارتفاع(متر بالاتر از سطح دریا) ۱۰ متر (۳۰ پا)
جمعیت (۲۰۰۹)
 • جمعیت ۱۶۲۲۴
 • تراکم ۱۹۰۰/کیلومتر مربع (۴۹۰۰/مایل مربع)
نام اهلیت gernikarra
منطقهٔ زمانی زمان (یوتی‌سی +۱)
 • تابستان (DST) ساعت تابستانی اروپای مرکزی (یوتی‌سی +۲)
کد پستی 48300
پیش‌شماره(های) تلفن +34 (Spain)
وبگاه

گرنیکا، شهری در استان بیسکای در منطقه خودمختار باسک اسپانیا است. شهر گرنیکا تحت یک شهرداری با شهر همسایه‌اش لومو قرار دارد و به آن‌ها گرنیکالومو می‌گویند. جمعیت این دو شهر در سرشماری سال ۲۰۰۹ معادل ۱۶٬۲۲۴ نفر بود.

گرنیکا برای افرادی که خارج از منطقه باسک زندگی می‌کنند یادآور بمبارانی است که در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ (۶ اردیبهشت ۱۳۱۶) توسط نیروی هوایی آلمان نازی انجام شد. این واقعه الهام‌بخش نقاشی معروفی به نام گرنیکا از پابلو پیکاسو است.

Uncategorized

باشگاه فوتبال رئال مادرید

باشگاه فوتبال رئال مادرید

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
رئال مادرید
Logo Real Madrid.svg
نام کامل باشگاه باشگاه فوتبال رئال مادرید[۱]
لقب(ها) سفیدها
خامه‌ای‌ها
قوهای سفید
کهکشانی‌ها
کرکس‌ها
وایکینگ‌ها
اشباح
نام غیررسمی رئال (Real)
تاریخ تأسیس ۶ مارس ۱۹۰۲؛ ۱۱۸ سال پیش
نام ورزشگاه سانتیاگو برنابئو، مادرید، اسپانیا
(گنجایش: ۸۱٬۰۴۴[۲])
مدیرعامل فلورنتینو پرز
سرمربی زین‌الدین زیدان
لیگ لا لیگا
۱۹–۲۰۱۸ سوم
وب‌گاه www.realmadrid.com
Kit left arm realmadrid2021h.png
Team colours
Kit body realmadrid2021h.png
Team colours
Kit right arm realmadrid2021h.png
Team colours
Kit shorts realmadrid2021h.png
Team colours
Kit socks realmadrid2021h.png
Team colours
لباس اول
Kit left arm realmadrid2021a.png
Team colours
Kit body realmadrid2021a.png
Team colours
Kit right arm realmadrid2021a.png
Team colours
Kit shorts realmadrid2021A.png
Team colours
Kit socks realmadrid2021A.png
Team colours
لباس دوم
Kit left arm realmadrid1920t.png
Team colours
Kit body realmadrid1920t.png
Team colours
Kit right arm realmadrid1920t.png
Team colours
Kit shorts rmcf201920t.png
Team colours
Kit socks rmcf201920t.png
Team colours
لباس سوم
Soccerball current event.svg فصل جاری

باشگاه فوتبال رئال مادرید (به اسپانیاییReal Madrid Club de Fútbol) یک باشگاه حرفه‌ای فوتبال است که در مادرید، پایتخت اسپانیا قرار دارد. رئال موفق‌ترین تیم تاریخ فوتبال اسپانیا و موفق‌ترین تیم تاریخ فوتبال اروپا و موفق‌ترین تیم فوتبال سدهٔ ۲۰ میلادی به انتخاب فیفا است. آن‌ها دارای رکورد ۳۴ بار قهرمانی در لالیگا، ۱۹ قهرمانی در کوپا دل ری (جام حذفی)، ۱۰ سوپرکاپ اسپانیا، ۱۳ قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا، ۲ جام یوفا، ۴ سوپرکاپ اروپا و ۴ قهرمانی در جام باشگاه‌های جهان هستند. رئال مادرید رکورددار قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا با ۱۳ قهرمانی و جام باشگاه های جهان با ۴ قهرمانی است. همچنین رئال مادرید برنده بهترین باشگاه قرن از سوی فیفا شده‌است.[۳] همچنین کلمهٔ رئال در زبان اسپانیایی، به معنی «سلطنتی» است، این لقب را شاه آلفونسو سیزدهم در سال ۱۹۲۰ بر این تیم نهاد. همچنین در همان سال، شکل یک تاج نیز بر روی آرم این باشگاه قرار گرفت. Real Madrid Club de Fútbol عبارتی است به زبان اسپانیایی که به معنای باشگاه فوتبال مادرید پادشاهی می‌باشد.

رئالی‌ها در طی تاریخ خود، حتی یک بار هم از لیگ اول اسپانیا (لا لیگا) خارج نشدند و همیشه در این لیگ حضور داشتند. آن‌ها از دهه ۵۰ بود که خود را به عنوان یکی از قدرت‌های فوتبال اسپانیا و اروپا به همگان معرفی کردند. در دههٔ ۸۰ یکی از بهترین دوران‌های خود را داشتند و یکی از بهترین تیم‌ها معروف به «تیم کرکس‌ها» بودند که موفق به کسب دو جام یوفا، ۵ قهرمانی متوالی اسپانیا، ۱ قهرمانی جام اسپانیا و ۳ قهرمانی سوپرکاپ اسپانیا شدند.

رئال مادرید سال‌هاست که در لالیگا، از تیم‌های قدرتمند محسوب می‌شود و رقیب اصلی این تیم نیز، بارسلونا است. از نظر درآمد، رئال مادرید با ۵۵۷ میلیون یورو درآمد در فصل ۱۵–۲۰۱۴ در صدر پردرآمدترین باشگاه‌های فوتبال جهان بوده‌است. این عنوان تا سال ۲۰۱۶ پابرجا بوده‌است.[۴][۵][۶]

لباس تیم از ابتدا به رنگ سفید بوده‌است. هر چند که رنگ آبی که در ابتدا کاملاً در لباس تیم مشخص بود، بارها به‌خاطر زیباتر شدن یا تغییر حامی مالی تیم، دچار تغییر شد. ورزشگاه خانگی آن‌ها، سانتیاگو برنابئوست که گنجایش ۸۰٫۳۵۴ نفر به صورت نشسته را داراست. این ورزشگاه در مرکز شهر مادرید قرار دارد و از سال ۱۹۴۷، ورزشگاه اختصاصی این تیم شد. این ورزشگاه تاکنون ۴ بار و در سال‌های ۱۹۵۷، ۱۹۶۹، ۱۹۸۰ و ۲۰۱۰، میزبان فینال لیگ قهرمانان اروپا بوده‌است.

تاریخچه

سال‌های ابتدایی؛ جنگ‌های داخلی اسپانیا (۱۹۰۲–۱۹۴۵)

تیم مادرید ۱۹۰۹

اعضای تیم در سال ۱۹۰۵[۷]

نحوهٔ شکل‌گیری باشگاه رئال مادرید به سال ۱۸۹۷ بر می‌گردد. همان سال شماری از دانشجویان دانشگاه کمبریج و آکسفورد در مادرید باشگاهی را با نام «باشگاه فوتبال آسمان» به وجود آوردند و صبح‌های دوشنبه به فوتبال می‌پرداختند. ۳ سال بعد و در سال ۱۹۰۰، این باشگاه به دو باشگاه مجزا تبدیل شد. سپس دو سال بعد و در ۶ مارس سال ۱۹۰۲، مجدداً باشگاه نام خود را به «باشگاه فوتبال رئال مادرید» تغییر داد. ۱۹۰۲[۸] ۳ سال بعد، این تیم موفق شد اولین جام خود را با شکست تیم اتلتیک بیلبائو در جام اسپانیا به دست بیاورد. در ۴ ژانویه ۱۹۰۹ بود که «آدولفو ملندز»، مدیر وقت رئال در آن زمان، اساسنامه جام اسپانیا را امضاء و تأیید کرد تا باشگاه به یکی از اعضای فدراسیون سلطنتی فوتبال اسپانیا تبدیل شود. در سال ۱۹۲۰ باشگاه نام خود را بازهم تغییر داد و این‌بار به «رئال مادرید» که اینکار پس از اهدای عنوان رئال (رویال به معنی سلطنت) توسط شاه آلفونسو سیزدهم اتفاق افتاد.[۹] در سال ۱۹۲۹، اولین لیگ فوتبال اسپانیا راه‌اندازی شد. رئالی‌ها تا هفته پایانی در صدر جدول حضور داشتند تا اینکه باخت هفته پایانیشان به اتلتیک بیلبائو، باعث قهرمانی بارسلونا در لالیگا و نایب قهرمانی آن‌ها شد.[۱۰] رئالی‌ها اولین لیگ خود را در فصل ۳۱–۱۹۳۲ کسب کردند و سال بعد نیز این عنوان را کسب کردند تا اولین تیمی‌باشند که این جام را دو سال پیاپی کسب می‌کنند.[۱۱]

در سال ۱۹۴۳، تیم بارسلونا در نیمه‌نهایی مسابقات کوپا دل جنرالیسمو به مصاف تیم رئال مادرید رفت. دیدار رفت دو تیم در لس کورتس با نتیجه ۳–۰ به نفع بارسلونا پایان یافت؛ اما قبل از بازی برگشت، رئیس امنیتی دولت ژنرال فرانکو به همراه ۴ بازجوی خشن و معروف خود وارد رختکن بارسلونا شدند. از قول بازیکنانی که در آن رختکن مخاطب وی بودند نقل شده که او بازیکنان بارسلونا را تهدید به مرگ خانواده هایشان و مشکلات شدید امنیتی کرد و به آنها گفت: ((اگر امروز می‌توانید فوتبال بازی کنید به خاطر سخاوت بیش از حد فرانکو است. پس عاقل باشید و با شکست خود فرانکو را خوشحال کنید.)) پس از آن بارسلونا وارد میدان شد و در آن بازی با نتیجه ۱۱–۱ از تیم رئال مادرید شکست خورد.[۱۲] نتیجه‌ای که بعدها و پس از مرگ ژنرال فرانکو به پیشنهاد سران باشگاه رئال مادرید از آمار و ارقام ال‌کلاسیکوهای رسمی خارج شد و مدیران باشگاه رئال مادرید در زمان پادشاهی اسپانیا چند بار به صورت رسمی به خاطر آن حادثه از باشگاه بارسلونا عذرخواهی کردند.

عصر مدیریت سانتیاگو برنابئو و درخشش در اروپا (۱۹۴۵–۱۹۷۸)

در سال ۱۹۴۵، سانتیاگو برنابئو یسته، به عنوان مدیر باشگاه انتخاب شد.[۱۳] در همین زمان، برنابئو دستور بازسازی زمین تمرین اختصاصی تیم و ساخت ورزشگاهی بزرگتر را برای تیم صادر کرد. در سال ۱۹۵۳، وی تصمیم گرفت تا سیاست جدیدی به کار ببرد و بازیکنان بزرگ را به تیم بیاورد که اولین اقدامش، خرید آلفردو دی استفانو که قرارداد رسمی با بارسلونا امضاء کرده و عضو باشگاه بارسلونا به حساب می‌آمد بود. بعدها فاش شد که ژنرال فرانکو در این خرید نقش اساسی داشت و با فرستادن مأموران ویژه خواهان لغو قرارداد آلفردو با بارسلونا شد.[۱۴] در سال ۱۹۵۵، به پیشنهاد یک روزنامه‌نگار، برنابئو، «بدریگنان» و «سوبس» تصمیم گرفتند تا جامی را طراحی کنند و در آن از تیم‌های مختلفی از سرتاسر اروپا برای شرکت در آن دعوت کنند. جامی که امروزه به عنوان لیگ قهرمانان اروپا شناخته می‌شود.[۱۵]

در دوران برنابئو بود که رئال مادرید خود را به عنوان قدرتی در اسپانیا و اروپا معرفی کرد. آن‌ها در طی سال‌های ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۰، ۵ بار متوالی قهرمان جام اروپا شدند که یکی از آنها، پیروزی ۷–۳ مقابل اینتراخت فرانکفورت در سال ۱۹۶۰ در فینال رقابت‌ها بود. سال‌ها بعد پس از مرگ فرانکو مدیر وقت اینتراخت در محفلی خصوصی اعلام کرد که آن ژنرال خونخوار با قدرت و ثروت خود بازیکنان اینتراخت را محصور خود ساخت و نتیجهٔ آن فینال را رقم زد و به عبارتی نتیجه را از پیش تعیین شده می‌دانست.[۱۴] پس از این افتخارات پیاپی، باشگاه موفق به کسب عنوان نشان افتخار یوفا شد.[۱۶] آن‌ها ششمین جام خود را نیز با شکست ۲–۱ پارتیزان و در سال ۱۹۶۶ به دست آوردند. اعضای این تیم در سال‌های ۱۹۶۲ و ۱۹۶۴ نیز موفق شده بودند تا به فینال این رقابت‌ها برسند هرچند موفق به قهرمانی نشده بودند.[۱۷] در دهه هفتاد، رئالی‌ها موفق به کسب ۵ لیگ اسپانیا و ۳ جام حذفی شدند.[۱۸] در سال ۱۹۷۱ آن‌ها اولین دیدار فینال جام در جام اروپا را برگزار کردند که در نهایت با شکست ۲–۱ مقابل چلسی، از کسب جام بازماندند.[۱۹] در ژوئیه ۱۹۷۸، اتفاقی ناگوار برای رئال مادرید افتاد و سانتیاگو برنابئو در حالیکه مسابقات جام جهانی فوتبال در آرژانتین آغاز شده بود، درگذشت. این اتفاق به حدی مهم بود که مسئولین فیفا تصمیم گرفتند که ۳ روز را در حین مسابقات به افتخار برنابئو، عزای عمومی اعلام کنند.[۲۰] باشگاه رئال نیز در ادامه همان سال، اولین دوره جام برنابئو را که به احترام برنابئو بود، برگزار کرد.

دوره کرکس‌ها و کسب هفتمین و هشتمین جام اروپایی (۱۹۸۰–۲۰۰۰)

رئال مادرید در فصل ۰۷–۲۰۰۶

رئالی‌ها در اوایل دهه هشتاد، وضعیت چندان مناسبی نداشتند و نتوانستند لالیگا را فتح کنند تا اینکه گروهی از بازیکنان لیگ اسپانیا به تیم آمدند و با خود موفقیت را به همراه داشتند.[۲۱] یک روزنامه‌نگار اسپانیایی عنوان کرکس‌ها را برای آن تیم انتخاب کرد که به‌خاطر ۵ بازیکن فوق‌العاده آن بود که شامل امیلیو بوتراگوئنو، مانوئل سانچز، مارتین وازکوز، میشل و میخل پاردخا می‌شد.[۲۲] کرکس‌ها (که بعداً با رفتن پاردخا به رئال ساراگوسا، به گروهی ۴ نفره تبدیل شد)، در کنار بازیکنانی چون فرانسیسکو بویو که دروازه‌بان تیم بود یا مهاجم خود، هوگو سانچز، یکی از بهترین تیم‌های نیمه دوم دهه ۸۰ در اسپانیا و اروپا بودند و موفق شدند ۲ جام یوفا، ۵ لیگ اسپانیا پیاپی، یک جام حذفی اسپانیا و ۳ سوپرجام فوتبال اسپانیا را کسب کنند.[۲۲] اما این تیم رؤیایی و گروه کرکس‌ها، در اوایل دهه ۹۰ (میلادی) و با جدایی امیلی بوتراگونو، مارتین وازکوئز و میشل از تیم، از هم پاشید.[۲۳]

در سال ۱۹۹۶، لورنسو سانز، مدیر باشگاه، تصمیم گرفت تا فابیو کاپلو را به عنوان مربی تیم انتخاب کند. گرچه دوران مربیگری کاپلو تنها یکسال طول کشید اما آن‌ها توانستند عنوان قهرمانی را کسب کنند و بازیکنانی چون روبرتو کارلوس، پردراگ میاتوویچ، داور شوکر و کلارنس سیدورف برای تقویت تیمی که خود بازیکنانی چون رائول، فرناندو هیرو، ایوان زامورانو و فرناندو ردوندو را داشت، به تیم اضافه شدند تا اینکه تیم توانست با این بازیکنان به همراه فرناندو مورینتس که در سال ۱۹۹۷ به تیم آمد تحت هدایت یاپ هینکس پس از ۳۳ سال انتظار، هفتمین جام اروپایی خود را کسب کنند. آن‌ها در فینال به لطف تک گل میاتوویچ موفق شدند یوونتوس را شکست دهند.[۲۴] دو سال بعد نیز رئالی‌ها موفق شدند تا با درخشش رائول، هشتمین جام اروپایی خود را با شکست ۳–۰ والنسیا کسب کنند.[۲۵]

دوره کهکشانی‌ها (۲۰۰۶–۲۰۰۰)

در ژوئیه سال ۲۰۰۰، فلورنتینو پرز به عنوان مدیر باشگاه انتخاب شد.[۲۶] وی در وعده‌های انتخاباتیش، قول برطرف کردن بدهی‌های سنگین باشگاه، افزایش امکانات و مدرن کردن باشگاه را داده بود هرچند که وعده اصلی وی، امضای قرارداد با لوئیز فیگو، ستاره آن زمان بارسلونا بود.[۲۷] در همان سال بود که پرز با صرف هزینه‌های سنگین، تیمی را تشکیل داد که به‌خاطر داشتن ستارگان بزرگ، در سرتاسر جهان به نام کهکشانی‌ها معروف شد. بازیکنان بزرگی چون زیدان، رونالدو، فیگو، کارلوس، رائول و بکهام از جمله ستارگان آن روزهای رئال مادریدی بودند که ویسنته دل بوسکه را به عنوان سرمربی خود می‌دید. اما با وجود این هزینه‌ها و کسب نهمین جام اروپایی و کسب قهرمانی لالیگا، پرز تصمیم گرفت تا دل‌بوسکه را برکنار کند، که همین کار وی باعث شد تا سفیدها در طی ۳ سال آینده، موفق به کسب هیچ جامی نشوند تا پرز از کار برکنار شود.[۲۴]

ریاست رامون کالدرون (۲۰۰۹–۲۰۰۶)

بازیکنان رئال در حال جشن گرفتن به‌خاطر قهرمانی در سوپرکاپ اسپانیا در سال ۲۰۰۸[۲۸]

در ادامه و در سال ۲۰۰۶ بود که رامون کالدرون به عنوان مدیر جدید باشگاه انتخاب شد. کالدرون بلافاصله کاپلو را مجدداً به عنوان مربی تیمش انتخاب کرد تا طلسم قهرمان نشدن تیم را بشکند. آن‌ها برای اولین‌بار در طی ۴ سال گذشته، موفق به کسب جام شدند و لالیگا را با کاپلو فتح کردند. اما با این وجود، کاپلو بازهم یک فصل تنها در تیم دوام آورد و مجدداً اخراج شد.[۲۹] رئالی‌ها موفق شدند فصل بعد نیز سی و یکمین قهرمانی خود را در لالیگا کسب کنند که این برای اولین بار در طی ۱۸ سال گذشته بود که دو سال پیاپی این جام را کسب کردند.[۳۰]

انتخاب مجدد پرز و دوران مورینیو (۱۳–۲۰۰۹)

جشن قهرمانی بازیکنان رئال مادرید بعد از سوپر جام اسپانیا ۲۰۰۸

در ژوئن ۲۰۰۹ و پس از ۲ سال ناکامی تیم و برکناری کالدرون، پرز مجدداً به عنوان مدیر باشگاه انتخاب شد.[۳۱][۳۲] پرز مجدداً سیستم کهکشانی‌های خود را پیش گرفت. وی ابتدا کاکا (بازیکن فوتبال) را از تیم میلان خرید[۳۳] و پس از آن کریستیانو رونالدو را از منچستر یونایتد با رقم ۹۶ میلیون یورو خریداری کرد که یک رکورد تاریخیست.[۳۴]

رئالی‌ها با وجود خریدن بازیکنانی چون رونالدو، کاکا و آلونسو، نتوانستند زیر نظر مانوئل پلگرینی، جامی را کسب کنند و پرز وی را برکنار کرد. پس از آن، بعد از چندین روز مذاکره با ماسیمو موراتی، مدیر اینتر میلان ایتالیا، پرز توانست وی را راضی کند که اجازه خروج مربی خود، خوزه مورینیو را که برای آن‌ها ۳ جام کسب کرده بود را بدهد تا مورینیو به عنوان مربی جدید تیم انتخاب و شروع بکار کند.[۳۵] آن‌ها اولین جام خود با مورینیو را در سال ۲۰۱۰، با برد یک بر صفر خود برابر بارسلونا و در فینال جام حذفی بدست آوردند. همچنین در سال بعد (۲۰۱۱) لالیگا را با غلبه بر بارسلونا و سلطه شکنی این تیم از ان خود کردند.[۳۶]

دوران آنچلوتی و لا دسیما (۲۰۱۵–۲۰۱۳)

در ۲۵ ژوئن ۲۰۱۳، کارلو آنجلوتی با قراردادی سه ساله جانشین مورینیو شد.[۳۷] یک روز بعد در کنفرانس خبری اعلام کرد که زین‌الدین زیدان و پل کلمنت دستیارانش در رئال خواهند بود.[۳۸] در ۱ سپتامبر ۲۰۱۳، انتقال گرت بیل به رئال مادرید با مبلغ رکوردشکن ۱۰۰ میلیون یورو صورت گرفت.[۳۹] در اولین فصل آنجلوتی در رئال، این تیم با گل گرت بیل در فینال کوپا دل ری بارسلونا را شکست داد و به مقام قهرمانی رسید.[۴۰] در ۲۴ مهٔ ۲۰۱۴، رئال مادرید با شکست همشهری‌اش اتلتیکو در فینال لیگ قهرمانان اروپا ۲۰۱۴ برای اولین بار بعد از سال ۲۰۰۲،[۴۱] به مقام قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا رسید و به نخستین تیمی تبدیل شد که به ده قهرمانی اروپایی دست پیدا می‌کند. دستاوردی که لا دسیما نامیده می‌شود.[۴۲]

بعد از قهرمانی در لیگ قهرمانان، رئال مادرید کیلور ناواس، ایسکو، تونی کروس و خامس رودریگز را جذب کرد.[۴۳] رئال در سوپر جام اروپا ۲۰۱۴ با گلزنی رونالدو سویا را شکست داد و به هفتادونهمین جام تاریخش دست یافت.[۴۴] در روزهای پایانی نقل‌وانتقالات تابستانی، رئال دو بازیکن کلیدی‌اش را فروخت؛ ژابی آلونسو به بایرن مونیخ و آنخل دی‌ماریا به باشگاه فوتبال منچستر یونایتد با رقمی معادل ۷۵ میلیون یورو که در آن زمان رکورد نقل‌وانتقالات در انگلستان را شکست. این تصمیم باشگاه با جنجال‌هایی همراه شد. رونالدو دربارهٔ آن گفت: «اگر من مسئول بودم، به شکل دیگری عمل می‌کردم.» و آنجلوتی نیز اظهار کرد که «باید از صفر شروع کنیم.»[۴۵][۴۶]

پس از شروع نه چندان خوب در فصل ۱۵–۲۰۱۴ لا لیگا و شکست مقابل تیم‌های اتلتیکو مادرید و رئال سوسیداد، رئال مادرید با ۱۸ پیروزی پیاپی که شامل برتری مقابل لیورپول و بارسلونا نیز می‌شد، به رکورد ۱۸ پیروزی پیاپی فرانک رایکارد در بارسلونا در فصل ۰۶–۲۰۰۵ رسید.[۴۷] در دسامبر ۲۰۱۴، با پیروزی مقابل سن‌لورنزو در فینال جام باشگاه‌های جهان ۲۰۱۴ این رکورد را به ۲۲ پیروزی پیاپی رساندند و سال را با ۴ جام به پایان بردند.[۴۸] در ابتدای سال ۲۰۱۵ و با شکست مقابل والنسیا این رکورد متوقف شد و موفق نشدند به رکورد جهانی ۲۴ پیروزی پیاپی برسند.[۴۹] رئال با شکست مقابل یوونتوس از راهیابی به فینال لیگ قهرمانان بازماند و در جام حذفی نیز اتلتیکو مادرید آن‌ها را در نیمه‌نهایی حذف کرد. در لا لیگا نیز با اختلاف ۲ امتیاز با بارسلونا به مقام نایب‌قهرمانی بسنده کرد. همهٔ این‌ها منجر به برکناری آنجلوتی در ۲۵ مهٔ ۲۰۱۵ شد.[۵۰]

لا دسیما و سه‌گانهٔ اروپایی (تاکنون–۲۰۱۵)

زین‌الدین زیدان به همراه سرخیو راموس کاپیتان تیم و جام قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا در مهٔ ۲۰۱۶

در ۳ ژوئن ۲۰۱۵، رافائل بنیتز با قراردادی سه ساله سرمربیگری تیم رئال را بر عهده گرفت.[۵۱] رئال مادرید تا هفتهٔ یازدهم لیگ شکست نخورده بود تا این که در مقابل سویا ۲–۳ مغلوب شد. در ادامه در نخستین ال‌کلاسیکوی فصل در خانه ۰–۴ مغلوب بارسلونا شدند. آن‌ها در دور رفت جام حذفی مقابل تیم کادیز به میدان رفتند و ۳–۱ پیروز شدند، اما به دلیل استفاده از دنیس چریشف که در آن بازی محروم بود، از دور رقابت‌ها کنار گذاشته شدند. در لیگ قهرمانان اروپا، رئال با ۱۶ امتیاز صدرنشین گروه خود شد. در ۴ ژانویه ۲۰۱۶، بنیتز به خاطر کسب نتایج ضعیف، عدم محبوبیت میان هواداران و بازیکنان از سمت خود برکنار شد.[۵۲] در آن زمان، رئال در لا لیگا سوم بود؛ چهار امتیاز از تیم صدرنشین اتلتیکو مادرید و دو امتیاز از تیم دوم یعنی بارسلونا عقب بود (با وجود یک بازی رو در رو).[۵۳]

اعضای تیم در جشن قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا ۲۰۱۷ در شهر مادرید

در همان روز برکناری بنیتز، زین‌الدین زیدان به عنوان جانشین وی معرفی شد.[۵۴] زیدان پیش از دستیار کارلو آنچلوتی در این تیم بود و سرمربیگری رئال مادرید کاستیا را نیز در کارنامه داشت.[۵۴] رئال در اولین بازی با حضور زیدان در ۹ ژانویه ۲۰۱۶، دپورتیوو لاکرونیا را با هت‌تریک گرت بیل ۵–۰ در خانه شکست داد.[۵۵] در ۲۸ مه، رئال مادرید با شکست اتلتیکو مادرید در ضربات پنالتی فینال لیگ قهرمانان اروپا، برای یازدهمین بار قهرمان این رقابت‌ها شد.[۵۶] در ۱۰ دسامبر ۲۰۱۶، رئال با برد ۳–۲ مقابل دپورتیوو، رکورد ۳۵ بازی بدون شکست را ثبت کرد.[۵۷] در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۶، رئال با هت‌تریک کریستیانو رونالدو، ۴–۲ باشگاه فوتبال کاشیما آنتلرز را شکست داد و قهرمان جام باشگاه‌های جهان ۲۰۱۶ شد.[۵۸] با تساوی ۳–۳ مقابل سویا در ۱۲ ژانویه ۲۰۱۷، رکورد شکست‌ناپذیری رئال به ۴۰ بازی رسید و رکورد قبلی اسپانیا (۳۹ بازی) که در اختیار بارسلونا بود را شکست.[۵۹] سه روز بعد، با باخت ۲–۱ مقابل سویا، این روند شکست‌ناپذیری به پایان رسید.[۶۰] در مه ۲۰۱۷، رئال برای سی‌وسومین بار به قهرمانی لا لیگا رسید.[۶۱] رئال با شکست یوونتوس در فینال لیگ قهرمانان اروپا ۲۰۱۷ ضمن قهرمانی برای دوازدهمین در این رقابت‌ها، به نخستین تیمی تبدیل شد که از مقام قهرمانی‌اش در دورهٔ لیگ قهرمانان اروپا دفاع می‌کند. این سومین قهرمانی رئال در اروپا طی ۴ سال بود که لا اوندسیما نیز نامیده می‌شود.[۶۲][۶۳][۶۴]

رئال مادرید در سوپر جام اروپا ۲۰۱۷ موفق شد تا منچستر یونایتد را ۲–۱ شکست دهد.[۶۵] پنج روز بعد در سوپرجام اسپانیا ۲–۰ بارسلونا را در بازی رفت شکست دادند و به ۲۴ ال کلاسیکوی متوالی که بارسلونا در آن موفق به گلزنی شده بود پایان دادند؛ بازی برگشت را نیز ۳–۱ بردند و در مجموع ۵–۱ برنده شدند و سوپرجام اسپانیا را بالای سر بردند.[۶۶] رئال مادرید در سال ۲۰۱۸ موفق شد تا برای سومین سال متوالی قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شود و به اولین باشگاهی تبدیل شدند که سه سال متوالی در فرمت جدید لیگ قهرمانان قهرمان می‌شوند و هم چنین اولین باشگاه از زمان بایرن مونیخ در دهه ۱۹۷۰ میلادی شدند که سه بار متوالی قهرمان یک جام اروپایی می‌شود. پنج روز بعد از قهرمانی سوم، در ۳۱ مهٔ ۲۰۱۸، زیدان در نشست خبری اعلام کرد که باشگاه نیاز به تغییر دارد و کناره‌گیری خودش از سمت سرمربی‌گری این تیم را اعلام کرد.[۶۷][۶۸]

در ۱۲ ژوئن ۲۰۱۸، باشگاه رئال اعلام کرد که جولن لوپتگی سرمربی تیم ملی اسپانیا بعد از جام جهانی فوتبال ۲۰۱۸ سرمربی رئال خواهد شد. با این حال فدراسیون فوتبال اسپانیا یک روز پیش از شروع رقابت‌های جام جهانی، لوپتگی را از سرمربی‌گری تیم ملی اسپانیا برکنار کرد و دلیل آن را مطلع نشدن از مذاکره با باشگاه رئال مادرید عنوان کرد.[۶۹][۷۰][۷۱] همچنین در سال ۲۰۱۸ ترکیب رئال دستخوش تغییرات زیادی شد و کریستیانو رونالدو با مبلغ ۱۰۰ میلیون یورو به باشگاه فوتبال یوونتوس پیوست.[۷۲]

آرم و لباس

آرم باشگاه

آرم‌های باشگاه رئال از ابتدا تاکنون[۷۳]

طراحی ابتدایی آرم باشگاه، بسیار ساده بود. این آرم متشکل از سه حرف MCF بود که ۳ حرف ابتدای نام باشگاه (Madrid Club de Fútbol) بود که در زمینه‌ای آبی طراحی شده بود و بر روی لباس سفید تیم قرار داشت. در سال ۱۹۰۸ بود که اولین تغییر در آرم باشگاه رخ داد و برای زیباتر شدن آرم، نوشته‌ها درون یک دایره قرار گرفتند.[۷۴] تغییرات بعدی، تغییرات جزئی بودند تا اینکه در سال ۱۹۲۱، شاه آلفونسو سیزدهم، به عنوان هدیه، عنوان رئال (رویال که تقریباً معنی سلطنتی می‌دهد) را به تیم اهدا کرد[۷۵] و بدین منظور در آرم باشگاه تغییراتی ایجاد شد و شکل یک تاج بر روی آرم باشگاه قرار گرفت.[۷۴] اما در سال ۱۹۳۱ که آلفونسو از حکومت کنار رفت، هم کلمه رئال از نام باشگاه حذف شد و هم شکل تاج از روی آرم باشگاه برداشته شد و به جای آن، خطی تیره بر روی آرم باشگاه قرار گرفت.[۱۱] در سال ۱۹۴۱ و دو سال بعد از جنگ‌های داخلی، مجدداً کلمه رئال به نام باشگاه اضافه شد و تاج پادشاهی نیز به بالای آرم باشگاه افزوده شد.[۱۳] این آرم تا سال ۱۹۹۷ تغییری نکرد تا اینکه در این سال تغییر جزئی داشت و برای آخرین بار در سال ۲۰۰۱ بود که باشگاه برای مدرن کردن آرم و بروزرسانی آن، آرم را تغییر داد که البته تغییراتی جزئی بودند از جمله خطی که از وسط آن می‌گذشت، به رنگ آبی متمایل شد.[۷۴]

لباس تیم

از همان ابتدا، لباس خانگی رئالی‌ها، یکدست سفید بود هرچند که یک خط تیره از وسط آن می‌گذشت (این خط بعدها از لباس حذف شد اما در آرم باشگاه باقی ماند). البته در آن زمان جوراب‌های بازیکنان، رنگ آبی داشت در حالی که اکنون به رنگ سفید است.[۱۰][۷۶] در سال ۱۹۰۲ بود که لباس‌های راه‌راه، یکدست سفید شدند و جوراب‌های آبی رنگ، سیاه شدند.[پ ۱] در سال ۱۹۴۷ بود که مدیر باشگاه، تصمیم گرفت تا به پیراهن‌های بازیکنان، دکمه اضافه کند و آرم باشگاه را، روی سینه سمت چپ بازیکنان اضافه کرد (چیزی که تاکنون نیز تغییر نکرده‌است). همچنین در نوامبر ۱۹۴۷ در بازی برابر اتلتیکو مادرید، رئالی‌ها به نخستین تیم اسپانیایی تبدیل شدند که لباسشان دارای شماره شد.[۱۳]

لباس خارج از خانه رئالی‌ها نیز از همان ابتدا یا سیاه کامل بوده‌است یا کاملاً ارغوانی و هیچ‌گاه تغییر نکرده‌است. لباس تیم اکنون توسط آدیداس تولید می‌شود که این اتفاق از سال ۱۹۹۸ شروع شد.[۷۷][۷۸] اولین حامی مالی تیم، شرکت «زانوسی» بود که از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ حامی مالی تیم بود. سپس حامیان مالی ای چون «پارمالات» با تیم بودند تا اینکه تیم با شرکت «تکا» قراردادی بلند مدت را از سال ۱۹۹۲ بست.[۷۹][۸۰] این قرارداد تا سال ۲۰۰۱ ادامه داشت تا این‌که رئالی‌ها به این قرارداد پایان دادند. آن‌ها ابتدا آدرس سایت اینترنتی خود را به مدت یک‌سال بر روی لباس خود نوشته بودند تا تبلیغ سایت خود را بکنند. بعد از آن در سال ۲۰۰۲، باشگاه با شرکت زیمنس قرار داد بست. سپس در سال ۲۰۰۸، کمپانی آسیایی «بن کیو» حامی مالی تیم شد و آرم این کمپانی بر روی لباس تیم قرار گرفت.[۸۱] اسپانسر بعدی تیم نیز Bwin است که به‌خاطر مشکلات مالی بن کیو، باشگاه مجبور به تغییر حامی مالی شد و سپس نوبت شرکت هواپیمایی امارات شد که تاکنون حامی مالی باشگاه است.[۸۲][۸۳]

رئال مادرید ۱۹۱۶

حامیان مالی و طراح‌های لباس تیم از سال ۱۹۸۰ تاکنون

زمان طراح حامی
۱۹۸۲–۱۹۸۰ Adidas Logo.svg
۱۹۸۵–۱۹۸۲ Zanussi
۱۹۸۹–۱۹۸۵ Hummel.jpeg Parmalat
۱۹۹۱–۱۹۸۹ Reny Picot
۱۹۹۲–۱۹۹۱ Otaysa
۱۹۹۴–۱۹۹۲ Teka
۱۹۹۸–۱۹۹۴ Kelme Logo.svg
۲۰۰۱–۱۹۹۸ Adidas Logo.svg
۲۰۰۲–۲۰۰۱ Realmadrid.com
۲۰۰۵–۲۰۰۲ Siemens Mobile
۲۰۰۶–۲۰۰۵ Siemens
۲۰۰۷–۲۰۰۶ BenQ – Siemens
۲۰۱۱–۲۰۰۷ Bwin
۲۰۱۳–۲۰۱۱
–۲۰۱۳ Fly Emirates

*Realmadrid.com appeared as shirt sponsor to promote the club’s new website.

ورزشگاه

چامارتین

در سال ۱۹۱۲ بود که تیم به کمپ O’Donnell رفت و به مدت ۱۱ سال، آنجا زمین خانگی تیم محسوب می‌شد.[۸۴] بعد از آن تیم به مدت یکسال به ورزشگاه ۸ هزار نفری Ciudad Lineal رفت. بعد از آن این‌بار نوبت چامارتین بود که زمین اختصاصی تیم شود. این ورزشگاه در ۱۷ می۱۹۲۳ و در بازی با نیوکاسل یونایتد برای اولین‌بار مورد استفاده قرار گرفت.[۸۵] ورزشگاهی با گنجایش بیش از ۲۲ هزار هوادار تیم که اولین قهرمانی رئالی‌ها در لیگ نیز در آن به ثبت رسید.[۱۰]

سانتیاگو برنابئو

پس از آن و در سال ۱۹۴۳ که سانتیاگو برنابئو به عنوان مدیر باشگاه انتخاب شد، تغییری در استادیوم تیم ایجاد شد. برنابئو معتقد بود که چامارتین آنقدر که باید بزرگ نیست و در حد و اندازه رئال نیست. به همین دلیل دستور ساخت ورزشگاهی جدید را صادر کرد که در ۱۴ دسامبر ۱۹۴۷ افتتاح شد.[۱۳][۸۶] این ورزشگاه، همان سانتیاگو برنابئو کنونی است (البته این نام را بعد از مرگ برنابئو در سال ۱۹۵۵ به دست آورد). نخستین بازی که در این ورزشگاه انجام شد، بین رئال مادرید و بلننسس پرتقال بود که با برتری ۳–۱ سفیدهای مادرید به پایان رسید. نخستین کسی که در این ورزشگاه گل زد نیز، سابینو باریناگا بود که گل نخست تیمش در همین بازی را زد.[۱۳]

سراسرنمایی از ورزشگاه در ژانویه ۲۰۰۷

بازسازی‌ها

ورزشگاه بارها دچار تغییر میزان گنجایش شد. مثلاً برای نخستین بار ورزشگاه در سال ۱۹۵۳ به گنجایش ۱۲۰ هزار هوادار رسید.[۸۷][۸۸] اما پس از آن بارها گنجایش ورزشگاه کمتر از قبل می‌شد (آخرین بازی که این اتفاق افتاد، در سال ۱۹۹۸ بود که یوفا اعلام کرد تمام هواداران تیم باید بر روی صندلی نشسته باشند). آخرین بازسازی ورزشگاه نیز در سال ۲۰۰۳ روی داد که حدود ۵ هزار صندلی دیگر به ورزشگاه افزوده شد تا گنجایشش به ۸۵٬۳۵۴ نفر برسد. همچنین اعلام شده‌است که قرار است به‌زودی برای ورزشگاه یک سقف ساخته شود.[۱۳][۸۶]

سابقه

نمایی از سانتیاگو برنابئو قبل از آغاز فینال لیگ قهرمانان اروپا در سال ۲۰۱۰[۸۹]

برنابئو در سال ۱۹۶۴ میزبان فینال جام ملت‌های اروپا بود. در سال ۱۹۸۲، فینال رقابت‌های جام جهانی در آن برگزار شد. این ورزشگاه همچنین میزبان ۴ فینال رقابت‌های اروپایی بوده‌است. در سال‌های ۵۷، ۶۹ و ۸۰ این ورزشگاه میزبان جام اروپایی بود. در سال ۲۰۱۰ نیز فینال لیگ قهرمانان اروپا در آن برگزار شد.[۹۰] برنابئو دارای ایستگاه مترو مخصوص به خود است که نامش سانتیاگو برنابئوست.[۹۱] در نوامبر ۲۰۰۷ نیز این ورزشگاه از طریق یوفا ۵ ستاره شد (بیشترین میزان دریافت ستاره).[۹۲]

سایر ورزشگاه‌ها

نمای بیرونی سانتیاگو برنابئو

در می ۲۰۰۶ نیز مجموعه ورزشگاه والبباس بزرگترین مجموعه تفریحی ورزشی دنیا و ورزشگاه آلفردو دی استفانو افتتاح شد که در نزدیکی مکانی قرار دارد که تیم در آن معمولاً تمرین می‌کند. اولین بازی انجام شده در آن نیز بین رئال مادرید و Stade de Reims برگزار شد که یادآور فینال جام اروپایی در سال ۱۹۵۶ بود. رئالی‌ها آن بازی را با ۶ گل سرخیو راموس، آنتونیو کاسانو (۲ گل)، روبرتو سولدادو (۲ گل) و خواردو با برد پشت سر گذاشتند.[۹۳] از دیگر مجموعه ورزشگاه‌های مادرید می‌توان به کامپ دانل، سیوداد رئال مادرید، ورزشگاه لا فابریکا و شهرک ورزشی والدبباس اشاره نمود.

والدبباس

شهرک ورزشی والدبباس در ۱۲۰ هکتار در نزدیکی فرودگاه باراخاس مادرید قرار دارد و از زیباترین و بزرگترین مجموعه‌های ورزشی در دنیا است.

هواداران

هواداران رئال در اوت ۲۰۰۹

در اکثر بازی‌ها خانگی تیم، اکثریت هواداران را کسانی تشکیل می‌دهند که «دارندگان بلیط سالانه» هستند که به‌طور میانگین، ۶۸٬۶۷۰ هزار هوادار در هر بازی می‌شوند.[۹۴] برای تبدیل شدن به یکی از این هواداران، شخص باید به یکی از اعضای باشگاه تبدیل شود که برای اینکار باید عضو یکی از ۱۸۰۰ گروه رسمی که حامی باشگاه هستند، شود که این گروه‌ها در اسپانیا و سایر نقاط جهان هستند. رئالی‌ها دارای رکورد بیشترین میزان تماشاچی در تاریخ اسپانیا هستند به‌طور میانگین، برای هر بازی تیم، ۶۵٬۰۰۰ هزار هوادار به ورزشگاه می‌آید. در فصل ۰۵–۲۰۰۴، آن‌ها با میانگین ۷۱٬۹۰۰ نفر، در رده دوم برترین‌ها قرار گرفتند.[۹۵][پ ۲]

ارزش/سهام باشگاه

زیر نظر فلورنتینو پرز (۲۰۰۰۲۰۰۶) بود که باشگاه تلاش خود را برای تبدیل شدن به ثروتمندترین تیم دنیا آغاز کرد.[۹۶] باشگاه بخشی از زمین تمرین خود را به شهر مادرید فروخت و سایر قسمت‌ها را نیز به بخش‌های خصوصی فروخت. فروش این زمین‌ها، باعث شد تا باشگاه بتواند بدهیهای خود را پرداخت کند که همین راه را برای خرید ستارگان گران‌قیمتی چون زیدان، فیگو، رونالدو و بکهام باز کرد.[۹۷]

فروش زمین‌های تیم، باعث شد تا پرز بتواند بدهی‌های تیم (حدود ۲۷۰ میلیون یورو) را پرداخت کند و بتواند بازیکنان بزرگ را به تیم بیاورد که خود اینکار نیز باعث تبلیغات بزرگ برای تیم شد. البته با وجود موفقیت خیره‌کننده پرز در برطرف کردن بدهی‌ها و افزایش بی‌سابقه سهام و ارزش باشگاه، همیشه از وی ایراد گرفته می‌شد که بیش از آنکه به شرایط بازی تیم توجه کند، به فکر مسائل اقتصادی باشگاه‌است.[۹۸]

با وجود برکنار شدن پرز، موفقیت تیم در زمینه اقتصادی، ادامه داشت و کاملاً مشهود بود طوری‌که در دسامبر سال ۲۰۰۷، آن‌ها به عنوان با ارزش‌ترین تیم فوتبال در قاره اروپا انتخاب شدند.[۹۹] در سال ۲۰۰۸ نیز آن‌ها با ارزشی به میزان ۹۵۱ میلیون یورو (۶۴۰ میلیون پوند – ۱٫۲۸۵ میلیارد دلار)، به عنوان دومین تیم فوتبال پر ارزش در دنیا انتخاب شدند.[۱۰۰] تنها باشگاه منچستر یونایتد بود که ارزشش بیشتر از رئال مادرید بود (با ارزش ۱٫۳۳۳ میلیارد یورو).[۱۰۱] در سال ۲۰۱۰ نیز مشخص شد که رئالی‌ها دارای بیشترین میزان گردش مالی در جهان فوتبال بوده‌اند.[۱۰۲] در سپتامبر ۲۰۰۹ نیز اعلام شد که آن‌ها قصد دارند تا مجموعه تفریحی مخصوص خود را تأسیس کنند. این اتفاق در سال ۲۰۱۳ میلادی رخ داد که بخشی دیگر از راهکارهای اقتصادی پرز بود.[۱۰۳]

رکوردها

در طول فصل ۲۰۰۹–۲۰۱۰ رئال مادرید با فروش ۱۵۰ میلیون یورویی رکورددار فروش بلیط در تاریخ فوتبال است. این باشگاه دارای بیشترین تعداد فروش پیراهن در یک فصل نیز است، که در حدود ۱٫۵ میلیون بود. دیلویت بزرگترین شرکت خدمات حرفه‌ای در جهان در سال ۲۰۱۸ رئال مادرید را با درآمد ثبت شده ۴۰۱ میلیون یورو به عنوان باارزش‌ترین باشگاه فوتبال جهان معرفی کرده‌است.

برند جهانی

در تحقیقی که از طریق دانشگاه هاروارد انجام شد، مشخص شد که رئال یکی از ۲۰ مارک (برند) اول در دنیاست. آن‌ها تنها تیم در دنیا هستند که مدیران باشگاه نیز بمانند بازیکنان تیم، کاملاً شناخته شده‌اند. همچنین در همین تحقیق مشخص شد تعداد زیادی از افراد معروف و سرشناس دنیا، طرفدار و حامی این تیم هستند. در همین تحقیق، میزان هوادارن تیم، حداقل ۲۸۰ میلیون هوادار در سرتاسر جهان تخمین زده شده‌است که آن‌ها را در فاصله زیادی با تیم اول، یعنی منچستر یونایتد قرار می‌دهد. آن‌ها همچنین دارای میزان بالاترین رقم برای فروش حق پخش بازی‌هایشان هستند.[۱۰۴]

در سال ۲۰۱۰ نیز از طریق مجله فوربس مشخص شد که در فصل ۰۹–۲۰۰۸، ارزش باشگاه به میزان ۹۹۲ میلیون یورو (۱٫۳۲۳ میلیارد دلار) است که البته بازهم در این میان باشگاه انگلیسی منچستر یونایتد، از آن‌ها بالاتر است.[۱۰۵][۱۰۶] همچنین براساس گزارش دلویت، باشگاه در همان بازده زمانی، سودی بیش از ۴۰۰ میلیون یورو داشته که در این مورد، آن‌ها بهترین در دنیا بودند.[۱۰۷]

در کنار بارسلونا، اتلتیکو مادرید و اوساسونا، رئالی‌ها نیز به عنوان یک سازمان ثب شده‌اند که با اینکار، امکان خرید و سهیم شدن در سهام آن اصلاً وجود ندارد[پ ۳] و تنها می‌شود عضو آن شد. این اعضا بمانند یک مجلس هستند که در بالاترین قسمت تیم حضور دارند.[۱۰۸] تا سال ۲۰۱۰، رئالی‌ها دارای ۶۰ هزار عضو بودند.[۱۰۹] در پایان سال ۱۰–۲۰۰۹ نیز اعلام شد که رئالی‌ها ۲۴۴٫۶ میلیون دلار بدهی دارند (مانند حقوق بازیکنان و…) که در مقایسه همین زمان در سال قبل، حدود ۸۲ میلیون دلار کمتر شده‌است.[۱۱۰]

جزیره مادرید

رئال مادرید و دولت رأس‌الخیمه، در جایگاه ویژه برنابئو، پروژه جزیره رئال مادرید را در مارس ۲۰۱۲ کلید زدند. یک منطقه مسکونی و تجاری به همراه شهر بازی با نام رئال مادرید که در امارات قرار دارد. این جزیره شامل یک شهر بازی، یک هتل پنج ستاره مجلل با ۴۵۰ اتاق، ۶۰ خانه ساحلی با ساحل اختصاصی، ۴۰۰ آپارتمان، یک موزه رئال مادرید، تفرجگاه، قایق‌های تفریحی و اولین استادیوم فوتبال دنیا به سمت دریا با ۱۰ هزار نفر گنجایش است.

رکوردها و افتخارات باشگاه

وضعیت آماری تیم

رائول دارای رکورد بیشترین بازی در رئال مادرید است[۱۱۱]

تعداد حضور

رائول گونزالس دارای رکورد بیشترین تعداد حضور در رئال است. رائول از سال ۱۹۹۴ تا آوریل سال ۲۰۱۰ در ۵۵۰ بازی برای رئال مادرید حضور داشته‌است..[۱۱۲] در درون دروازه نیز، ایکر کاسیاس با ۵۰۰ حضور در درون دروازه تیم، رکورددار است. ایکر کاسیاس نیز با ۱۶۰ بازی ملی بین‌المللی‌ پس از سرخیو راموس دارای بیشترین تعداد بازی ملی است.[۱۱۳]

ایکر کاسیاس در سال ۲۰۱۰ ( دروازه بان و کاپیتان سابق رئال مادرید)

گل‌ها

رکورد بیشترین گل زده نیز در اختیار کریستیانو رونالدو است. وی با زدن ۴۰۷ گل در ۸ فصل حضور خود در رئال، رکورددار است.[۱۱۱] همچنین ۵ بازیکن دیگر هستند که بیش از ۲۰۰ گل برای رئال به ثمر رساندند. کریم بنزما (۲۰۰۹-) ، آلفردو دی‌استفانو (۶۴–۱۹۵۳)، کارلوس سانتیانا (۸۸–۱۹۷۱)، فرانس پوشکاش (۶۶–۱۹۵۸)، هوگو سانچز (۹۲–۱۹۸۵) و رائول گونزالس (۲۰۰۲–۱۹۹۴) افرادی هستند که بیش از ۲۰۰ گل برای این تیم زدند. همچنین سانچز با زدن ۳۸ گل در لیگ سال ۹۰–۱۹۸۹، تا سال ۲۰۱۰، دارای بیشترین تعداد گل زده در یک فصل و در مسابقات لیگ بود که کریستیانو رونالدو با زدن ۴۰ گل در یک فصل، رکورد وی را شکست و رکورد بیشترین گل زده در یک فصل لالیگا را به نام خود ثبت کرد.[۱۱۴] همچنین ۴۹ گل زده دی استفانو در ۵۸ بازی اروپایی، تا چند دهه بیشترین تعداد گل زده در رقابت‌های اروپایی بود که آن را ابتدا رائول در سال ۲۰۰۵ شکست و سپس در سال ۲۰۱۱، رونالدو با زدن ۵۳ گل در در ۵۴ مسابقه، مجدداً این رکورد را شکست و رکورد جدیدی بنام خود ثبت کرد.[۱۱۵] سریع‌ترین گل تاریخ باشگاه را نیز رونالدو برزیلی در دسامبر ۲۰۰۳ و بازی برابر اتلتیکو مادرید و در ثانیه ۱۵ به ثمر رساند.[۱۱۶]

آمار لیگ

از زمانیکه آمارها به‌طور دقیق محاسبه می‌شوند، رکورد بیشترین حضور تماشاگر، مربوط به یک بازی جام حذفی در سال ۲۰۰۶ است که ۸۳٬۳۲۹ هوادار در ورزشگاه در حالی حضور داشتند که گنجایش سانتیاگو برنابئو، حدود ۳ هزار نفر کمتر از آن بود.[۱۱۷] میانگین تعداد تماشاچیان تیم نیز در فصل ۰۸–۲۰۰۷ به ۷۶٬۲۳۴ نفر رسید که در کل لیگ‌های اروپایی در آن فصل، یک رکورد بود.[۱۱۸] رئالی‌ها همچنین با کسب ۳۳ عنوان قهرمانی رکوردار تعداد قهرمانی در لیگ اسپانیا هستند. همچنین آن‌ها دو بار و در سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۵ و ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۰ ۵ بار متوالی قهرمان لیگ اسپانیا شدند که در این مورد نیز رکوردار هستند.[۹۴] همچنین اعضای این تیم از ۱۷ فوریه ۱۹۵۷ تا ۷ مارس ۱۹۶۵، در ۱۲۷ بازی رسمی شکست نخوردند که در لالیگا یک رکورد است.[۱۱۹]

آمار اروپایی

کریستیانو رونالدو وقتی از منچستر یونایتد به رئال مادرید پیوست، گران‌قیمت‌ترین بازیکن تاریخ فوتبال بود.

رئالی‌ها همچنین با ۱۳ قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا و با ۲۳ بار حضور در مرحله نیمه نهایی این رقابت‌ها، رکوردار هستند.[۱۲۰] رونالدو نیز با ۱۰۱ گل زده در بازی، دارای بیشترین گل زده در تاریخ این رقابت‌هاست که همگی آن‌ها را با لباس رئال به ثمر رسانده‌است. رئالی‌ها همچنین دارای رکورد ۱۵ حضور متوالی در رقابت‌های جام اروپایی هستند که از ۱۹۵۶ آغاز شد و تا ۱۹۷۰ ادامه داشت.[۱۲۱]

زین الدین زیدان بازیکن سابق و مربی کنونی رئال مادرید

روبرتو کارلوس با ۵۳۰ بازی برای رئال مادرید

خرید و فروش بازیکن

در ژوئن ۲۰۰۹ باشگاه رکورد گران‌قیمت‌ترین خرید تاریخ فوتبال که در اختیار خودش بود را شکست. آن‌ها با پرداخت ۹۶ میلیون یورو (۱۳۱٫۵ میلیون دلار معادل ۸۰ میلیون پوند) به باشگاه منچستر یونایتد، کریستیانو رونالدو را خریدند.[۱۲۲] رکورد قبلی که ۷۶ میلیون یورو (بیش از ۱۰۰ میلیون دلار-۴۸٫۵ میلیون پوند) بود، برای خرید زین الدین زیدان از تیم یوونتوس و در سال ۲۰۰۱ پرداخت شده بود که تا قبل از خرید کاکا (بازیکن فوتبال)، گران‌قیمت‌ترین خرید تاریخ فوتبال بود. البته خرید کاکا از آ.ث. میلان نیز تنها چند روز در صدر گران‌قیمت‌ترین خریدها بود چراکه چند روز بعد، کریستیانو به رئال پیوست و رکود کاکا را شکست. رکورد گران‌قیمت‌ترین فروش باشگاه نیز با فروش کریستیانو رونالدو به باشگاه فوتبال یوونتوس در سال ۲۰۱۸ شکسته شد که در این انتقال کریستیانو رونالدو با رقم ۱۰۵ میلیون یورو به فروش رسید. دیگر رکوردهای فروش به این شرح است که در دسامبر ۲۰۰۸ روبینیو با ۴۷ میلیون یورو (۳۲٫۵ میلیون پوند) به تیم منچستر سیتی و در اوت ۲۰۱۳ مسعود اوزیل با ۴۹ میلیون یورو به آرسنال پیوستند.[۱۲۳] بعد از کریستیانو رونالدو در تابستان ۲۰۱۳ گرت بیل را از تاتنهام به ارزش ۹۱ میلیون یورو خریداری کردند.

نقل و انتقالات دیگر

با وجود اختلافات شدید دو تیم رئال مادرید و بارسلونا ، نقل و انتقالات زیادی بین دو تیم انجام شده‌است. اما بازیکنانی که به‌طور مستقیم از تیم خود به حریف رفته‌اند، همیشه مورد غضب هواداران قرار گرفتند. شاید بهترین مثال آن، مربوط به فیگو باشد. بازیکن پرتغالی، در سال ۲۰۰۰ با رد پیشنهاد تیمش، به تیم رقیب، یعنی سفیدهای مادرید رفت. این حرکت فیگو، خشم بی پایان هواداران بارسا را به همراه داشت و فیگو همیشه در نیوکمپ مورد حمله هواداران بارسا قرار می‌گرفت. طوری‌که وقتی برای اولین بار با لباس رئال به ورزشگاه بارسلونا پا گذاشت، هواداران خشمگین بارسا، سر یک خوک را به سوی وی انداختند.[۱۲۴]

در مجموع نیز ۲۱ بازیکن که سابقه بازی در بارسا را داشتند به رئال آمدند و در نقطه مقابل، ۱۲ بازیکن سابق رئال، لباس بارسا را به تن کردند.[۱۲۵]

گران‌قیمت‌ترین خریدها

بازیکن از هزینه نقل و انتقال
به (پوند)[۱۲۶][۱۲۷]
هزینه نقل و انتقال به (یورو) تاریخ منبع
۱ ولز گرت بیل انگلستان تاتنهام £۸۶ €۱۰۰ سپتامبر ۲۰۱۳ [۱۲۸]
۲ بلژیک ادن آزار انگلستان چلسی £۸۹ €۱۰۰ ژوئن ۲۰۱۹ [۱۲۹]
۳ پرتغال کریستیانو رونالدو انگلستان منچستر یونایتد £۸۰ €۹۴ ژوئن ۲۰۰۹ [۱۳۰]
۴ فرانسه زین‌الدین زیدان ایتالیا یوونتوس £۴۶٫۶ €۷۷٫۵ ژوئیه ۲۰۰۱ [۱۳۱]
۵ کلمبیا خامس رودریگز فرانسه موناکو £۶۳ €۷۶ ژوئیه ۲۰۱۴ [۱۳۲]
۶ برزیل کاکا ایتالیا آ. ث میلان £۵۶ €۶۷ ژوئن ۲۰۰۹ [۱۳۳]
۷ پرتغال لوئیس فیگو اسپانیا بارسلونا £۳۷ €۶۲ ژوئیه ۲۰۰۰ [۱۳۴]
۸ برزیل رونالدو ایتالیا اینتر میلان £۴۲٫۵ €۵۰ اوت ۲۰۰۲ [۱۳۵]
۹ برزیل وینیسیوس جونیور برزیل فلامینگو £۴۰٫۶ €۴۶ ژوئن ۲۰۱۷ [۱۳۶]
۱۰ برزیل رودریگو گوس برزیل سانتوس £۳۹٫۶ €۴۵ ژوئن ۲۰۱۸

۰

گران‌قیمت‌ترین فروش‌ها

بازیکن به هزینه نقل و انتقالبه (پوند)[۱۲۶][۱۲۷] هزینه نقل و انتقالبه (یورو) تاریخ منبع
۱ پرتغال کریستیانو رونالدو ایتالیا یوونتوس £۸۸٫۵ €۱۰۰ ژوئیه ۲۰۱۸
۲ آرژانتین آنخل دی ماریا انگلستان منچستر یونایتد £۵۹٫۷ €۷۵٫۶ اوت ۲۰۱۴ [۱۳۷]
۳ اسپانیا آلوارو موراتا انگلستان چلسی £۵۸ €۶۵٫۵ ژوئیه ۲۰۱۷ [۱۳۸]
۴ آلمان مسعود اوزیل انگلستان آرسنال £۴۲٫۵ €۵۰ سپتامبر ۲۰۱۳ [۱۳۹]
۵ برزیل روبینیو انگلستان منچستر سیتی £۳۲٫۵ €۴۲ سپتامبر ۲۰۰۸ [۱۴۰]
۶ آرژانتین گونسالو ایگواین ایتالیا ناپولی £۳۴٫۵ €۴۰ ژوئیه ۲۰۱۳ [۱۴۱]
۷ فرانسه نیکولا آنلکا فرانسه پاری سن ژرمن £۲۲٫۳ €۳۴٫۵ ژوئیه ۲۰۰۰ [۱۴۲]
۸ برزیل دانیلو انگلستان منچستر سیتی £۲۶٫۵ €۳۱٫۵ ژوئیه ۲۰۱۷ [۱۴۳]
۹ انگلستان مایکل اوون انگلستان نیوکاسل یونایتد £۱۶٫۸ €۲۵٫۵ سپتامبر ۲۰۰۵ [۱۴۴]
۱۰ اسپانیا خسه رودریگز فرانسه پاری سن ژرمن £۲۲٫۱ €۲۵ اوت ۲۰۱۶ [۱۴۵]

میدان سیبلس در مادرید

افتخارات باشگاه

در مجموع، رئال مادرید با کسب ۶۳ جام، موفق‌ترین تیم در تاریخ اسپانیا و اروپا است. رئال همچنین با کسب ۱۶ جام بین‌المللی، یکی از پرافتخارترین تیم‌های دنیا و با ۱۳ قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا در رده اول پرافتخارترین تیم‌های اروپا قرار دارد و در جهان نیز در رده چهارم قرار دارد. رئال همچنین با کسب ۳۴ جام، پرافتخارترین تیم لالیگا محسوب می‌شود. در ۲۳ دسامبر ۲۰۰۰ نیز باشگاه از طرف فیفا، به عنوان موفق‌ترین تیم قرن بیستم انتخاب شد.[۱۴۶] آن‌ها همچنین نشان لیاقت و شایستگی را از فیفا دریافت کرده‌اند.[۱۴۷] به علاوه، آن‌ها برای بازی در لیگ قهرمانان اروپا، لباس‌های ویژه‌ای می‌پوشند که مخصوص تیم‌هاییست که دارای بیش از ۵ عنوان قهرمانی در این رقابت‌ها هستند.[۱۶]

رقابت‌های داخلی

LaLiga.svg لالیگا

نمایی از جام‌های کسب شده باشگاه

قهرمانی: ۳۴ بار در سال‌های: ۱۹۳۱–۳۲، ۱۹۳۲–۳۳، ۱۹۵۳–۵۴، ۱۹۵۴–۵۵، ۱۹۵۶–۵۷، ۱۹۵۷–۵۸، ۱۹۶۰–۶۱، ۱۹۶۱–۶۲، ۱۹۶۲–۶۳، ۱۹۶۳–۶۴، ۱۹۶۴–۶۵، ۱۹۶۶–۶۷، ۱۹۶۷–۶۸، ۱۹۶۸–۶۹، ۱۹۷۱–۷۲، ۱۹۷۴–۷۵، ۱۹۷۵–۷۶، ۱۹۷۷–۷۸، ۱۹۷۸–۷۹، ۱۹۷۹–۸۰، ۱۹۸۵–۸۶، ۱۹۸۶–۸۷، ۱۹۸۷–۸۸، ۱۹۸۸–۸۹، ۱۹۸۹–۹۰، ۱۹۹۴–۹۵، ۱۹۹۶–۹۷، ۲۰۰۰–۰۱، ۲۰۰۲–۰۳، ۲۰۰۶–۰۷، ۲۰۰۷–۰۸، ۲۰۱۱–۱۲، ۲۰۱۶–۱۷، ۲۰۱۹-۲۰۲۰
نایب قهرمانی: ۱۹ بار در سال‌های: ۱۹۲۸–۲۹، ۱۹۳۳–۳۴، ۱۹۳۴–۳۵، ۱۹۳۵–۳۶، ۱۹۴۱–۴۲، ۱۹۴۴–۴۵، ۱۹۵۸–۵۹، ۱۹۵۹–۶۰، ۱۹۶۵–۶۶، ۱۹۸۰–۸۱، ۱۹۸۲–۸۳، ۱۹۸۳–۸۴، ۱۹۹۱–۹۲، ۱۹۹۲–۹۳، ۱۹۹۸–۹۹، ۲۰۰۴–۰۵، ۲۰۰۵–۰۶، ۲۰۰۸–۰۹، ۲۰۰۹–۱۰[۱۴۸]

Copa del Rey logo since.png جام حذفی

قهرمانی: ۱۹ بار در سال‌های: ۱۹۰۵، ۱۹۰۶، ۱۹۰۷، ۱۹۰۸، ۱۹۱۷، ۱۹۳۴، ۱۹۳۶، ۱۹۴۶، ۱۹۴۷، ۱۹۶۲، ۱۹۷۰، ۱۹۷۴، ۱۹۷۵، ۱۹۷۹–۸۰، ۱۹۸۱–۸۲، ۱۹۸۸–۸۹، ۱۹۹۲–۹۳، ۲۰۱۰–۱۱، ۲۰۱۳–۱۴
نایب قهرمانی: ۱۹ بار در سال‌های: ۱۹۰۳، ۱۹۱۶، ۱۹۱۸، ۱۹۲۴، ۱۹۲۹، ۱۹۳۰، ۱۹۳۳، ۱۹۴۰، ۱۹۴۳، ۱۹۵۸، ۱۹۶۰، ۱۹۶۱، ۱۹۶۸، ۱۹۷۸–۷۹، ۱۹۸۲–۸۳، ۱۹۸۹–۹۰، ۱۹۹۱–۹۲، ۲۰۰۱–۰۲، ۲۰۰۳–۰۴[۱۴۹]

Logo SuperCopa De Espana 2012.png سوپرجام اسپانیا

قهرمانی: ۱۱ بار در سال‌های: ۱۹۸۸، ۱۹۸۹*، ۱۹۹۰، ۱۹۹۳، ۱۹۹۷، ۲۰۰۱، ۲۰۰۳، ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، ۲۰۱۷ ، ۲۰۱۹
نایب قهرمانی: ۴ بار در سال‌های: ۱۹۸۲، ۱۹۹۵، ۲۰۰۷ ،۲۰۱۴
(*: قهرمان شدن هم در لیگ هم در جام حذفی)[۱۵۰]

کوپا اوا دیورته

قهرمانی: ۱ بار در سال‌های: ۱۹۴۷

کوپا دی لالیگا

قهرمانی: ۱ بار در سال‌های: ۱۹۸۴

رقابت‌های اروپایی

Coppacampioni (closer).png لیگ قهرمانان اروپا

قهرمانی: ۱۳ بار در سال‌های: ۱۹۵۵–۵۶*، ۱۹۵۶–۵۷، ۱۹۵۷–۵۸، ۱۹۵۸–۵۹، ۱۹۵۹–۶۰، ۱۹۶۵–۶۶، ۱۹۹۷–۹۸، ۱۹۹۹–۲۰۰۰، ۲۰۰۱–۰۲، ۲۰۱۳–۱۴. ۲۰۱۵–۱۶ و ۱۷–۲۰۱۶ و ۱۸–۲۰۱۷
نایب قهرمانی: ۳ بار در سال‌های: ۱۹۶۱–۶۲، ۱۹۶۳–۶۴، ۱۹۸۰–۸۱
(*: اولین قهرمان تاریخ این جام)[۱۵۱]

UEFA Cup (adjusted).png جام یوفا/لیگ اروپا

قهرمانی: ۲ بار در سال‌های: ۱۹۸۴–۸۵، ۱۹۸۵–۸۶

Coppa delle Coppe.svg جام در جام اروپا

اوندسیما در دستان سرخیو راموس کاپیتان رئال مادرید

قهرمانی: ۱ بار در سال ۱۹۵۹–۶۰

۲ بار نایب قهرمانی در سال‌های: ۱۹۷۰–۷۱، ۱۹۸۲–۸۳[۱۵۲]

Supercoppa UEFA.svg سوپرکاپ اروپا

قهرمانی:۴ بار در سال‌های: ۲۰۰۲، ۲۰۱۶٬۲۰۱۴ ۲۰۱۷٬
نایب قهرمانی: ۲ بار در سال‌های: ۱۹۹۸، ۲۰۰۰[۱۵۳]

Copa latina transparent.png جام لاتین

قهرمانی: ۲ بار در سال‌های: ۱۹۵۵، ۱۹۵۷[۱۵۴]

بین‌المللی

Coppa Intercontinentale.svg جام بین قاره‌ای

قهرمانی: ۳ بار در سال‌های: ۱۹۶۰، ۱۹۹۸، ۲۰۰۲
نایب قهرمانی: ۲ بار در سال‌های: ۱۹۶۶، ۲۰۰۰[۱۵۵]

جام باشگاه‌های جهان

قهرمانی: ۴ بار در سال‌های: ۲۰۱۴، ۲۰۱۶، ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸

نگارخانه

رکوردها

در اسپانیا

رکورد پرگل‌ترین برد
  • رکورد پیروزی لیگ: ۱۱–۲ مقابل الچه (در ۱۹۵۹–۶۰ لا لیگا)
  • رکورد پیروزی جام حذفی: ۱۱–۱ مقابل بارسلونا (در ۱۹۴۲–۴۳ کوپا دل ری)
  • رکورد پیروزی اروپا: ۹–۰ مقابل بلدکلوبن (در جام باشگاه‌های اروپا ۶۲-۱۹۶۱)
  • رکورد پیروزی خانگی: ۱۱–۲ مقابل الچه (در ۱۹۵۹–۶۰ لا لیگا)
  • رکورد پیروزی خانگی: ۱۰–۲ مقابل رایو واکانو
  • رکورد پیروزی خارج از خانه: ۷–۱ مقابل رئال ساراگوسا (در ۱۹۸۷–۸۸ لا لیگا)
  • رکورد پیروزی خارج از خانه: ۸–۲ مقابل دپورتیوو لاکرونیا (در ۲۰۱۴–۱۵ لا لیگا)
گل
  • رئال مادرید با ۸۶۱۰ گل در بازی‌های رسمی، رکورددار گلزنی در بین تیم‌های اسپانیا است.
  • رئال مادرید با زدن ۱۰۰ گل در هفت فصل پیاپی رکورددار لالیگا و ۵ لیگ معتبر اروپایی می‌باشد.
  • بیشترین گل‌های لیگ در یک فصل: ۱۲۱ (در فصل ۲۰۱۱–۱۲)
  • بیشترین گل در یک فصل در تمام مسابقات سال: ۱۷۴ (در فصل ۲۰۱۱–۱۲)
  • بهترین تفاظل گل در یک فصل لیگ: ۸۹ در فصل ۲۰۱۱–۱۲
  • بیشترین گل‌های لیگ در یک فصل به ترتیب: ۷۱ (در فصل ۱۹۵۰–۵۱)
  • کم‌ترین تعداد گل زده در لیگ در یک فصل: ۱۵ (در فصل ۱۹۳۱–۳۲)
  • رکورددار با ۲۳۷۰ گل در بازی‌های خارج از خانه در تاریخ لالیگا
امتیاز
  • رئال مادرید با کسب ۴۴۴۹ امتیاز در لالیگا رکورد دار است.
  • بیشترین امتیاز در یک فصل:
  • کسب امتیاز برای پیروزی: ۶۶ در ۴۴ مسابقه (در فصل ۱۹۸۶–۱۹۸۷)
  • کسب امتیاز برای پیروزی: ۱۰۰ در ۳۸ مسابقه (در فصل ۲۰۱۱–۲۰۱۲)
  • کمترین امتیاز در یک فصل:
  • کسب امتیاز برای پیروزی: ۱۷ در ۱۸ مسابقه (در فصل ۱۹۲۹–۱۹۳۰)
برد / تساوی / باخت در طول یک فصل
  • بدون شکست در فصل: ۰ در ۱۸ بازی (در فصل ۱۹۳۱–۳۲)
  • مساوی: ۱ در ۲۲ بازی (در فصل‌های ۱۹۳۴–۳۵ و ۱۹۳۹–۴۰)
  • بیشترین برد در طول یک فصل: ۳۳ در ۳۸ بازی (در فصل ۲۰۱۱–۱۲)
  • بیشترین پیروزی خانگی: ۱۸ برد در ۱۹ بازی (در فصل‌های ۱۹۸۷–۸۸ و فصل ۲۰۰۹–۱۰)
  • بیشترین شکست در یک فصل: ۱۳ در ۳۴ بازی (در فصل ۱۹۷۳–۷۴)
  • با ۶۱۰ پیروزی، رکورددار برد خارج از خانه در تاریخ لالیگا
  • با ۱۱۷۴ برد، رکورددار پیروزی خانگی در تاریخ لالیگا
  • رئال مادرید سال ۲۰۱۴، اولین تیم تاریخ اسپانیا بود که در یک سال میلادی ۵۱ پیروزی کسب کرد
  • رئال مادرید با ۱۲۱ بازی شکست ناپذیری طی ۹ سال بین سال‌های ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۵ رکورددار طولانی‌ترین شکست ناپذیری خانگی در لالیگا می‌باشد.
متداول
  • بیشترین مدت زمان شکست ناپذیری در لالیگا: ۴۰ بازی پشت سر هم
  • بیشترین مدت زمان شکست ناپذیری در لالیگا و در خانه: ۱۲۱ بازی پشت سر هم
  • بیشترین تعداد برد: ۲۲ برد پیاپی (تا پایان جام باشگاه‌های جهان ۲۰۱۴)
  • بیشترین تعداد برد متوالی در لالیگا: ۱۶ برد متوالی (در سال ۲۰۱۶)
برخی از رکوردهای کلی
  • رئال مادرید با ۱۰۴۵ هفته صدرنشینی در لالیگا رکورددار می‌باشد.
  • رئال مادرید در فصل ۲۰۱۴/۱۵ با ۲۲ برد پیاپی، رکورددار برد پیاپی در تمام جام‌ها در بین ۵ لیگ معتبر اروپا می‌باشد.
  • رئال مادرید با زدن ۱۰۰ گل در هفت فصل پیاپی رکورددار لالیگا و ۵ لیگ معتبر اروپایی می‌باشد.
  • رئال مادرید تنها باشگاه اروپایی است که هم همزمان در فوتبال و بسکتبال قهرمان اروپا می‌شود
  • رئال مادرید با ۳۰ بازی بدون شکست، رکورددار شکست ناپذیری در مرحله گروهی در کل چمپیونزلیگ می‌باشد.
  • رئال مادرید تنها تیمی است که در لیگ قهرمانان اروپا همیشه از گروهش صعود کرده و هیچوقت در دور گروهی حذف نشده‌است.
  • رئال مادرید با گلزنی در ۳۴ بازی پیاپی از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴، در کل چمپیونزلیگ رکورددار می‌باشد.
  • رئال مادرید با ۱۴۷۸ گل رکورددار گلزنی در کل رقابت‌های اروپایی می‌باشد.
  • رئال مادرید با ۹۴۱ گل رکورددار گلزنی در کل چمپیونزلیگ می‌باشد و بایرن با ۶۴۹ گل در رده بعدی می‌باشد و در فرمت جدید هم با ۵۳۳ گل رکورددار است.
  • رئال مادرید با بدست آوردن ۶۰۴ امتیاز، رکورددار کسب امتیاز در کل چمپیونزلیگ می‌باش که در فرمت جدید هم رئال با ۳۷۱ امتیاز رکورددار می‌باشد.
  • رئال مادرید با ۲۵۴ پیروزی رکورددار پیروزی در کل چمپیونزلیگ می‌باشد که در فرمت جدید هم با ۱۵۱ پیروزی رکورددار است.
  • رئال مادرید با ۱۵ بازی بدون شکست در لیگ قهرمانان اروپا، رکورددار شکست ناپذیری پیاپی در تاریخ کل چمپیونزلیگ می‌باشد.
  • رئال مادرید با حضور در ۲۳ فینال اروپایی، رکورددار حضور در فینال‌های اروپایی می‌باشد.
  • رئال مادرید با ۲۳ حضور پیاپی در لیگ قهرمانان اروپا رکورددار است.
  • رئال مادرید تنها تیمی است که در فرمت جدید لیگ قهرمانان اروپا از عنوان خود دفاع کرده‌است.
  • رئال مادرید در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ با ۴۰ بازی نباختن در تمام جامها، رکورددار شکست ناپذیری در تاریخ اسپانیا می‌باشد.
  • رئال مادرید رکورددار حضور در کل چمپیونزلیگ با ۵۰ حضور می‌باشد.
  • رئال مادرید رکورددار بازی در کل تاریخ چمپیونزلیگ است.
  • رئال مارید با کسب ۱۲ جام بین‌المللی در قرن ۲۱ رکورددار می‌باشد.
  • رئال مادرید، اولین و تنها تیمی است که سه بار پیاپی قهرمان جام باشگاه‌های جهان شده‌است.
  • رئال مادرید رکورددار نماینده بین بازیکنان برتر سال فیفا با داشتن ۱۱ نماینده در سال ۲۰۱۶ می‌باشد.

رقابت‌های تاریخی

ال کلاسیکو

در اکثر لیگ‌های جهان، بین دو تیم رقابتی شدید وجود دارد که بازی اول لیگ محسوب می‌شود. در مورد اسپانیا، این بازی، بازی رئال مادرید با بارسلونا است. بازی که با نام «ال کلاسیکو» در سطح جهان شناخته می‌شود.

نتیجه رقابت‌ها
۲ مارس ۲۰۱۹
بازی برد مساوی
رئال مادرید بارسلونا
لا لیگا ۱۷۸ ۷۲ ۷۲ ۳۴
کوپا دل ری ۳۵ ۱۲ ۱۵ ۸
کوپا دی لالیگا ۶ ۰ ۲ ۴
سوپر جام اسپانیا ۱۴ ۸ ۴ ۲
لیگ قهرمانان اروپا ۸ ۳ ۲ ۳
جمع مسابقات ۲۴۱ ۹۵ ۹۵ ۵۱
بازی‌های دوستانه و غیررسمی ۳۴ ۴ ۲۰ ۱۰
تمام مسابقات ۲۷۵ ۹۹ ۱۱۵ ۶۱

شهرآورد مادرید

شهرآورد مادرید میان دو تیم پرطرفدار مادرید در اسپانیا، باشگاه فوتبال رئال مادرید و اتلتیکو مادرید انجام می‌گیرد.

نتایج

در مجموع، از ۲۱۸ مسابقه‌ای که تاکنون بین دو تیم برگزار شده‌است، رئالی‌ها به ۹۰ برد، ۸۶ شکست و ۴۶ تساوی دست پیدا کرده‌اند.[۱۵۶]

پرگل‌ترین ال کلاسیکو مربوط به برد ۱۱–۱ رئال مادرید مقابل بارسلونا در ۱۳ ژوئن سال ۱۹۴۳ در جام حذفی ملقب به کوپا دل ری است.

رقابت‌های داخلی اسپانیا

اولین بازی دو تیم در لیگ، در فوریه ۱۹۲۹ برگزار شد جاییکه رئال موفق شد ۲–۱ حریف خود را شکست دهد.[۱۵۷] آخرین دیدار دو تیم نیز در سال ۲۰۱۹ و در رقابت‌های لا لیگا اسپانیا برگزار شد که با نتیجه ۰_۲ به سود رئال مادرید درسانتیاگو برنابئو به پایان رسید.

در مجموع، از ۱۶۲ مسابقه بین دو تیم در لیگ برگزار شده که رئالی‌ها به ۶۸ برد، ۶۸ شکست و ۳۱ تساوی دست پیدا کرده‌اند. همچنین تاکنون رئالی‌ها ۲۶۳ گل به حریف زدند و ۲۷۲ گل دریافت کردند.

آلفردو دی‌استفانو اسطوره باشگاه رئال مادرید

رقابت اروپایی

در اوایل دهه ۶۰ بود که دو تیم دو بار با هم در رقابت‌های اروپایی رقابت کردند که آن برای اولین بار بود.[۱۵۸] دو تیم در مرحله نیمه‌نهایی به هم برخورد کردند که مادریدی‌ها در مجموع ۶–۲ تیم حریف را شکست دادند و به فینال رسیدند. اما سال بعد که در مرحله مقدماتی دو تیم به هم خوردند، در مجموع دو بازی رفت‌وبرگشت، این بارسلونایی‌ها بودند که ۴–۳ حریف را شکست دادند.[۱۵۹] یکی از مهم‌ترین رقابت اروپایی دو تیم نیز در فصل ۰۲–۲۰۰۱ رقم خورد جاییکه رسانه‌های اسپانیا آن را بازی قرن نامگذاری کردند و بیش از ۵۰۰ میلیون نفر آن را مشاهده کردند.[۱۶۰] این بازی بازهم در مرحل نیمه‌نهایی برگزار می‌شد و رئالی‌ها در مجموع، ۳–۱ حریف خود را شکست دادند.[۱۶۱]

آخرین دیدار اروپایی دو تیم به فصل ۲۰۱۰–۲۰۱۱ برمی‌گردد که در بازی رفت بارسلونا در سانتیاگو برنابئو با نتیجه ۲–۰ به پیروزی رسید و بازی برگشت در نیوکمپ ۱–۱ مساوی شد. به این ترتیب بارسا با حذف رئال راهی فینال لیگ قهرمانان اروپا شد.

در مجموع، ۲ تیم ۸ بار در لیگ‌های اروپایی با هم پیکار کرده‌اند که سهم رئالی مادرید ۳ برد، ۲ شکست و ۳ تساوی بوده‌است. همچنین تاکنون رئالی‌ها ۱۳ گل به حریف زدند و ۱۰ گل دریافت کردند. رئال مادرید در فصل ۲۰۱۲ در لیگ قهرمانان اروپا در مرحله نیمه نهایی در مقابل تیم دورتموند شکست خورد و از راه‌یابی به فینال بازماند.

شهرآورد مادرید

دیگر باشگاه بزرگ شهر مادرید، اتلتیکو مادرید است. این باشگاه توسط ۳ جوان باسکی و در سال ۱۹۰۳ به وجود آمد. آن‌ها خود را زیرشاخه تیم اتلتیک بیلبائو می‌دانستند و جز مخالفان رئال مادرید بودند.[۱۶۲][۱۶۳]

دلایل اختلاف

هوادارن رئال در حال تشویق تیم محبوب خود در دربی مادرید

اتلتیکویی‌ها از نظر عنوان، بسیار ضعیف تر از رقیب خود هستند اما دلایل زیادی برای رقابت و دشمنی دو تیم وجود دارد که یکی از آنها، ژنرال فرانکوست. در واقع رئالی‌ها در اکثر دوران تاریخ اسپانیا، تیم مقبول پادشاهان بوده‌اند-بدون اینکه خود باشگاه به حمایت از حکومت بپردازد-در حالیکه اتلتیکویی‌ها، تیمی از مخالفان و شورشی‌ها بودند. در اوایل دوره فرانکو، این اتلتیکویی‌ها بودند که تیم محبوب بودند که در نیروی هوایی حضور داشتند اما سرانجام فرانکو به سمت رئال رفت و اختلافات دو تیم زیاد شد. حتی مکان ورزشگاه‌های دو تیم نیز، تفاوتشان را نشان می‌دهد. برنابئو در منطقه اشرافی شهر و در کنار بانکها و مراکز تجاری مهم شهر است در حالیکه ویسنته کالدرون در جنوب شهر قرار دارد. طرفداران رئال نیز بسیار بیشتر از تیم حریف هستند.[۱۶۴][۱۶۵]

میگل مونیوس، پرافتخارترین سرمربی باشگاه رئال مادرید

نتایج

دو تیم اولین دیدار خود را در ۲۱ فوریه ۱۹۲۹ در مقابل هم برگزار کردند که با برتری ۲–۱ رئال مادرید به پایان رسید.[۱۰] این بازی در ورزشگاه چارمتین برگزار شده بود. در سال ۱۹۵۹ نیز دو تیم اولین دیدار اروپایی خود را در مرحله نیمه نهایی جام اروپایی برگزار کردند که رئالی‌ها بازی اول را در زمین خود با نتیجه ۲–۱ بردند اما در بازی دوم اتلتیکویی‌ها با یک گل پیروز شدند تا بازی سوم برگزار شود که رئالی‌ها بازهم ۲–۱ بازی را با برد پشت سر گذاشتند و به فینال رسیدند. البته اتلتیکویی‌ها در جام حذفی اسپانیا، دو بار متوالی و در دو فینال در سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۶۱ موفق شدند رئال را شکست دهند و انتقام گرفتند.[پ ۴]

در بین سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ که لالیگا زیرسلطه رئالی‌ها قرار داشت، تنها همین اتلتیکو بود که توان مقابله با این تیم را داشت و توانست ۴ جام در سال‌های ۱۹۶۶، ۱۹۷۰، ۱۹۷۳ و ۱۹۷۷ کسب کنند. در سال ۱۹۶۵ اتلتیکویی‌ها به نخستین تیمی تبدیل شدند که طی ۸ سال گذشته، رئال را در زمین خانگی توانستند شکست دهند. در طی سال‌های گذشته نیز رقابت دو تیم کاملاً یک طرفه بوده‌است.[۱۶۶] از فصل ۰۳–۲۰۰۲ به بعد که رئال موفق شد با ۴ گل حریف را شکست دهد، تا به الان، ۱۸ بازیست که هنوز اتلتیکو موفق به شکست رئال نشده. آخرین بازی دو تیم نیز با برتری ۴–۱ رئال مادریدو هت تریک کریستیانو رونالدو همراه بود.[۱۶۷]

در مجموع نیز رئال موفق به کسب ۸۰ پیروزی، ۳۱ تساوی ۳۵ شکست از بازی با اتلتیکو شده‌است. آن‌ها همچنین ۲۶۹ گل زدند در حالیکه ۱۹۷ گل دریافت کردند.[۱۶۸]

رقابت‌های اروپایی

فینال لیگ قهرمانان اروپا ۲۰۱۷ رئال مادرید – یوونتوس

رئال مادرید و بایرن مونیخ از موفق‌ترین باشگاه‌های لیگ قهرمانان اروپا هستند. رئال ۱۳ بار و بایرن پنج بار فاتح معتبرترین جام اروپا شده‌اند. این دو تیم تا به حال در ۲۶ مسابقه (۱۲ برد برای مادرید، ۱۱ برد برای بایرن و ۳ تساوی) اغلب در لیگ قهرمانان و جام اروپا در مقابل هم قرار گرفتند. یکی دیگر از تیم‌هایی که اغلب در جام اروپا و لیگ قهرمانان اروپا مقابل رئال مادرید قرار می‌گیرد، یوونتوس موفق‌ترین باشگاه ایتالیایی است. آن‌ها در ۲۱ مسابقه مقابل هم بازی کردند و یک رکورد تقریباً کاملاً متعادل (۹ برد برای یوونتوس، ۱۰ برد برای رئال مادرید و ۲ تساوی) کار این دو تیم بوده‌است.

فرهنگ متداول

سینما

گل ۱ و گل ۲: زندگی در رویا، دو فیلم معتبر سینما بوده‌است که با حمایت یوفا با حضور ستارگان فوتبال جهان ساخته شد.

هواپیما حامل پرچم و لوگو رئال مادرید

تلویزیون رئال مادرید

رئال مادرید تی-وی یا همان تلویزیون رئال مادرید (به انگلیسیRealmadrid TV) یک شبکه تلویزیونی دیجیتالی است که توسط رئال مادرید راه‌اندازی شده‌است. این شبکه در دو زبان انگلیسی و اسپانیایی برنامه پخش می‌کند. این شبکه تلویزیونی در والده بباس (مادرید)، مرکز تمرینات رئال مادرید واقع شده‌است. تلویزیون رئال مادرید تا تاریخ ۵ اوت ۲۰۱۰ در انگلستان قابل دسترسی بود که از این تاریخ به بعد از اسکای دیجیتال شبکه ۴۴۶ حذف شد. تلویزیون رئال مادرید، مصاحبه‌های اختصاصی با بازیکنان و دیگر عوامل رئال مادرید، بازی‌های لالیگا، بازی‌های مستقیم و بازی‌های قدیمی باشگاه به اضافه خبر فوتبال و دیگر برنامه‌ها را برای هواداران رئال مادرید پخش می‌کند. ایستگاه شبکه هم چنین تمامی بازی‌های پیش فصل دوستانه تیم را پخش می‌کند.

هالا مادرید

باشگاه رئال مادرید یک مجله برای اعضای باشگاه، بازیکنان و داردگان کارت اعتباری مادریدیستا منتشر می‌کند. عبارت هالا مادرید، یعنی «به پیش رئال مادرید» یا «برو مادرید»، نیز عنوان سرود رسمی باشگاه است که اغلب توسط مادریدیست‌ها (طرفداران باشگاه) خوانده می‌شود. این مجله شامل گزارش‌های مربوط به مسابقات باشگاه در ماه گذشته و همچنین اطلاعات مربوط به تیم‌های ذخیره و جوانان و آکادمی باشگاه است.

بازیکنان

فهرست بازیکنان فعلی

تا ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۰[۱۶۹]

شماره پست بازیکن
۱ فرانسه دروازه‌بان تیبو کورتوا
۲ اسپانیا مدافع دنی کارواخال
۳ برزیل مدافع ادر میلیتائو
۴ اسپانیا مدافع سرخیو راموس (کاپیتان)[۱۷۰]
۵ فرانسه مدافع رافائل واران (کاپیتان چهارم)[۱۷۰]
۶ اسپانیا مدافع ناچو
۷ بلژیک مهاجم ادن هازارد
۸ آلمان هافبک تونی کروس
۹ فرانسه مهاجم کریم بنزما (کاپیتان سوم)[۱۷۰]
۱۰ کرواسی هافبک لوکا مودریچ
۱۱ اسپانیا مهاجم مارکو آسنسیو
۱۲ برزیل مدافع مارسلو (کاپیتان دوم)[۱۷۰]
شماره پست بازیکن
۱۳ اوکراین دروازه‌بان آندری لونین
۱۴ برزیل هافبک کاسمیرو
۱۵ اروگوئه هافبک فدریکو والورده
۱۶ اسپانیا مهاجم بورخا مایورال
۱۷ اسپانیا مهاجم لوکاس واسکز
۱۸ صربستان مهاجم لوکا یوویچ
۱۹ اسپانیا مدافع آلوارو اودریزولا
۲۰ برزیل مهاجم وینیسیوس جونیور
۲۱ نروژ هافبک مارتین اودگارد
۲۲ اسپانیا هافبک ایسکو
۲۳ اسپانیا مدافع فرلان مندی
۲۴ جمهوری دومینیکن مهاجم مارییانو دیاز مخییا
۲۷ برزیل مهاجم رودریگو گوئس

بازیکنان رکورددار

تعداد بازی

تنها مسابقات حرفه ای

نام سال ها لا لیگا کوپا دل ری اروپا[A] دیگر[B] مجموع
۱ اسپانیا رائول ۱۹۹۴–۲۰۱۰ ۵۵۰ ۳۷ ۱۳۲ ۲۲ ۷۴۱
۲ اسپانیا ایکر کاسیاس ۱۹۹۹–۲۰۱۵ ۵۱۰ ۴۰ ۱۵۲ ۲۳ ۷۲۵
۳ اسپانیا مانوئل سانچز ۱۹۸۳–۲۰۰۱ ۵۲۳ ۶۷ ۱۰۰ ۲۰ ۷۱۰
۴ اسپانیا سرخیو راموس ۲۰۰۵– ۴۵۲ ۴۸ ۱۲۶ ۲۴ ۶۵۰
۵ اسپانیا کارلوس سانتیانا ۱۹۷۱–۱۹۸۸ ۴۶۱ ۸۴ ۸۷ ۱۳ ۶۴۵
۶ اسپانیا فرناندو ئیه‌رو ۱۹۸۹–۲۰۰۳ ۴۳۹ ۴۳ ۱۰۳ ۱۶ ۶۰۱
اسپانیا فرانسیسکو خنتو ۱۹۵۳–۱۹۷۱ ۴۲۸ ۷۴ ۹۵ ۴ ۶۰۱
۸ اسپانیا خوزه آنتونیو کاماچو ۱۹۷۳–۱۹۸۹ ۴۱۴ ۶۱ ۹۰ ۱۲ ۵۷۷
۹ اسپانیا خوزه مارتینز ۱۹۶۴–۱۹۸۰ ۴۱۷ ۶۷ ۷۵ ۲ ۵۶۱
۱۰ اسپانیا میچل (بازیکن فوتبال) ۱۹۸۱–۱۹۹۶ ۴۰۴ ۵۳ ۸۸ ۱۴ ۵۵۹

گلزنان برتر

تنها مسابقات حرفه ای

# نام سال ها لا لیگا[۱۷۱] کوپا دل ری اروپا[A] دیگر[B] مجموع ریت
۱ پرتغال کریستیانو رونالدو ۲۰۰۹–۲۰۱۸ ۳۱۱ (۲۹۲) ۲۲ (۳۰) ۱۰۵ (۱۰۱) ۱۲ (۱۵) ۴۵۰ (۴۳۸) ۱٫۰۳
۲ اسپانیا رائول ۱۹۹۴–۲۰۱۰ ۲۲۸ (۵۵۰) ۱۸ (۳۷) ۶۶ (۱۳۲) ۱۱ (۲۲) ۳۲۳ (۷۴۱) ۰٫۴۴
۳ آرژانتینکلمبیااسپانیا آلفردو دی استفانو ۱۹۵۳–۱۹۶۴ ۲۱۶ (۲۸۲) ۴۰ (۵۰) ۴۹ (۵۸) ۳ (۶) ۳۰۸ (۳۹۶) ۰٫۷۸
۴ اسپانیا کارلوس سانتیانا ۱۹۷۱–۱۹۸۸ ۱۸۶ (۴۶۱) ۴۹ (۸۴) ۴۷ (۸۷) ۸ (۱۳) ۲۹۰ (۶۴۵) ۰٫۴۵
۵ فرانسه کریم بنزما ۲۰۰۹– ۱۶۹(۳۴۹) ۲۱(۴۳) ۵۳ (۱۰۱) ۶ (۲۰) ۲۴۸(۵۱۴) ۰٫۴۸
۶ مجارستاناسپانیا فرانس پوشکاش ۱۹۵۸–۱۹۶۶ ۱۵۶ (۱۸۰) ۴۹ (۴۱) ۳۵ (۳۹) ۲ (۲) ۲۴۲ (۲۶۲) ۰٫۹۲
۷ مکزیک هوگو سانچز ۱۹۸۵–۱۹۹۲ ۱۶۴ (۲۰۷) ۱۹ (۳۲) ۲۳ (۳۹) ۲ (۴) ۲۰۸ (۲۸۲) ۰٫۷۴
۸ اسپانیا فرانسیسکو خنتو ۱۹۵۲–۱۹۷۰ ۱۲۶ (۴۲۸) ۲۲ (۷۴) ۳۰ (۹۵) ۴ (۴) ۱۸۲ (۶۰۱) ۰٫۳۰
۹ اسپانیا خوزه مارتینز ۱۹۶۴–۱۹۷۹ ۱۲۳ (۴۱۷) ۲۵ (۶۷) ۲۳ (۷۵) ۱ (۲) ۱۷۲ (۵۶۱) ۰٫۳۱
۱۰ اسپانیا امیلیو بوتراگوئنو ۱۹۸۳–۱۹۹۵ ۱۲۳ (۳۴۱) ۱۶ (۳۹) ۲۷ (۷۵) ۵ (۸) ۱۷۱ (۴۶۳) ۰٫۳۷

بیشترین پاس گل

# نام سال ها مجموع ریت
۱ کریم بنزما ۲۰۰۹– ۱۳۵(۵۱۴) ۰٫۲۶
۲ کریستیانو رونالدو ۲۰۰۹–۲۰۱۸ ۱۳۳(۴۳۸) ۰٫۳۰
۳ رائول ۱۹۹۴–۲۰۱۰ ۱۰۹(۷۴۱) ۰٫۱۴
۴ مارسلو ۲۰۰۷- ۹۷(۵۰۹) ۰٫۱۹
۵ لوئیس فیگو ۲۰۰۰-۲۰۰۵ ۹۳(۲۴۵) ۰٫۳۷
۶ گوتی ۱۹۹۵-۲۰۱۰ ۹۰(۵۴۲) ۰٫۱۶
۷ روبرتو‌کارلوس ۱۹۹۶-۲۰۰۷ ۸۸(۵۲۷) ۰٫۱۶
۸ آنخل‌دی‌ماریا ۲۰۱۰-۲۰۱۴ ۸۵(۱۹۰) ۰٫۴۴
۹ مسعود‌اوزیل ۲۰۱۰-۲۰۱۳ ۸۰(۱۵۹) ۰٫۵۰
۱۰ تونی‌کروس ۲۰۱۵- ۶۸(۲۷۸) ۰٫۲۴
زین‌الدین‌زیدان ۲۰۰۱-۲۰۰۶ ۶۸(۲۷۷) ۰٫۲۴

برندگان جوایز

بازیکنان زیر جوایز را در حالی بردند که عضو رئال مادرید بوده‌اند.[۱۷۲]

توپ طلای اروپا (۱۹۵۶–۲۰۰۹, ۲۰۱۶–)
بازیکن سال فوتبال جهان (۱۹۹۱–۲۰۰۹)
توپ طلای فیفا (۲۰۱۰–۲۰۱۵)
بهترین بازیکن مرد فیفا (۲۰۱۶–)
کفش طلای اروپا
بازیکن سال یوفا (۱۹۹۸–۲۰۱۰)
جایزه بهترین بازیکن سال اروپا (۲۰۱۱–)

پرسنل

اعضای کادر فنی

موقعیت نام
سرمربی زین‌الدین زیدان
کمک مربی سانتیاگو سانچز
مربی دروازه‌بان روبرتو واسکز
مربی تناسب اندام آنتونیو پینتوس
مربی تناسب اندام خاویر مایو
متخصص درمان‌شناسی خوزه کارلوس پارالز
  • آخرین آپدیت: ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸
  • منبع:[۱۷۳]

مدیران

موقعیت نام
رئیس فلورنتینو پرز
معاون اول رئیس فرناندو فرناندز تاپیاس
معاون دوم رئیس ادواردو فرناندز د بلاس
رئیس افتخاری فرانسیسکو خنتو
دبیر هیئت مدیره انریکه سانچز گونزالس
مدیر کل خوزه انخل سانچز
مدیر دفتر رئیس مانوئل ردوندو
مدیر منطقه اجتماعی خوزه لوئیس سانچز
Uncategorized

آنتونی گائودی

آنتونی گائودی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از آنتونیو گائودی)
آنتونی گادی
عکس در پانزدهم مارس ۱۸۷۸ توسط پائو اُدوارد در شهر بارسلون گرفته شده‌است
عکس در پانزدهم مارس ۱۸۷۸ توسط پائو اُدوارد در شهر بارسلون گرفته شده‌است
اطلاعات شخصی
نام آنتونی گادی کُرنت
زادروز ۲۵ ژوئن ۱۸۵۲
زادگاه رئوس یا ریودمس, کاتالونیا, اسپانیا
درگذشت ۱۰ ژوئن ۱۹۲۶ (۷۳ سال)
جایگاه خاکسپاری بارسلون, کاتالونیا, اسپانیا
ملیت اسپانیا اسپانیایی
فعالیت
سبک(ها) آرت نوو
پروژه‌های سرشناس ساگرادا فامیلیاکازا میلاکازا بالیوپارک گوئل
وب‌گاه رسمی www.sagradafamilia.org/en/
www.parkguell.cat/en/
casabatllo.es/en/

آنتونی گائودی ای کُرنت (به اسپانیاییAntoni Gaudí i Cornet) (۲۵ ژوئن ۱۸۵۲ – ۷ ژوئن ۱۹۲۶) معمار اسپانیایی از بزرگ‌ترین معماران دو قرن اخیر شناخته می‌شود. عمدهٔ شهرت او به خاطر سبک منحصر به فرد و غریب و بسیار شخصی آثارش در شهر بارسلون است.

زندگی[ویرایش]

نمای «تولد مسیح» از ساگرادا فامیلیا

تولد، کودکی و تحصیل[ویرایش]

گائودی در منطقهٔ تاراگونیا از ایالت کاتالونیا به دنیا آمد. پدر، پدربزرگ و پدرجدش و همین‌طور خانوادهٔ مادرش، همه مسگر بودند. او تحصیلات دبیرستان را در سال ۱۸۷۰ در مدرسهٔ «پیاریست» در رِئوس به پایان رساند و سپس به «مدرسهٔ معماری» بارسلون رفت. خلق خوی پرهیجان و استعداد سرشار او سبب پیشرفت سریع او شد، چنان‌که سالوادور تاراگوی محقق در مورد او می‌گوید «همیشه تعلق خود به دیگ و تابه‌سازان مهم می‌شمرد، و بارها گفت که توانایی‌اش در دیدن اشکال در فضا و عدم نیاز به رسم نقشهٔ آنها از همین پیشینه ناشی می‌شود.» گائودی در دو سال آخر تحصیل در پروژه‌های متنوعی با معماران بزرگی از جمله فرانسیس دل ویلار و فونتسره (Fontseré) کار کرد و در سال ۱۸۷۸ مدرک معماری خود را دریافت کرد و دفتری در بارسلون باز کرد. در همان سال نقشهٔ نمایشگاه بین‌المللی «ماتارو» در پاریس را تهیه کرد.

کار حرفه‌ای[ویرایش]

Casa Vicens از اولین خانه‌های طراحی شده توسط معمار ‘hnd می‌باشد. در سال ۱۸۸۳ گائودی کار روی طرح کلیسای جامع خانوادهٔ مقدس (ساگرادا فامیلیا) در بارسلون را آغاز کرد، کاری که تا پایان عمر دست از آن نکشید. بین سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۴ به اندلس سفر کرد و بناهایی در این منطقه ساخت که تأثیری عمیق بر بافت معماری شهرهایی چون لئون و آستوریا گذاشت.

اولین جایزهٔ تالار اجتماعات شهری بارسلون، در سوم سپتامبر ۱۹۰۱ برای عمارت کاسا کالوِت به گائودی اهدا شد. همچنین در ۱۹۱۰ در نمایشگاه هنرهای زیبای پاریس موفقیت فراوانی به دست آورد. یک سال بعد با ابتلا به تب مالت وضع مزاجی وی تحلیل رفت و به شدت مریض شد، و برایش مراسم «ویاتیکوم» (مراسم «نان و شرابی» که بعضی فرقه‌های کاتولیک برای اشخاص در حال مرگ انجام می‌دهند) اجرا کردند. با این وجود گائودی زنده ماند، و بیشتر وقتش را صرف اتمام طرح کلیسای خانوادهٔ مقدس کرد، هرچند با شروع جنگ جهانی اول اوضاع اقتصادی بارسلون نامساعد شد و اجرای طرح‌های گائودی نیز متوقف گشت.[۱]

زندگی شخصی[ویرایش]

گائودی زندگی‌اش را وقف حرفه‌اش معماری کرد و تا پایان عمر مجرد ماند. گفته می‌شود آنتونی یک‌بار در سال ۱۸۸۴ مجذوب معلمی به نام جوزفا موره شد، ولی این علاقه یک‌طرفه بود.[۲]

مرگ[ویرایش]

او در دوم ژوئن ۱۹۲۶ بر اثر برخورد با تراموا راهی بیمارستان شد و پنج روز بعد جان باخت. گائودی در سرداب کلیسای ساگرادا فامیلیا به خاک سپرده شد.

برخی از افتخارات وی[ویرایش]

برنده اولین جایزه تالار اجتماعات شهری بارسلون، در سوم سپتامبر ۱۹۰۱ برای عمارت کاسا کالوِت

برنده جایزه طراحی مبلمان خیابانها و مسیرهای شهری در بارسلون[۳]

آثار[ویرایش]

کلیسای جامع ساگرادا فامیلیا[ویرایش]

در امید ساگرادا فامیلیا

راه‌پلهٔ یکی از برج‌های نمای تولد مسیح در ساگرادا فامیلیا

کلیسای ساگرادا فامیلیا (خانوادهٔ مقدس) بی‌شک بزرگ‌ترین اثر گائودی است. او کار بر روی این بنا را در سال ۱۸۸۴ آغاز کرد و تا زمان مرگش در ۱۹۲۶ دست از آن برنداشت. ساخت نمای مصائب (Passion Façade) در سال ۱۹۵۲ تحت نظارت سه تن از هم‌دوره‌ای‌های گائودی آغاز شد. نمای تولد مسیح (Nativity Façade) با چهار برج سر به فلک کشیده‌اش چشمگیرترین قست بناست، بیشتر سطح آن با مجسمه‌های بسیاری که تولد و زندگی مسیح را به تصویر می‌کشند پوشیده شده‌است، و یکی از شناخته‌شده‌ترین مناظر بارسلونا در سراسر جهان به‌شمار می‌آید. ارتفاع برج‌های ساگرادا فامیلیا ۱۰۰ متر است و به رغم ساخت ساختمان‌های بلند در این سال‌ها، در افق شهر کاملاً مشخص است. طبق برنامه ساخت و تکمیل این کلیسا تا سال ۲۰۲۶ طول خواهد کشید.

این کلیسا به سفارش اتحادیهٔ روحانی پیروان سان خوزه که مالک آن هستند با هدف ترویج بیشتر مذهب کاتولیک آغاز شد و لئوی هشتم بعدها نیمی از هزینهٔ آن را از محل اعتباراتی که از سراسر جهان جمع‌آوری می‌کرد و به واتیکان می‌پرداخت، تقبل کرد.

در ورودی کلیسا که «در امید» (به اسپانیاییPuerta de la Esperanza) نام گرفته در سمت چپ نمای تولد مسیح قرار دارد و با تصاویری از خانوادهٔ مقدس تزئین شده‌است و سنگی از کوه مونت‌سرات در بالای آن جا گرفته‌است. «در نیکوکاری» (به اسپانیاییPuerta de la Caridad) در وسط نما قرار گرفته و با تصاویر گیاهان که نمادی از سرود عشق به خالق است و همچنین با صحنه‌هایی از زندگی مریم مقدس و درخت اجدادی مسیح تزئین شده است .

کاسا باتیو[ویرایش]

گائودی کار بر ساختمان خانهٔ خانوادهٔ باتیو که از تولیدکنندگان متمول پارچه بودند را در سال ۱۹۰۴ آغاز کرد و دو سال بعد بازسازی آن را به پایان رساند. در این زمان شهرت و محبوبیت گائودی به اوج رسیده بود و او به عنوان معمار نابغه‌ای که از همهٔ هم‌عصران خود برتر است شناخته می‌شد. این بنا مثال خوبی از طراحی‌های شهری این معمار به دست می‌دهد.

خلاقیت گائودی نه فقط در خود ساختمان، که در طراحی داخلی و اثاثیه و مبلمان آن نیز به چشم می‌خورد و نشان از حساسیت و دقت معمار دارد. مقداری از اثاثیهٔ طبقهٔ اول و اتاق پذیرایی که اکنون دیگر وجود ندارد، در موزهٔ گائودی در پارک گوئل نگهداری می‌شوند.

سرامیک‌های آبی رنگی که دیوارهای داخلی بنا را پوشانده و راه‌پلهٔ خارق‌العاده و همچنین دودکش‌هایی با اشکال بدیع هر بیننده‌ای را به شگفت می‌آورد.

شایان ذکر است که اتاق زیر شیروانی و تراس ساختمان توسط گائودی طراحی به بنا اضافه شدند. این قسمت از بیرون به شکل پشت اژدهایی دیده می‌شود که از فلس پوشید شده و ستون فقراتش از یک برجک به صلیبی پنج‌شاخه منتهی می‌شود.

کازا میلا در بارسلون

کاسا میلا[ویرایش]

قسمتی از تراس کازا میلا

بسیاری کاسا میا را موفق‌ترین و اصیل‌ترین ساختهٔ غیرمذهبی گائودی می‌دانند. او این بنا را در سال‌های ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۰ ساخت. خود گائودی آن را «لایه‌ای از سنگ که گل‌ها و گیاهان روندهٔ بالکن‌هایش به آن غنا بخشیده‌اند و همواره رنگ آن را تغییر می‌دهند» توصیف کرده‌است.

زیبایی و بدعت کاسامیا نه تنها در نمای ساختمان، که در اتاق‌ها و پاسیوهای آن نیز به چشم می‌آیند. دودکش‌ها و مجسمه‌های متعدد روی تراس ساختمان هم از مناظر فراموش‌نشدنی شهر بارسلون است.